سست شدن، ناتوان شدن، سستی، ناتوانی ضعف اعصاب: وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بی حالی و تحریک پذیری می شود، بیماری عصبی، نوراستنی ضعف تالیف: در علوم ادبی پس و پیش بودن و تلفیق کلمات برخلاف دستور زبان
سست شدن، ناتوان شدن، سستی، ناتوانی ضعف اعصاب: وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بی حالی و تحریک پذیری می شود، بیماری عصبی، نوراستنی ضعف تالیف: در علوم ادبی پس و پیش بودن و تلفیق کلمات برخلاف دستور زبان
دمش سر. (دستوراللغه). ریش سر. (مهذب الاسماء). شیرینه. (دهار)... قرحه باشد که بر سر پیدا شود و در ابتدا بثورات متفرقه باشند و متقرح شوند بعد خشک ریشه شوند. بهندی گنجه گویند. (غیاث) (آنندراج). شیرینه که بر سر و روی کودک برآید و بیمارئی است که موی بریزاند. (منتهی الارب). علامت وی آن است که اندر بن مژگان چون سبوس پدید آیدو باشد که ریش گردد و ریم کند و باشد که مژگان بریزد باشد که لون او اغبر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دَمِش سر. (دستوراللغه). ریش سر. (مهذب الاسماء). شیرینه. (دهار)... قرحه باشد که بر سر پیدا شود و در ابتدا بثورات متفرقه باشند و متقرح شوند بعد خشک ریشه شوند. بهندی گنجه گویند. (غیاث) (آنندراج). شیرینه که بر سر و روی کودک برآید و بیمارئی است که موی بریزاند. (منتهی الارب). علامت وی آن است که اندر بن مژگان چون سبوس پدید آیدو باشد که ریش گردد و ریم کند و باشد که مژگان بریزد باشد که لون او اغبر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
شعفه. سر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، سر هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بالای هر چیزی. (از اقرب الموارد). ج، شعف، شعوف، شعاف، شعفات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گیسوی غلام. (از اقرب الموارد) ، پارۀ موی مجتمع در سر، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باران نرم. - امثال: ماتنفع الشعفه فی الوادی الرعب، در حق کسی گویند که شی ٔ اندک و حقیر به کسی دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به شعفه شود. ، سر قلب یعنی آن جایی که به علاقۀ رگ آویزان است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سر قلب. (از اقرب الموارد)
شَعْفَه. سر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد) ، سر هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بالای هر چیزی. (از اقرب الموارد). ج، شَعَف، شُعوف، شِعاف، شَعَفات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گیسوی غلام. (از اقرب الموارد) ، پارۀ موی مجتمع در سر، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باران نرم. - امثال: ماتنفع الشعفه فی الوادی الرعب، در حق کسی گویند که شی ٔ اندک و حقیر به کسی دهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به شَعْفَه شود. ، سر قلب یعنی آن جایی که به علاقۀ رگ آویزان است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سر قلب. (از اقرب الموارد)
جمع ضعیف (آسیب و ستم او بر ضعفا رسید)، جمع ضعیف، ناتوانان خشینگان سست ناتوان بی بنیه مقابل قوی، درمانده عاجز، بیمار علیل، مغلوب هوی و هوس، نزد امامیه روایتی که راویان آن سلسله جامع هیچیک از شرایط اقسام سه گانه (صحح احسن موثق) نباشد، جمع ضعاف ضعفا. یا این ضعیف. این بنده (نویسنده از خود چنین تعبیر آورد)، سست ناتوان بی بنیه مقابل قوی، نزد امامیه روایتی که راویان آن سلسله جامع هیچیک از شرایط اقسام سه گانه (صحح احسن موثق) نباشد، جمع ضعاف ضعفا. یا این ضعیف. این بنده (نویسنده از خود چنین تعبیر آورد)
جمع ضعیف (آسیب و ستم او بر ضعفا رسید)، جمع ضعیف، ناتوانان خشینگان سست ناتوان بی بنیه مقابل قوی، درمانده عاجز، بیمار علیل، مغلوب هوی و هوس، نزد امامیه روایتی که راویان آن سلسله جامع هیچیک از شرایط اقسام سه گانه (صحح احسن موثق) نباشد، جمع ضعاف ضعفا. یا این ضعیف. این بنده (نویسنده از خود چنین تعبیر آورد)، سست ناتوان بی بنیه مقابل قوی، نزد امامیه روایتی که راویان آن سلسله جامع هیچیک از شرایط اقسام سه گانه (صحح احسن موثق) نباشد، جمع ضعاف ضعفا. یا این ضعیف. این بنده (نویسنده از خود چنین تعبیر آورد)
نرمه باران، سر کوه نوک کوه، سر گش (گش قلب)، کاکل در کودک، بالا بالای هر چیز سر کوه راس جبل، پاره ای از موی مجتمع در سر، باران نرم، سر قلب آن جا که بعلاقه رگ آویزان است، جمع شعف شعوف شعاف شعفات
نرمه باران، سر کوه نوک کوه، سر گش (گش قلب)، کاکل در کودک، بالا بالای هر چیز سر کوه راس جبل، پاره ای از موی مجتمع در سر، باران نرم، سر قلب آن جا که بعلاقه رگ آویزان است، جمع شعف شعوف شعاف شعفات
مضعفه در فارسی مونث مضعف ناتوان کننده مضعفه در فارسی مونث مضعف ناتوان کننده توان برنده مونث مضعف: ادویه مضعفه مونث مضعف. یا ادویه مضعفه داروهایی که استعمال آنها موجب ضعف عمومی بدن شوند
مضعفه در فارسی مونث مضعف ناتوان کننده مضعفه در فارسی مونث مضعف ناتوان کننده توان برنده مونث مضعف: ادویه مضعفه مونث مضعف. یا ادویه مضعفه داروهایی که استعمال آنها موجب ضعف عمومی بدن شوند