جدول جو
جدول جو

معنی ضریب - جستجوی لغت در جدول جو

ضریب
عددی که نشان دهندۀ مقدار خاصیت یا مشخصه ای است، در ریاضیات عاملی عددی که قبل از یک کمیت مجهول در یک جملۀ جبری قرار می گیرد مثلاً در عبارت y١4 + ٢x٣y٧ + ٢x4، ضریب ٢x، 4 است، ضریب ٢x٣y، ٧ است و ضریب y، ١4 است
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
فرهنگ فارسی عمید
ضریب
مانند، مثل، نوع، همتا، شکل
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
فرهنگ لغت هوشیار
ضریب
((ضَ))
شکل، نوع، مانند، همتا، جمع ضرایب، حروف یا اعداد ثابتی که پیش از یک عبارت جبری نوشته می شود و باید در آن ضرب شود، کمیتی که ویژگی خاصی از یک ماده یا دستگاه را نشان می دهد و مقدار آن در شرایط معین ثابت است
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
فرهنگ فارسی معین
ضریب
Coefficient
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ضریب
коэффициент
دیکشنری فارسی به روسی
ضریب
Koeffizient
دیکشنری فارسی به آلمانی
ضریب
коефіцієнт
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ضریب
współczynnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
ضریب
coeficiente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ضریب
coefficiente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ضریب
coeficiente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ضریب
coefficient
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ضریب
coefficient
دیکشنری فارسی به هلندی
ضریب
गुणांक
دیکشنری فارسی به هندی
ضریب
koefisien
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ضریب
معيارٌ
دیکشنری فارسی به عربی
ضریب
계수
دیکشنری فارسی به کره ای
ضریب
מקדם
دیکشنری فارسی به عبری
ضریب
系数
دیکشنری فارسی به چینی
ضریب
係数
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ضریب
katsayı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ضریب
kipengele
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ضریب
ตัวคูณ
دیکشنری فارسی به تایلندی
ضریب
সহগ
دیکشنری فارسی به بنگالی
ضریب
ضریب
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضریبه
تصویر ضریبه
سرشت، خوی، عادت، طبیعت، سجیه، خراج، جزیه، زده شده به شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
خوی، ساو (مالیات)، پاره برف، داغ زخم، زده شده، گزیت سرشت خوی، عایدی ضرابخانه دخل دارالضرب، جزیه گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر کشته شده به شمشیر، عوارضی که برای تسعیر مالیاتی که در یک جا تعیین اما در جای دیگر پرداخته شده باشد برقرار و معمول بود، جمع ضرایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریبه
تصویر ضریبه
((ضَ بِ یا بَ))
سرشت، خوی، عایدی ضرابخانه، دخل
دارالضرب: جزیه، گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر، کشته به شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضریب
تصویر تضریب
زدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضریب
تصویر تضریب
((تَ))
سخن چینی کردن، فتنه انگیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضریب
تصویر تضریب
سخت زدن، دوبه هم زنی کردن، فتنه انگیختن، چیزی را با چیزی دیگر مخلوط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریب
تصویر قریب
نزدیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غریب
تصویر غریب
بیگانه، نا آشنا، دور، ناشناخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اریب
تصویر اریب
مورب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اریب
تصویر اریب
خردمند، عاقل، زیرک، دانا
فرهنگ لغت هوشیار