جدول جو
جدول جو

معنی ضفیفه - جستجوی لغت در جدول جو

ضفیفه
(ضَ فَ)
ضفیفه من بقل، ترۀ سبز و تازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفیفه
تصویر عفیفه
(دخترانه)
مؤنث عفیف، دارای عفت، پرهیزکار، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عفیفه
تصویر عفیفه
مؤنث واژۀ عفیف، آنکه از کار بد و حرام خودداری می کند، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضعیفه
تصویر ضعیفه
زن، ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
هو من ضفیفنا و لفیفنا، او ازجملۀ کسانی است که با خود آمیزیم وقتی که ایشان را امور خراب سازد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
تأنیث ضیف. زن مهمان، زن حائض، بی نمازی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ)
گوشت پشت شتر زیر پی. (منتهی الارب). گوشت مازۀ پشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ / فِ)
نوعی پوشیدنی: و قسم به لفیفه و شمط سر سی پاره میخوردکه هیچ از اینها پوشیده ندارم. (نظام قاری ص 141)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
نضارت و تازگی تره. یقال: ضغیفه من بقل، اذا کانت الروضه ناضره متخیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
مرد گول و بیعقل. (منتهی الارب) ضعیف الرأی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ فَ)
ضفضفه القوم، جماعت قوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ فَ)
تأنیث ذفیف
لغت نامه دهخدا
(عَ فی فَ)
دختر احمد بن عبدالله فارقانی اصفهانی. از زنان فاضل و محدث و فقیه بود. به سال 516 هجری قمری متولد شد. و او آخرین کسی است که از عبدالواحد صاحب ابی نعیم روایت کرده است. او را اجازاتی عالی از اهالی اصفهان وبغداد بود که گویند بالغ بر پانصد شیخ می شد. عفیفه به سال 606هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی از شذرات الذهب ج 5 ص 19). و رجوع به اعلام النساء ج 5 شود
دختر یوسف میخائیل صالح کرم. از زنان نویسنده و ادیب معاصر در لبنان بود. (1883- 1924م.) برای شرح او رجوع به اعلام النساء ج 3 شود
دختر سعید شرتونی (1886- 1906 میلادی) از زنان ادیب و نویسندۀ معاصر لبنان. برای شرح حال او به اعلام النساء ج 3 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فی فَ)
مؤنث عفیف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن پارسا، أی پاکدامن. (دهار). زن پارسا و پرهیزگار از حرام. (غیاث اللغات) (آنندراج). ذاتی را نامند که او را صفت چیرگی بر شهوت و تملک نفس بغایت باشد. به عبارت دیگر زن سخت پاکدامن را عفیفه گویند. و شرعاً زنی را نامند که از وطی حرام بری و از تهمت چنین نسبتی به او معصوم باشد. و این چنین زن است که اگر بسوی او افترا و تهمتی روا دارند، درباره مفتری لعان واجب گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ج، عفیفات و عفائف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفیفه شود
عفیفه. زن پارسا و باعصمت و باحیا و باشرم و متدین و پاکدامن. ج، عفیفگان. (ناظم الاطباء). و رجوع به عفیفه شود.
توئی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش
عفیفه مریم مرپور خویش را پدری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
کمرک و نوار که بر پالان اشتر بندند. سفایف جمع آن است. (مهذب الاسماء) ، بوریا از برگ خرما بافته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
زمینی است در وادی العقیق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ فی فَ)
غفیفه من بقل، ترۀ سبز و تازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
موی بافته. ج، ضفائر. (منتهی الارب). موی تافته. (دهار). موی تافته و بافته. (مهذب الاسماء). موی پیچیده و جمعکرده بر سر. (منتخب اللغات). جعد بافته. (دهار). ذوآبه. یک لاغ گیسو، ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ زَ)
لقمۀ بزرگ. ج، ضفائز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مؤنث خفیف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
- کواکب خفیفه، نه کوکب است که نیک خرد می نماید از قدرسادس خردتر و این نه کوکب علاوه بر هزاروهشت کوکب است اقدار و اعظام سته است و بطلیموس این نه کوکب را عظم خواند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ضِ فَ فَ)
جمع واژۀ ضف ّ. (منتهی الارب). رجوع به ضف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفیفه
تصویر لفیفه
گول، چیدست: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
عفیفه در فارسی پارسا پرهیز گاری: زن مونث عفیف زنی که پارسا و پاکدامن باشد جمع عفائف (عفایف) عفیفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعیفه
تصویر ضعیفه
زن سست و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفیره
تصویر ضفیره
گیسوان بافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیفه
تصویر سفیفه
زیغ از برگ خرما، تنگ پالان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خفیف: اسباب خفیفه. مونث خفی پنهان پوشیده نهفته، جمع خفایا خفیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیفه
تصویر عفیفه
((عَ فِ))
مؤنث عفیف، زن پاکدامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضعیفه
تصویر ضعیفه
((ضَ فِ))
زن سست و ناتوان، زن، (مطلق) زوجه
فرهنگ فارسی معین
پارسا، پاکدامن، طاهره، نجیبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد