جدول جو
جدول جو

معنی ضرفاطه - جستجوی لغت در جدول جو

ضرفاطه
(ضِ طَ)
مرد کلان شکم فربه بزرگ هیکل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرفانه
تصویر عرفانه
(دخترانه)
عرفان (عربی) + ه (فارسی) مرکب از عرفان (معرفت) + ه (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضرغامه
تصویر ضرغامه
(دخترانه)
مؤنث ضرغام، شیر درنده، پهلوان، دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفاده
تصویر رفاده
پارچه ای که روی زخم و جراحت می بستند، مرهم، کمپرس، بالش
فرهنگ فارسی عمید
(فَ رَ)
مؤنث فرفار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ)
ذافنی الاسکندرانی. غار اسکندرانی. نوعی از مازریون که برگ آن پهن و شبیه به برگ درخت غار است از این رو شبیه الغار نیز گویند و در مغرب مازره یا مازریون و در شام بقله نامند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ذافنی و ذافنی الاسکندرانی شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ طَ)
گل و لای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ مَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. ضرغام، مرد دلاور. (منتهی الارب). گشن قوی و توانا. مرد سخت. وفی نسخه و الوحل الشدید، فسّرها گل و لای شدید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ طَ)
ارض ٌ ذریاطه، زمین به ریگ سرشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ طَ)
بازار و حصنی در ایناون و این را در کتاب عمرانی دیده ام و نمی دانم ایناون کجاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَن ن)
کفک برآوردن دیگ از جوشش، افزون شدن موی و جز آن و برهم نشستن، درآمیختن قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ مَ)
ناکس بیمروت، سست حقیر. (منتهی الارب) ، داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غُ نُ)
شهری است به اندلس (اسپانیا) یا آن لحن است وصواب اغرناطه می باشد، و معنای آن به زبان اندلسی انار است. (از منتهی الارب). جوهری و صاحب لسان آن را نیاورده اند و یاقوت و صاغانی گویند که آن شهری است به اندلس، و صاحب ’عباب’ اغرناطه را به زیادت الف صحیح دانسته است و حذف الف لغت عامی است، و شیخ ما گوید:غرناطه غلط نیست بلکه شهر به هر دو نام نامیده شده است و معنای آن به زبان اندلسی و به قول بعضی به زبان عجم اندلس انار است، اما غرناطه، دمشق بلاد اندلس و مورد توجه مردم می باشد، و اگر جز چمنهای طویل و عریض و رود خانه شنیل که خداوند بدان شهر بخشیده است چیز دیگری نداشت، در اهمیت وی کفایت میکرد. شعرا را درباره آن تصانیف و اشعار بسیاری است از آن جمله این ابیات است:
غرناطه مالها نظیر
ما مصر ما الشام ما العراق
ماهی الا العروس تجلی
و تلک من جمله الصداق.
و قرای آن بنا به قول بعضی از مورخان 270 قریه است و آثاری بزرگ و بسیار دارد. (از تاج العروس و الحلل السندسیه ج 1 ص 188) و یاقوت در معجم البلدان گوید: به قول بعضی صحیح آن اغرناطه است و عامه الف آن را انداختند چنانکه در کلمه البیره به جای آن لبیره به کار میبرند. غرناطه از قدیمترین شهرهای ’البیره’ از توابع اندلس، و از بزرگترین و زیباترین و استوارترین آنهاست. رود معروف به ’قلوم’ آن را میشکافد، و حالا آن رودخانه را حداره مینامند، و از آن خردۀ طلای خالص می گیرند و آسیابهای زیادی در داخل شهر از آب آن استفاده می کنند، و شعبه ای از آن از نصف شهر میگذرد و به گرمابه ها و سقایه ها وبسیاری از خانه های بزرگان میرسد و شعبه دیگری از آن نصف دیگر شهر را مشروب می کند. و فاصله غرناطه از ’البیره’ چهار فرسخ و فاصله آن از قرطبه سی وسه فرسخ است. - انتهی. و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: غرناطه شهری است در اندلس از ممالک جنوبی اسپانیا. این شهر در جنوب مادرید به فاصله 696 هزارگز (راه آهن) و در دامنۀ کوه نواده و در شمال نهر شنیل، و در دو طرف رود دارو (به تلفظ عربها: حداره) که به همین شنیل میریزد قرار دارد. سکنۀ آن 76110 تن است و دارای دارالفنون (دانشگاه) ، موزۀ نقاشی، کتابخانه های متعدد، کلیسای بزرگ، آثار عتیقه و قصر الحمراء می باشد که نمونه ای از صنایع معماری عرب است. این شهر در دامنۀ سه تپۀ مزین به خانه ها قرار گرفته و با نار شباهت پیدا کرده است، و به همین جهت آن را غرناطه (به معنی انار) نامیده اند. غرناطۀ اصلی قسمت غربی شهر است و قسمت جنوب شهر به نام آنتکرا و شمال شرقی به نام ’البایسین’ یا البیضائیین از هم تشخیص داده میشوند. برحسب روایت، مهاجران فنیقی اول روی تپه هائی که امروز به قورس برمیاس (تپه های سرخ) مشهور است قصبه ای به نام غرناطه تأسیس کردند، پس از آن قوم ایبر در نزدیکی آن قصبۀ دیگری به نام ایلیبریس ساختند. در زمان واندالها و گتها این دو قصبه ویران شدند و پس از تسلط مسلمین بر اندلس، پادشاهان اموی شهر کنونی را مجدداً بنا کردند. در زمان دولت مرابطین و موحدین این شهر بسیار آبادان شده و سکنۀ آن به 420000 تن رسیده بود. در زمان حکومت بنی احمر نیز مجدداً آباد شد و پس از تسلط مسیحیان بر اسپانیا، عده بسیاری از مسلمانان که از شهرهای اسپانیا فراری شده بودند به غرناطه آمدند و این شهر مدتی در دست مسلمانان باقی ماند تا در تاریخ 1492م. یعنی سال کشف آمریکا، به تصرف مسیحیان درآمد. عربها ناحیۀ البیره را مرکز غرناطه میدانستند و بعضی از جغرافی دانان عرب فقط ذکر کرده اند که غرناطه در 4فرسخی البیره واقع است و بعضی دیگر گفته اند: البیره محرف ایلیبریس است که در آغاز قصبه ای بوده و بعد صورت شهر به خود گرفته است. - انتهی. غرناطه مولد ابن جبیر صاحب رحله است. صاحب الحلل السندسیه آرد: غرناطه از مشهورترین بلاد اندلس است. آن را غرناطۀ دمشق گویند زیرا لشکر دمشق هنگام فتح به آنجا فرودآمدند و گفته اند از نظر فراوانی نهرها و کثرت درختان به دمشق شباهت دارد. در مقابل این شهر کوه ’شلیر’ قرار دارد که چه در تابستان و چه در زمستان برف آن را فراگرفته است. از توابع غرناطه قطر ’لوشه’ میباشد که معدن نقرۀ خوب دارد و اصل لسان الدین بن الخطیب از آنجاست. دیگر ’باغه’ که عامه آن را ’بیغه’ گویند و دیگر از توابع آن ’وادی آش’ است که آن را وادی الاشات نیز گویند. قبل از غرناطه، شهر ’البیره’ به جای آن بود و چون صنهاجی غرناطه و قصبه و باره های آن را بنا کرد مردم بدانجا آمدند و پس از وی پسرش ’بادیس’ بر آبادی آن افزود. (از الحلل السندسیه ج 1 صص 188- 190) رجوع به فهرست الحلل السندسیه ج 1 و 2 و کامل ابن اثیر ج 11 ص 70 و نزهه القلوب ص 290 و روضات الجنات ص 65 شود. سکنۀ آن در عصر حاضر بالغ بر 154400 تن می باشد، در قاموس الاعلام آمده: ایالت غرناطه یکی از هشت ایالت جنوبی اسپانیاست که این هشت ایالت اندلس را تشکیل میدهند. از جنوب به بحر ابیض (دریای مدیترانه) و از مشرق به المریه، و از شمال شرقی به مرسه و البسیطه، و از شمال به جیان، و از شمال غربی به قرطبه، و از مغرب به مالقه (مالاگا) محدود است. مساحت آن 12788 هزارگز مربع می باشد، سکنه آن 477720 تن هستند به 13 قضاء شامل 209 ناحیه تقسیم شده است. این ایالت زیباترین نقطۀ اندلس بلکه اسپانیا و حتی تمام اروپاست. بلندترین کوه اسپانیا به نام ’سیرانواده’ در اینجاست و کوههای دیگر نیز دارد که از آنها آبهای بسیاری جاری شده بر طراوت آن می افزایند. همه این آبهابه ’وادی الکبیر’ میریزند. بزرگترین و زیباترین این آبها، رود ’شنیل’ است. محصولات فراوانی دارد. نیشکر آن مشهور است، و علاوه بر ذخایر گوناگون، پنبه، کتان، زیتون، توت، انگور و انواع میوه و سبزیها در آنجا به عمل می آید. اهالی آن به ذکاوت و دلیری و تفاخر و مهمان نوازی مشهورند. زبانی که بدان تکلم می کنند دارای کلمات بسیاری مأخوذ از عربی است، بیشتر نواحی مختلف این ایالت نیز امروز به نامهای عربی شهرت دارند. -انتهی
لغت نامه دهخدا
(ثِرْ طَ)
گل و شل (به اصطلاح عوام). گل و لای: صارت الأرض ثریاطه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سست رأی و ضعیف عقل شدن، و منه حدیث عمر: اللهم انی اعوذ بک من الضفاطه. (منتهی الارب) ، چنگ زدن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ فا طَ)
شتر بارکش، گروه بزرگ از همراهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
بستن و محکم گردانیدن کسی یا چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظِرْ طَ)
زمین به یک سرشت. یقال : الارض علی ظریاطه واحده، أی طینه واحده
لغت نامه دهخدا
تصویری از خراطه
تصویر خراطه
خراشش
فرهنگ لغت هوشیار
نفاطه در فارسی مونث نفاط از ریشه پارسی نفت انداز مونث نفاط، مبالغه در نفاط: چون کوهی که عراده رعد و نفاطه برق... و تیر پران بارانش رخنه نکند
فرهنگ لغت هوشیار
گزند رساندن، نابینا شدن، کاستی: در داراک نابینا شدن، گزند رسانیدن، نابینایی
فرهنگ لغت هوشیار
فروتنی نمودن، خواری نمودن حقیر گردیدن، بزاری خواستن زاریدن تضرع کردن، سست و ناتوان گردیدن، رام شدن، فروتنی، خواری، زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرامه
تصویر ضرامه
بن ون از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوه
تصویر ضراوه
آزمندی، خو گیری، پی نخچیر دویدن: سگ، درنده شدن: سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاطه
تصویر سفاطه
رخت خانه خوشرویی جوانمرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاغه
تصویر رفاغه
فراخزیستی بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاده
تصویر رفاده
پارچه ای که روی زخم بندند، مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاعه
تصویر رفاعه
بلندی آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاقه
تصویر رفاقه
همراهی کردن دمسازی همرایی گروه راهیان (راهی مسافر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاهه
تصویر رفاهه
تن آسانی آسودگی بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباطه
تصویر رباطه
سخت دلی سنگدلی، نوید یافتن، شکیب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاه
تصویر ارفاه
برآسودن، درناز زیستن، تن آسانی، آسوده گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقاطه
تصویر فرقاطه
کشتی جنگی بادبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفاره
تصویر فرفاره
پارسی تازی گشته از فرفره و از فرفار باد نما، یک درخت فرفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاده
تصویر رفاده
((رِ دَ یا دِ))
زخم بند، زین
فرهنگ فارسی معین