جدول جو
جدول جو

معنی ضماده - جستجوی لغت در جدول جو

ضماده
(ضِ دَ)
ضماد. آنچه که بر جراحت بندند. عصابه. گویند: انا علی ضماده من الامر، ای اشرفت علیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آماده
تصویر آماده
مهیا، ساخته، بسیجیده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
حاضر. مستعد. معدّ. مهیا. مشمر. عتید. (دهار). ممهّد. موجود. ساخته.آراسته. بسیجیده. فراهم کرده. برساخته. حاضر. شکرده.سیجیده. (فرهنگ اسدی). بسغده. آسغده. سغده. (اوبهی). چیره. بسامان. ساخته و پرداخته. تیار:
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی.
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر کار آماده دل.
فردوسی.
چون همی شد بخانه آماده
دید مردی بره براستاده.
عنصری.
حاجب گفت که همه قوم با وی (امیر محمد بن محمود) خواهند رفت و فرزندان بجمله آماده اند. (تاریخ بیهقی). چون این مکار غدار بباید ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه).
گفتم ای گوسفند کاه بخور
کز علفها همینت آماده ست
گفت جو، گفتمش ندارم، گفت
در کدیه خدای بگشاده ست (کذا).
انوری (از صحاح الفرس).
تو داری بدل گنج آماده را
تو کردی بلند آدمیزاده را.
امیرخسرو.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف
مگراسباب بزرگی همه آماده کنی.
حافظ.
، در اصطلاح بنایان، گچی روان تر از بوم
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
کماد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه پاره ای که گرم کرده بر جای درد نهند تا درد آن بیاساید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماد شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
واحد عماد. یک بنا و خانه بلند و رفیع. رجوع به عماد شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ مَ)
اضمامه. پشتواره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
شهری است زیبا بین برقه و اسکندریه در نزدیکی دریا دارای باره و مسجد جامع و باغها. (از معجم البلدان)
نام شهری بوددر فلسطین در حوالی رمله. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماده
تصویر رماده
توده خاکستر، میرش (هلاک) مردم میری ستور میری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمامه
تصویر ضمامه
پشتواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماده
تصویر صماده
دستار سر بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاده
تصویر مضاده
مخالفت کردن با یکدیگر، ضدیت خلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماده
تصویر آماده
((دِ))
حاضر، مهیّا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماده
تصویر آماده
مستعدٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آماده
تصویر آماده
Poised, Prepared, Ready
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آماده
تصویر آماده
prêt, préparé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آماده
تصویر آماده
preparado, listo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آماده
تصویر آماده
tayari
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آماده
تصویر آماده
готовый , подготовленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آماده
تصویر آماده
bereit, vorbereitet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آماده
تصویر آماده
готовий , підготовлений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آماده
تصویر آماده
gotowy, przygotowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آماده
تصویر آماده
准备好的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آماده
تصویر آماده
تیار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آماده
تصویر آماده
প্রস্তুত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آماده
تصویر آماده
hazırlıklı, hazırlanmış, hazır
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آماده
تصویر آماده
preparato, pronto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آماده
تصویر آماده
준비된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آماده
تصویر آماده
準備ができた , 準備された
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آماده
تصویر آماده
מוכן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آماده
تصویر آماده
preparado, pronto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آماده
تصویر آماده
siap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آماده
تصویر آماده
พร้อม , เตรียมพร้อม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آماده
تصویر آماده
voorbereid, klaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آماده
تصویر آماده
तैयार
دیکشنری فارسی به هندی