جدول جو
جدول جو

معنی ضروط - جستجوی لغت در جدول جو

ضروط
(ضِرْ رو)
تندار. ضخم. یقال: انه لضرّوط. (منتهی الارب)
گوززن. تیزدهنده. ضروط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضروط
(ضَ)
مرد گوززن. تیزدهنده. ضرّوط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضروط
تیز دهنده گوز زن: مرد تندار
تصویری از ضروط
تصویر ضروط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضراط
تصویر ضراط
تیز دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرور
تصویر ضرور
لازم، واجب، نیاز، حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراط
تصویر ضراط
رها کردن باد صدادار از مقعد، ضرطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شروط
تصویر شروط
شرط ها، الزام و تعلیق چیزهایی به چیزهای دیگر، قرارها، پیمان ها، جمع واژۀ شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضروب
تصویر ضروب
انواع، نوع ها، صنف ها، شکل ها، صورت ها، گونه ها، جمع نوع
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ)
نزدیک شدن حیوان درنده بچیزی. (منتخب اللغات). قریب گردیدن. (منتهی الارب) ، فرورفتن آفتاب یا نزدیک شدن بغروب. (منتخب اللغات). غروب کردن آفتاب یا نزدیک بغروب گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جائی است در بلاد هذیل. ساعده بن جویه هذلی در اشعار خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
پوشیدنگاه. جای تنگ و پنهان. (منتهی الارب). تنگنای
لغت نامه دهخدا
(تَ مَخْ خُ)
دزی در قوامیس عرب آرد: انداختن چوبدستی در میان پاهای یک خرگوش (اصطلاح شکار) ، وعده نادرست و بی پایه دادن به کسی، عمل وقیحانه. کثافت کاری کردن. (از دزی ج 1 ص 590). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قرط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گوشوارۀ بناگوش. (آنندراج). رجوع به قرط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چند بطن است از بنی کلاب، و ایشان برادرانی بودند بنام قرط و قریط و قریط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شرط. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ شرط به معنی پیمان. (آنندراج). رجوع به شرط شود. شرطها و پیمانها. (ناظم الاطباء) : همچنین بر من است مر کتاب و خادمان و حجاب و جمیع توابع و لواحق او را مثل این بیعت در التزام شروط و وفا بعهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پیشی نمودن، پیش درآمدن. (منتهی الارب) ، (عربی مغرب) جنگ دریایی. (از دزی ج 2 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ناقه ای که به خوردن درخت دندان ریخته باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که آنقدر درخت بخورد تا دندانهای او از بین برود. (اقرب الموارد). ج، عرط. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زن دو دوست گیرنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کوهی است. (منتهی الارب). کوهی است میان قزوین و کوههای تارم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
انگور سفید بزرگ دانه را نامند. (فهرست مخزن الادویه) (منتهی الارب)
جمع واژۀ ضرع. (منتهی الارب)
جمع واژۀ ضرع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
خوار. زار، رام. نرمخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
گلو، و آن سر معده است چسبیده به حلقوم دراز سرخ سپید شکم. (منتهی الارب). مری و سرخ روده. (ناظم الاطباء). مری ءالحلق، و آن سر معده باشد که به حلقوم متصل و چسبیده است و سرخ و مستطیل است و داخل آن سفید. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، مزدور. (منتهی الارب). اجیر. (اقرب الموارد) ، خادم و بدنبال کس رونده. (منتهی الارب). عضارط. (اقرب الموارد). و رجوع به عضارط شود. ج، عضاریط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ستور سرکش که رسن از دست کشنده درگسلاند و راه خود گیرد. ج، خرط، زن فاجره، کسی که بنادانی و بی تجربتی بکاری درآید بی دریافت انجام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قروط
تصویر قروط
ترکی قروت بنگرید به قروت، جمع قرط، گوشوارگان بناگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروط
تصویر فروط
پیشدستی پیش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراط
تصویر ضراط
تیز گوز باد شکم تیز دهنده گوز دهنده گوزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروب
تصویر ضروب
جمع ضرب، گونه ها، روشها، اقسام بسیار زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروح
تصویر ضروح
لگد زدن: اسپ، کمان نیکو سرد بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرور
تصویر ضرور
بایسته، واجب، لازم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضرس، دندان ها دندانه ها باران های کم دندان سن، دندانهای آسیا طواحن، جمع اضراس ضروس یا به ضرس قاطع. از روی یقین با کمال اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروع
تصویر ضروع
جمع ضرع، پستان ها بزرگ پستان، خوار و فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروط
تصویر شروط
جمع شرط، پیمان، وفا بعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراط
تصویر ضراط
((ضُ))
تیز دادن، گوزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضروب
تصویر ضروب
((ضُ))
جمع ضرب، گونه ها، انواع، اجزای آخر بیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرور
تصویر ضرور
((ضَ))
واجب، لازم
فرهنگ فارسی معین