جدول جو
جدول جو

معنی ضریبه - جستجوی لغت در جدول جو

ضریبه
سرشت، خوی، عادت، طبیعت، سجیه، خراج، جزیه، زده شده به شمشیر
تصویری از ضریبه
تصویر ضریبه
فرهنگ فارسی عمید
ضریبه
(ضَ بَ)
رودباری است به حجاز که به ذات عرق ریزد. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ضریبه
(ضَ بَ)
سرشت. گویند: کریم الضریبه و لئیم الضریبه. (منتهی الارب). خوی. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). طبیعت. (منتخب اللغات) ، مزد غلام، گویند: کم ضریبه عبدک ای غلته، دخل سرای زر. عایدی ضرابخانه. (منتهی الارب). جزیه. (مهذب الاسماء) ، گمرک، مبلغی که اداء آن را بر بنده ای یا مردی ذمّی و امثال آن دو الزام کنند، خراج و مانند آن. (منتهی الارب). خراج زمین. (زمخشری) : مر این سهل بن احمد راغونی را بر اهل سکجکت ضریبه ای بوده است هر سالی دوهزار درم قسمت بر خانها کردندی پس از این ضریبه بازگرفتند دو سه سال. (تاریخ بخارا). عمر بن الخطاب درهم را کوچک و قفیز (کیله) را بزرگ گردانید (یعنی جریب قرار داد) محض رفق و مدارا و سهولت امر و احسان در حق رعیت بود تا اینکه خراج وضریبه ای که برای رزق و جیرۀ جیش مقرر است از آن دراهم صغیره مأخوذ دارند. (رسالۀ اوزان و مقادیر) ، مرد کشته بشمشیر. (منتهی الارب). زده شدۀبشمشیر هرچه باشد. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، تیزی شمشیر. (منتخب اللغات). جای تیزی شمشیر. (منتهی الارب) ، زخمگاه، شمشیر. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، گیسویک ریسمان. (مهذب الاسماء) ، پاره ای از پنبه و پشم دسته کرده برای رشتن. (منتخب اللغات). پلیتۀ دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند. ج، ضرائب. (منتهی الارب). پاره ای از پنبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضریبه
خوی، ساو (مالیات)، پاره برف، داغ زخم، زده شده، گزیت سرشت خوی، عایدی ضرابخانه دخل دارالضرب، جزیه گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر کشته شده به شمشیر، عوارضی که برای تسعیر مالیاتی که در یک جا تعیین اما در جای دیگر پرداخته شده باشد برقرار و معمول بود، جمع ضرایب
فرهنگ لغت هوشیار
ضریبه
((ضَ بِ یا بَ))
سرشت، خوی، عایدی ضرابخانه، دخل
دارالضرب: جزیه، گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر، کشته به شمشیر
تصویری از ضریبه
تصویر ضریبه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غریبه
تصویر غریبه
ناآشنا، بیگانه، غریب
فرهنگ فارسی عمید
(شَ بَ)
گوسپندانی که آب خورده بازگردند و در پی یکدیگر روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
دهی است از دهستان ام الفخر بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 18هزارگزی شمال خاوری شادگان قرار دارد. راه مالرواهواز به شادگان از کنار آن می گذرد. زمین آن دشت و هوای آن گرمسیر مالاریائی است. سکنۀ آن 214 تن می باشد و شیعه اند که به عربی و فارسی سخن می گویند. آب آن از رود خانه جراحی تأمین می شود و محصول آنجا غلات و خرما است و شغل اهالی زراعت، تربیت و غرس نخل و گله داری بوده و صنایع دستی عبابافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ بَ)
بنت محمد بن ابوبکر صدیق رضی الله عنه است. و گروهی او را قرینه خوانند ولی قریبه درست است. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قرینه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
بنت زید. از صحابیان است. (منتهی الارب). صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است.
بنت عبدالله بن وهب. از تابعان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
سختی و بلا. ج، کرائب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نام قومی که موکل راه هستند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَیْ وَ)
حصاری است از حصارهای صنعاء به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
مسکه و آنچه از مسکه سازند برای خوردنی کودک. (منتهی الارب) ، روغن و دوشاب درهم آمیخته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
ناحیتی است در طائف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ مَ)
قلعتی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
گوسفند بزرگ پستان. (منتهی الارب). شاه ضریعه، گوسفندی بزرگ پستان. (مهذب الاسماء) ، زن بزرگ پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ رَ طَ)
نعجهٌ ضریطه، گوسفند مادۀ فربه. در مثل است: الاخذ سریطی و القضاء ضریطی، یعنی وقت گرفتن قرض در حلق فروبردن است و در وقت وام گوز زدن. در حق شخصی گویند که در ادای وام سست و محیل باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ سَ)
نوعی رستنی که به لاتینی ’آنتی رینوم اژیپ تیاکوم’ گویند
لغت نامه دهخدا
(ضَ سَ)
شهری از بربر
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
آغل گوسپندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کاژۀ صیادان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای باش دده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، زراب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ بَ)
موضعی است به یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب تاج العروس آرد: قریه ای است نزدیک زبید در یمن و در آن آرامگاه ولی مشهور طلحه بن عیسی بن اقبال که به هتار معروف میباشد و من آن را چندین بار زیارت کردم و او را کرامات معروفی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
واحد ترائب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخوان سینه. (زمخشری) (از المنجد) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). واحد ترائب و آن استخوان سینه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترائب شود
لغت نامه دهخدا
(ضَرَ)
تأنیث ضریر. زن بیمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تأنیث اریب، یکی از سلاطین تروا که برادر ایلوس و پسر دردانوس و پدر تروس بوده و در سال 1416 قبل از میلاد حکومت میکرده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
حریبۀ مرد، مال مسلوبۀ او یا مال که بدان معیشت گذراند. ج، حرائب
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ بَ)
نام جایگاهی بوده است به بصره که یغماگران خرابش کردند و واقعۀ جمل نیز بدانجا اتفاق افتاد. (از معجم البلدان یاقوت). موضعی بوده است به بصره که آن را بصیره صغری نیز می گویند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضریحه
تصویر ضریحه
گور گورابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریره
تصویر ضریره
مونث ضریر: نابینا زن، بیمار زن مونث ضریر زن نابینا، جمع ضرایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریبه
تصویر تریبه
استخوان سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زریبه
تصویر زریبه
پهست آغل، بیشه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
زن دور از وطن، مقابل آشنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
((غَ بِ))
مؤنث غریب، زن دور از وطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
بیگانه، اجنبی، ناآشنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریبه
تصویر تریبه
((تَ بَ یا بِ))
استخوان سینه، جناغ، مفرد ترایب (ترائب)
فرهنگ فارسی معین