جدول جو
جدول جو

معنی ضمائر - جستجوی لغت در جدول جو

ضمائر
(ضَ ءِ)
ضمایر. جمع واژۀ ضمیر. (منتهی الارب) (دهار) : طاهر بن زینب و دیگر قوّاد و امراء خلف که آن حالت دیدند ضمائر ایشان بر مخالفت قرار گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240)
لغت نامه دهخدا
ضمائر
جمع ضمیر
تصویری از ضمائر
تصویر ضمائر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضمایر
تصویر ضمایر
ضمیرها، باطن انسان ها، اندرون دل ها، اندیشه و راز نهفته در دل ها، جمع واژۀ ضمیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمار
تصویر ضمار
مالی که امید به وصول آن نباشد، وام و وعده ای که به آن امید نتوان داشت، وام بی مدت، پنهان، نهان، مال پنهان
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ ءِ)
از اسماء دواهی و بلاهاست. داهیه
لغت نامه دهخدا
(ضَ یِ)
جمع واژۀ ضمیر. رجوع به ضمیر شود، دلها: وحشت ملک و هیبت پادشاهی در ضمایر دوستان و دشمنان قرار گرفت. (کلیله و دمنه). و در معرض تسوف پیش ضمایر آید. (کلیله و دمنه). و هم از اثر شقاوت به بدنامی و اسم الحاد بر خود راضی شدند و بضمایرمسلمان بودند. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح دستور زبان) مقابل اسم ظاهر. رجوع به ضمیر شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضفیره. (منتهی الارب).
- ضفائرالجن، پرسیاوشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضباره. (منتهی الارب). رجوع به ضباره شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضرّه، هوو. هبو. هم شوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عماره. رجوع به عمارت شود، جمع واژۀ عماره. رجوع به عمارت شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ زِ)
بعیرٌ ضمازر، شتر توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
از ’ض ی ر’، زیانها و گزندها: لطف باری تعالی او را از مضائر آن معایر نگاه داشت و هر کجا رسید رسولان به استقبال می آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 409). و رجوع به ضیر شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
جمع واژۀ ضمیمه
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسرضاد و فتح میم مخفّفه، در لغت بمعنی پنهان و صفت است از اضمار که بمعنی پنهان کردن می باشد. و شرعاً مال زائدالید که امیدی به وصول آن نرود غالباً. کذا فی جامعالرموز و فی کتاب الزکوه. مانند مالی غصب شده که شهود و بینه هم برای آن نباشد، یا ودیعه و امانتی که حافظ آن در مقام انکار برآمده باشد که آن امانت نیز در حکم مال مغصوب بشمار رود - انتهی. صاحب تعریفات گوید: هو المال الذی یکون عینه قائماً و لایرجی الانتفاع به کالمغصوب و المال المجحود اذا لم یکن علیه بینه. مال پنهان. (منتهی الارب). مالی که امید رجوع آن نباشد. (منتهی الارب). مالی بشده. (مهذب الاسماء). مال رفته که امید برگشتن آن نباشد. (منتخب اللغات) ، عذاب که در تأخیر باشد، نهان. خلاف عیان. (منتهی الارب) ، وام. (منتخب اللغات). وام بی مدت. وعده و وام که از وی امید نتوان داشت. (منتهی الارب). موعود که امید از آن نتوان داشت و مکان و زمان آن معلوم نباشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضَ / ضِمْ ما)
نام بتی است عرب را. رجوع به بت شود. عبدالملک بن هشام گوید مرداس ابوالعباس بن مرداس را بتی بود و پرستش او می کرد. چون مرگش فرارسید پسر خویش عباس را بخواست و گفت ای پسر ضمار را پرستش کن که سود و زیان تو به دست اوست. عباس نزد ضمار آمد و از درون آن بت شنید که منادیی این ابیات می سرود:
قل للقبائل من سلیم کلها
اودی ضمار و عاش اهل المسجد
ان ّ الذی ورث النبوه و الهدی
بعد ابن مریم من قریش مهتد
اودی ضمار و کان یعبد مرّه
قبل الکتاب الی النّبی محمّد.
عباس چون ابیات بشنید ضمار را بسوخت و بنزد پیغمبراکرم آمد و اسلام پذیرفت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جایگاهی است و در آن وقعه ای بنی هلال را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
زیان رساننده. زیان کننده
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
خواربارآور. ج، میار، میاره. (از اقرب الموارد) ، سهم مائر، تیر سبک درگذرنده و درآینده در اجسام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضائر
تصویر ضائر
ضرر رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمار
تصویر ضمار
مال پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمائر
تصویر عمائر
جمع عماره، ساختمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرائر
تصویر ضرائر
جمع ضره، انباغان جمع ضره همشویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفائر
تصویر ضفائر
جمع ضفیره، گیسوان بافته
فرهنگ لغت هوشیار
باطن انسان اندرون دل، آن چه در خاطر بگذرد اندیشه، وجدان، سر پنهان راز، جمع ضمایر (ضمائر)، کلمه ای که جای اسم قرار گیرد و دلالت بر شخص یا شی کند. یا ضمیر اشاره. ضمیریست که کسی یا چیزی را با اشاره نشان دهد و آن دو صیغه دارد: این برای اشاره به نزدیک آن برای اشاره به دور: فریب دشمن مخور و غرور و مداح مخر که این دام زرق نهاده است و آن کام جمع گشاده. توضیح فرق ضمیر اشاره با اسم اشاره آنست که پس از اسم اشاره اسم آید: این خانه آن کتاب ولی ضمیر اشاره تنها استعمال شود. یا ضمیر اضافه. در حالت اضافه آید از این قرار: - م - ت - ش - مان - تان - شان مانند: دخترم دخترت دخترش دخترمان دخترتان دخترشان. یا ضمیر شخصی. ضمیری که یکی از سه شخص را برساند یا به عبارت دیگر دلالت کند بر متکلم مخاطب غایب و آن بر دو قسم است: متصل و منفصل. یا ضمیر فاعلی. از اقسام ضمیر شخصی متصل است و آن دال بر فاعل است از این قرار: - م - - د - یم - ید - ند مانند: می روم می روی می رود می رویم می روید می روند. یا ضمیر متصل. ضمیریست که تنها ذکر نشود و آن بر دو قسم است: ضمیر فاعلی ضمیر مفعولی و اضافی. یا ضمیر مشترک. ضمیریست که با یک صیغه در میان تکلم و مخاطب و غایب مشترک باشد و همیشه مفرد استعمال شود مانند: خود خویش خویشتن: من خود آمدم تو خود آمدی او خود آمد... یا ضمیر مفعولی. از اقسام ضمیرشخصی متصل است و آن دال بر مفعول است از این قرار: - م - ت - ش - مان - تان شان مانند: بردم بردت بردش بردمان بردتان بردشان. (یعنی برد مرا برد ترا) یا ضمیر منفصل. ضمیریست که تنها هم ذکر شود از این قرار: من تو او (وی آن) ما شما ایشان. توضیح حالات اسم درین ضمایر نیز جاریست مثلا فاعلی: من رفتم تو رفتی... مفعولی: مرا (من را) گفت ترا (تو را) گفت... اضافی: کتاب من کتاب تو، آنست که کسی چیزی اندیشد و بر زبان نیاورد و منجم از روی قواعد احکام نجومی آن را استخراج کند و بگوید که آن نیت حاصل می شود یا نه مقابل خبیء، قیاسی بود که کبرایش محذوف باشد و علت حذف یا غایت وضوح بود چنان که گوییم: خط اب و خط اج از یک مرکز به یک محیط شده اند پس متساوی باشند. یا آن که خواهند که کذب مخفی باشد چنان که گویند: فلان شخص به شب طوف می کند پس خائن است. چه به تصریح کبری کذبش ظاهر شود، جمع ضمایر (ضمائر)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضمیمه، پیوست ها مونث ضمیم صاحب همراه، چیزی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند پیوست، جمع ضمایم (ضمائم) یا ضمیمه اعور. زایده کرمی شکل که به سطح داخلی روده اعور متصل است و طول آن بین 6 تا 12 و گاهی 20 سانتیمتر است آپاندیس آویزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمایر
تصویر ضمایر
((ضَ یِ))
جمع ضمیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمار
تصویر ضمار
((ض))
پنهان، مخفی، مالی که امیدی به وصول آن نرود. غالباً مالی غصب شده که شهود و بینه هم برای آن نباشد، ودیعه و امانتی که حافظ آن در مقام انکار برآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمائم
تصویر ضمائم
پیوست ها
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهان، مختفی، مخفی، مستور، ناپیدا، نهان، نهفته
متضاد: آشکار، پیدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد