جدول جو
جدول جو

معنی ضغوث - جستجوی لغت در جدول جو

ضغوث
(ضَ)
ماده شتری که در فربهی آن شک باشد پس بدست بمالند تافربهی را از لاغری معلوم کنند. (منتهی الارب). اشتر که کوهانش بمجند تا فربه است یا نه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
بتی است مر مذحج را. (منتهی الارب). نام بتی مر تازیان را. (ناظم الاطباء) (از نخبه الدهر دمشقی) (از مهذب الاسماء). نام بتی که از قوم نوح ماند و عرب آن را پرستید. (دهار) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 108). نام بتی است که به صورت شیر بود. (غیاث) (آنندراج). نام بتی مر قبیلۀ همدان را. نام بتی است که متعلق به مذحج در یمن بود و در نجران به آن اقرار آوردند. (یادداشت مؤلف). نام بتی از قبیلۀ مذحج و قبایلی از یمن و جای او به دومهالجندل بوده است. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قبیله ای از یمن. و او غوث بن أدربن زید بن کهلان بن سباء است. صاحب ’تهذیب’ غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده: و یخشی رماه الغوث من کل مرصد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
جدی جاهلی است، و بنی غوث بطنی از جذیمه، از جرم، از طی ٔ است. منازل ایشان با قوم خودشان ’جرم’ در بلاد غزه بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761)
لغت نامه دهخدا
(ضِ / ضَ)
دستۀ گیاه خشک و تر درآمیخته. (منتهی الارب). یک مشت از گیاه خشک و تر بهم آمیخته. (منتخب اللغات). دستۀ گیاه. (مهذب الاسماء). دستۀسپرغم. (دهار) ، قبضۀ شاخ از یک بیخ. (منتهی الارب). ج، اضغاث، خواب شوریده. (مهذب الاسماء) (دهار). خواب آشفته. ج، اضغاث. و اضغاث، خوابهای شوریده و پریشان که تأویل آن از جهت اختلاطها راست نیاید. (منتهی الارب) : پس معنی این ضغث آن مردمان اندرین خواستند که این خواب را معنی نیست و کس را بکار نیاید. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
درآمیختن سخن و خلط کردن آنرا. (منتهی الارب). آمیختن سخن و جز آن. (منتخب اللغات). حدیث بهم درآمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، به دست مالیدن کوهان شتر. (منتخب اللغات). مالیدن کوهان. (زوزنی). برمجیدن کوهان. (تاج المصادر). بسودن کوهان. (منتهی الارب) ، دسته کردن گیاه. (زوزنی) (تاج المصادر) ، بانگ کردن سقنقور یا جانوری دیگر که مشابه سوسمار است، شستن جامه و خوب پاک نکردن آن. (منتهی الارب). چرکمرد کردن جامه
لغت نامه دهخدا
(ضَغْوْ)
ضغاء. بانگ روباه و گربه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ مَ)
سست و کوفته گردیدن، ناراستی کردن و خیانت کردن مقامر، نالیدن و بانگ کردن گربه و مانند آن. (منتهی الارب). بانگ کردن روباه. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یغوث
تصویر یغوث
شیر دیس نام بتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغو
تصویر ضغو
کوفتگی، ناراستی، دشمن کامی، نالیدن: برخی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختن: سخن را درهم و برهم گویی، بد شویی پاک نشستن، دسته شاخ، دسته گیاه خشک و تر، درهم و برهم دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده درهم، کار آشفته، جمع اصغاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری و اعانت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغث
تصویر ضغث
((ض ِ یا ضَ))
دسته گیاه خشک و تر به هم آمیخته یا در هم پیچیده، پیچیده، درهم، کار آشفته، جمع اضغاث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوث
تصویر غوث
((غُ))
یاری کردن، به فریاد رسیدن، یاری
فرهنگ فارسی معین
اعانت، امداد، پناه دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری، پناه، ملجا، فریادرس
فرهنگ واژه مترادف متضاد