کینه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) ، حق دیرینه از دیت یا دین. گویند: ضمد عند فلان، ای الغابر من الحق من معقله او دین. (منتهی الارب). بقیۀ حق کسی از دین و دیت. (منتخب اللغات)
کینه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) ، حق دیرینه از دیت یا دین. گویند: ضمد عند فلان، ای الغابر من الحق من معقله او دین. (منتهی الارب). بقیۀ حق کسی از دین و دیت. (منتخب اللغات)
بستن ضماد را بر جراحت. (منتهی الارب). دارو بر جراحت بستن. (منتخب اللغات) (تاج المصادر). داروی بر جراحت کردن. (زوزنی) ، زدن عصا را بر سر کسی. (منتهی الارب). عصا بر سر زدن کسی را. (منتخب اللغات) ، مدارا کردن. (منتهی الارب). مداجاه، برابری کردن در چیزی. (منتهی الارب). برابری کردن با کسی در چیزی. (منتخب اللغات) ، دومعشوق گرفتن زن. (منتهی الارب). ابوذؤیب گوید: تریدین کیما تضمدینی و خالداً و هل یجمع السیفان ویحک فی غمد. دو دوست گرفتن زن. (منتخب اللغات). دو دوستگان بهم داشتن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، جمع نمودن دو چیز را با هم. گویند: ضمد الثورین، ای جمعهما للعمل بهما. (منتهی الارب)
بستن ضماد را بر جراحت. (منتهی الارب). دارو بر جراحت بستن. (منتخب اللغات) (تاج المصادر). داروی بر جراحت کردن. (زوزنی) ، زدن عصا را بر سر کسی. (منتهی الارب). عصا بر سر زدن کسی را. (منتخب اللغات) ، مدارا کردن. (منتهی الارب). مداجاه، برابری کردن در چیزی. (منتهی الارب). برابری کردن با کسی در چیزی. (منتخب اللغات) ، دومعشوق گرفتن زن. (منتهی الارب). ابوذُؤَیْب گوید: تریدین کیما تضمدینی و خالداً و هل یُجمع السیفان ویحک فی غمد. دو دوست گرفتن زن. (منتخب اللغات). دو دوستگان بهم داشتن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، جمع نمودن دو چیز را با هم. گویند: ضمد الثورین، ای جمعهما للعمل بهما. (منتهی الارب)
تر از درخت و خشک آن، گویند: شبعت الابل من ضمد الارض، ای من رطبها و یابسها. (منتهی الارب). تر و خشک درخت. (مهذب الاسماء). خشک و تر. (منتخب اللغات) ، بهترین از گوسفندان و ردی ٔ آنها. (منتهی الارب). گوسفندان خوب. (منتخب اللغات). خرد و بزرگ از گوسفند. ج، اضماد. (مهذب الاسماء) ، فربه و لاغر (از اضداد است). (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، زبون. (منتخب اللغات)
تر از درخت و خشک آن، گویند: شبعت الابل من ضمد الارض، ای من رطبها و یابسها. (منتهی الارب). تر و خشک درخت. (مهذب الاسماء). خشک و تر. (منتخب اللغات) ، بهترین از گوسفندان و ردی ٔ آنها. (منتهی الارب). گوسفندان خوب. (منتخب اللغات). خرد و بزرگ از گوسفند. ج، اضماد. (مهذب الاسماء) ، فربه و لاغر (از اضداد است). (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، زبون. (منتخب اللغات)
اقبال، میمنت، فرخندگی، کنایه از حاصل، بن ماضی آمدن، پسوند متصل به واژه به معنای آمده مثلاً پیامد، پیشامد، سرآمد، درآمد، پسوند متصل به واژه به معنای آمدن مثلاً خوشامد آمد و رفت: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید آمد و شد: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید، آمد و رفت
اقبال، میمنت، فرخندگی، کنایه از حاصل، بن ماضیِ آمدن، پسوند متصل به واژه به معنای آمده مثلاً پیامد، پیشامد، سرآمد، درآمد، پسوند متصل به واژه به معنای آمدن مثلاً خوشامد آمد و رفت: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید آمد و شد: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید، آمد و رفت
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید