جدول جو
جدول جو

معنی ضفوی - جستجوی لغت در جدول جو

ضفوی
(ضَفْ وا)
جایگاهی است پایین مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفوی
تصویر صفوی
کسی که نسبش به شیخ صفی می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفوی
تصویر شفوی
مربوط به لب، لبی مثلاً حروف شفوی
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ عَ وی ی)
منسوب به ضعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَوْ وی ی)
منسوب به فوه که گویا در حدود بصره است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ جا)
لاغر گردیدن. (منتهی الارب). نزار شدن. (زوزنی) ، فراهم آمدن، جای گرفتن. (منتهی الارب). مأوی گرفتن. (زوزنی). پناه بردن بکسی، درآمدن در شب، پرسیدن خبر چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ وا)
باریکی استخوان و خردی جسم در خلقت. لاغری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَبْوْ)
تمام و کامل گردیدن، زیاده شدن مال. (منتهی الارب). بسیار شدن مال و جز آن. (تاج المصادر) ، روان گردیدن حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْوْ)
ضفو العیش، فراخی زندگانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَوْ وا)
ثوب مفوی، جامۀ به روناس رنگ کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضُ فَ طا)
جمع واژۀ ضفیط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مرد درآینده در شب، (منتهی الارب)،
نام اسبی است
لغت نامه دهخدا
(وی ی)
نزار. لاغر. نحیف. باریک اندام. (منتهی الارب) ، کودک نارسیده و نحیف. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ وی ی)
منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی. کسی که نسب وی به شیخ صفی می رسد. رجوع به صفی الدین اردبیلی و صفویه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ وی ی)
لبی. از لب. لبی و منسوب به لب. (ناظم الاطباء). منسوب به شفه که به معنی لب است، چون شفت در اصل شفه بوده، ها را در حالت نسبت به واو بدل کرده شفوی گویند چنانکه منسوب به شهر غزنه را غزنوی گویند، و در صراح و منتخب نوشته که شفوی درست نباشد چنانکه مشهور شده و صحیح شفهی است و حروف شفهی ’با و فا و میم’ است. (از غیاث) (آنندراج).
- حروف شفوی، حروفی که در تلفظ آنها لبها بهم بخورد یا کار کند مانند: ب، پ، م، ف، و. (یادداشت مؤلف)
شفهی. منسوب به شفه یعنی لبی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شفه و شفهی و شفوی ّ و شفویّه شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضفر. (منتهی الارب). رجوع به ضفر شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ناقه ضفوف، ناقۀ بسیارشیر که بغیر کف دست دوشیده نشود. (منتهی الارب). شتر مادۀ بسیارشیر که نتوان دوشید الاّ بتمام کف دست. (منتخب اللغات). اشتری بسیارشیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ وَ)
بسیاری و تمامی. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(فَوْ وی)
منسوب به فو که بطنی است از معافر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شفوی
تصویر شفوی
لبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاوی
تصویر ضاوی
باریک اندام شبرو در شب آینده: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به صفی الدین اردبیلی هریک از افراد خاندان صفی الدین اردبیلی، جمع صفیون صفویین (بسیاق عربی) صفویان (بسیاق فارسی)
فرهنگ لغت هوشیار