جدول جو
جدول جو

معنی ضغابیس - جستجوی لغت در جدول جو

ضغابیس
(ضَ)
جمع واژۀ ضغبوس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضغابیس
جمع ضغبوس، ریز مریزان مار چوبه ها
تصویری از ضغابیس
تصویر ضغابیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضرابی
تصویر ضرابی
ضرّاب، بسیار زننده، سخت زننده، آنکه سکه ضرب می کند، زرگر
فرهنگ فارسی عمید
(بِءْ)
رودباری است که از حرّه بدیار بنی ذبیان درآید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حملج، منتنه، بلهیم، پلیهیم، غالوسیس، عالوسیس، غالسیفس، غالس، غالسیس، غالونیس، قس الکلاب، غالیوبسیس، حکیم مؤمن آرد: در لغت یونانی بمعنی منتن الرایحه است و در قانون در حرف عین ذکر یافته و غالوسیس به واو نیز آمده و در طبرستان بلهیم نامند، و در بستانها و خرابه ها بسیار میروید و بقدر نبات انجره و برگش با ملاست و بدبوئی و گلش سفید و چتری مانند گل شبت و ثمرش بقدر عنب الثعلب و بعد از رسیدن سیاه و پرآب میشود و در دارالمرز سرکه را به آن رنگین سازند، و بیخ او سفید و با تجویف در سیم گرم و خشک و محلل خنازیر و اورام صلبه و سرطان و قروح خبیثه و ورم مزمن انثیان خصوصاً چون برگ و شاخ او را با سرکه روزی دو بار ضماد کنند، و خوردن ساق او بجای سبزی جهت سرفۀ کهنه و بهق و ضیق النفس و ربوو درد سینه بیعدیل و چیز دیگر را قائم مقام او ندانسته اند و مفتح سدد و مفتت حصاه و مدر بول و حیض و محلل ریاح و جهت جرب و حکه و بالخاصیه جهت علل صفراوی مفید و شربتش تا پنج درهم و آب او با روغن زیتون جهت پاک کردن چرک معادن مؤثر است و نقیع بیخ او بقدر ده درهم مسهل قوی بلغم و سودای رقیق و سریعالعمل است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، و در مفردات ابن البیطار ذیل غالسیفس آرد: عامۀ مردم اندلس آن را حملج و مصریان آن را منتنه نامند، گیاهی خودرو شبیه بقریص لیکن برگ آن املس باشد و گزنده نیست و چون آن را در دست بمالند بوئی ناخوش آرد، و آن را گلهای باریک باشد که به فرفیری زند و ضماد آن محلل جساء و اورام سرطانی و خنازیر و اورام بن گوش - انتهی، و در مخزن الادویه ذیل غاغالس آمده است، و رجوع به غاغالس و غالیوبسیس شود
لغت نامه دهخدا
(زُ با)
زغابه. (منتهی الارب). ریزه ترین موهای ریزۀ زرد. (ناظم الاطباء). اصغر الزغب. (اقرب الموارد). رجوع به زغابه شود
لغت نامه دهخدا
زاب اعلی، لیکوس، (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ حَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغافل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ با)
فزونی جگر و بزرگ شدن آن. (ناظم الاطباء). فزونی جگر. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رغامی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا)
رجوع به شعّابی شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
منسوب است به نام جدابی الحسن محمد بن سلیمان بن منصور بن عبدالله بن محمد بن منصور بن موسی بن سعد بن مالک بن جابر بن وهب بن ضباب الازرق. (سمعانی) ، منسوب است به ضباب که قومی است از اولاد معاویه بن کلاب بن ربیعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِءْ)
خاکستر. رجوع به ضابی شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بی ی)
تیره و مکدر در معاشرت و مخالفت. (منتهی الارب). الکدر فی معاشرته و مخالفته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُ با)
جمع واژۀ غضبان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غضبان شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ یِ)
جمع واژۀ ضغینه: فرستاد تا بیاموزند شیوۀ عفو هنگام قدرت و طریقۀ حلم و اغماض با کثرت ضغاین... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نغبول. رجوع به نغبول شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ یَ)
شهرستانیست بمصر از حوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دبوس. (منتهی الارب) : وقد وقف له البخاری فی موقفه بالامس و عد الی اضجاره فامر بشدخ رأسه بالدبابیس. (الجماهر بیرونی ص 64)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بلاها و آفتها و داهیه ها. (ناظم الاطباء). دواهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کابوس. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به کابوس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کرباس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کرباس شود، جمع واژۀ کرباسه. (از منتهی الارب). رجوع به کرباسه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
باطل، پراکندگان بهر سوی. واحد ندارد و (شاید واحد آن خلبیس باشد) ، دروغ،
{{مصدر}} آب خورده رفتن شتر چنانکه شبان را عاجز گرداند،
{{صفت}} آنچه نظام نداشته باشد، نادرست، ناکسان و فرومایگان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از فرمانروایان خونخوار و مستبد اسپارت است (162-206 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضابی
تصویر ضابی
خاکستر گرم، خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضابی
تصویر غضابی
بد برخورد مرد
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته شاهدانه دروغی گونه ای شاهدانه است که آن را شاهدانه کاذب نیز گویند و در طب عوام در تسکین سرفه و درد سینه به کار می رفته است و به علاوه آنرا دارای خاصیت مدر می دانستند راس الهر غالیوبسیس غاغالس منتن الرایحه. توضیح به نظر می آید که غالیس محرف کلمه غالیوبسیس باشد و کلمه اخیر معرب لاتینی آن است
فرهنگ لغت هوشیار
رود نواز دنبک نواز، زننده، زرابی زرابگر کسی که پول سکه زند، کارگر ضرابخانه، جمع ضرابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغاین
تصویر ضغاین
جمع ضغینه کینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغبوس
تصویر ضغبوس
ریز مریز گونه ای از خیار، بچه روباه، مار چوبه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغابی
تصویر تغابی
فرو گذاشت فرناسیدن (فرناس غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوابیس
تصویر کوابیس
جمع کابوس، خفتک ها بختک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابیس
تصویر قرابیس
جمع قربوس، کوهه زین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیس
تصویر غبیس
گرگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرابی
تصویر ضرابی
((ضَ رّ))
کسی که پول سکه می زند
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند درم و سره می کرد، دلیل که سخنی چند بی اصل بیاراید که لطیف و شیرین بود. اگر درم دون می زد، دلیل که سخنهای ناخوش بگوید - جابر مغربی
ضرابی کردن، دلیل است که سخنان خود را بیاراید و به فخر بازگوید. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب