جدول جو
جدول جو

معنی ضمرزه - جستجوی لغت در جدول جو

ضمرزه
(ضَ رَ زَ)
زمین درشت. سنگلاخ سوخته که در شب رفته نشود، زن درشت خوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضمرزه
(حَ)
درشت گردیدن بلد بر کسی و سخت شدن، درشت شدن و سخت گردیدن قبر بر کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرزه
تصویر مرزه
گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ رَ)
شیربیشه، زمین سخت درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
مره از مصدر مرز. (اقرب الموارد). و رجوع به مرز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
نوعی از سعتر بستانی که برگش دراز باشد. (رشیدی) (از برهان قاطع) (از جهانگیری) .سبزی ای است خوردنی که مانند ریحان و ترخان با آن خورند. (انجمن آرا). یکی از احرار بقول با برگهای باریک و مزه تند و معطر که خام و پخته آن را خورند. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است یک ساله از تیره نعنائیان دارای ساقه های متعدد و برنگ متمایل به قرمز که به حالت وحشی در اروپای جنوبی و آسیا به فراوانی میروید. برگهای آن نرم و متقابل و تقریباً بدون دمبرگ وباریک و نوک تیز و پوشیده از کرک و دارای تارهای غده ای فراوان اسانس دار است، گلهایش ارغوانی و به طور مجتمع در نقاط مختلف ساقه های متعدد آن قرار گرفته است. از این گیاه اسانسی حاصل میشود که به صورت مایعی بی رنگ یا مایل به زردی است. سر شاخه های گلدار و برگهای آن بوی معطر و اثر نیرودهنده و تسهیل کننده عمل هضم و مقوی معده و مدر و بادشکن دارد. این گیاه در ایران جزو سبزی های خوراکی به صورت خام و پخته در اغذیه مصرف میشود ندغ. صعترالبر. (فرهنگ فارسی معین). و نیزرجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 249 و کارآموزی داروسازی ص 214 شود، مالۀ بنایان و گلکاران. آلتی که بدان کاهگل و گچ بر دیوار مالند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (رشیدی) (از واژۀ اوستائی مرز به معنی مالیدن است)، چراغدان. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع). مزره (به تقدیم زاء بر راء) هم به این معنی گفته اند. (رشیدی) (برهان قاطع). رجوع به مزره شود، موش. (رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع) فاره. (برهان قاطع). رجوع به مرز و مرزنگوش و حواشی آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
غلیواژ یا مرغی شبیه به عقاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
قطعه. (اقرب الموارد). پاره ای. (از منتهی الارب). قطعه ای از چیزی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ضِ رِزْ زَ)
امراءهٌ ضرزه، زن پست بالای ناکس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
لاغر گردیدن. سبک گوشت شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ رِ)
ناقۀ کلان سال. ناقۀ کلان سال کم شیر قوی. (منتهی الارب). اشتر قوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
الحروری. از معاصرین جعفر بن یحیی. عمرو بن مسعده به وی نامه نوشت و جعفر بن یحیی بر پشت آن توقیع کرد: اذا کان الاکثار ابلغ کان الایجاز تقصیراً و اذا کان الایجاز کافیاً کان الاکثار عیّاً. (عقد الفرید ج 4 ص 241)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
ابن ربیعه. محدث است و از ابن شوذب و ریان بن مسلم و سری بن یحیی و غیرهم روایت کند. رجوع به المصاحف ص 132 و 177 و سیرۀ عمر بن عبدالعزیز شود. صاحب عیون الاخبار گوید: ضمره بن ربیعه قال: سمعت ابراهیم بن ادهم یقول: ارض بالله صاحباً و دع الناس جانباً. و نیز گوید: بلغنا عن ضمره عن ثور بن یزید قال: کتب عمر بن عبدالعزیز الی بعض عماله: اما بعد فاذا دعتک قدرتک علی الناس الی ظلمهم فاذکر قدره الله علیک و فناء ما تؤتی الیهم و بقاء ما یؤتون الیک، و السلام. (عیون الاخبار ج 2 ص 360 و ج 1 ص 79 و 216)
ابن لبید الحماسی کاهن. از مردان عرب. وی در وقعۀ یوم الصفقه یعنی یوم الکلاب الثانی حضور داشت. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
(حَتْوْ)
سخت و درشت شدن زمین بر کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرزه
تصویر مرزه
شالیزار
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ زِ))
گیاهی است یکساله از تیره نعناعیان که دارای ساقه های متعدد و به رنگ مایل به قرمز است. برگ های آن نرم و متقابل و تقریباً بدون دمبرگ و باریک و نوک تیز و پوشیده از کرک و دارای تارهای غده ای فراوان اسانس دار است. این گیاه در ایران جزو سبزی های
فرهنگ فارسی معین
آویشن از تیره ی نعناع که خودرو است، از قطعات آبدنگ، اهرم.، مازه، ستون فقرات
فرهنگ گویش مازندرانی