جدول جو
جدول جو

معنی ضمد - جستجوی لغت در جدول جو

ضمد
(ضَ مَ)
کینه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) ، حق دیرینه از دیت یا دین. گویند: ضمد عند فلان، ای الغابر من الحق من معقله او دین. (منتهی الارب). بقیۀ حق کسی از دین و دیت. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضمد
(حَ)
بستن ضماد را بر جراحت. (منتهی الارب). دارو بر جراحت بستن. (منتخب اللغات) (تاج المصادر). داروی بر جراحت کردن. (زوزنی) ، زدن عصا را بر سر کسی. (منتهی الارب). عصا بر سر زدن کسی را. (منتخب اللغات) ، مدارا کردن. (منتهی الارب). مداجاه، برابری کردن در چیزی. (منتهی الارب). برابری کردن با کسی در چیزی. (منتخب اللغات) ، دومعشوق گرفتن زن. (منتهی الارب). ابوذؤیب گوید:
تریدین کیما تضمدینی و خالداً
و هل یجمع السیفان ویحک فی غمد.
دو دوست گرفتن زن. (منتخب اللغات). دو دوستگان بهم داشتن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، جمع نمودن دو چیز را با هم. گویند: ضمد الثورین، ای جمعهما للعمل بهما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضمد
(حَ رَ)
خشک شدن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، دشمنی کردن. (منتخب اللغات) ، کینه گرفتن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (زوزنی) ، سخت خشم گرفتن بر کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضمد
(ضَ)
جایگاهی است میان مکه و یمن در طریق تهامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ضمد
(ضَ)
تر از درخت و خشک آن، گویند: شبعت الابل من ضمد الارض، ای من رطبها و یابسها. (منتهی الارب). تر و خشک درخت. (مهذب الاسماء). خشک و تر. (منتخب اللغات) ، بهترین از گوسفندان و ردی ٔ آنها. (منتهی الارب). گوسفندان خوب. (منتخب اللغات). خرد و بزرگ از گوسفند. ج، اضماد. (مهذب الاسماء) ، فربه و لاغر (از اضداد است). (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، زبون. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
ضمد
(ضِ)
دوست. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صمد
تصویر صمد
(پسرانه)
بی نیاز، غنی، مهتر، از نامهای خداوند، از اسماء حسنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضماد
تصویر ضماد
مرهمی خمیرمانند که روی زخم می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممد
تصویر ممد
مدد کننده، یاری کننده، یارومددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امد
تصویر امد
غایت و نهایت و آخر چیزی، اجل، خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمد
تصویر عمد
قصد کردن، آهنگ کاری کردن، ویژگی عملی که با قصد و نیت انجام شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
درون، اندرون، میان، داخل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمد
تصویر شمد
پارچۀ نازک سفیدی که هنگام خواب روی خود می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمد
تصویر کمد
گنجۀ پهن کشودار که در آن لباس یا چیز دیگر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش کردن، شکر کردن، ستایش، ستودن، ثناگویی، سپاس، شکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمد
تصویر عمد
چوب های به هم بسته که با آن از دریا و نهر عبور می کنند
نوعی قایق که با تنه و شاخه های درخت درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
برجای ماندن، عاجز شدن، بیمار و زمین گیر شدن، برجاماندگی، زمین گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمد
تصویر صمد
مهتر، سرور، بی نیاز و پاینده، آنکه همه نیازمند او باشند، پناه نیازمندان، از صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمد
تصویر آمد
اقبال، میمنت، فرخندگی، کنایه از حاصل، بن ماضی آمدن،
پسوند متصل به واژه به معنای آمده مثلاً پیامد، پیشامد، سرآمد، درآمد، پسوند متصل به واژه به معنای آمدن مثلاً خوشامد
آمد و رفت: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید
آمد و شد: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید، آمد و رفت
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ مَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب). از قرای عثر بجانب کوه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مرهم بر جراحت خویش بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ضمادبسته شدن جراحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یکی از حرکات و اعراب کلمه که در موقع تلفظ آن لبها جمع میشود و در فارسی پیش میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
اندرون، طی آنست، در میان سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضماد
تصویر ضماد
بستن چیزی بر جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمد
تصویر سمد
همیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمد
تصویر شمد
پارچه نازکی از کتان که در وقت خوابیدن بر روی کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمد
تصویر خمد
فروکش، بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمد
تصویر جمد
یخ، برف یخ، برف
فرهنگ لغت هوشیار
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
آمدن ایاب: رفت و آمد مقابل رفت ذهاب، بازگشت، اقبال روی آوردن بخت خجستگی مقابل نیامد. یا آمد کار. خجستگی یمن میمنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمد
تصویر تضمد
ضماد و مرحم بستن جراحت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبد
تصویر ضبد
خشم پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمن
تصویر ضمن
افزون، افزون بر، درکنار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره