جدول جو
جدول جو

معنی ضراعت - جستجوی لغت در جدول جو

ضراعت
تضرع کردن، زاری کردن، فروتنی کردن، سست و ناتوان گردیدن، خواری و زاری
تصویری از ضراعت
تصویر ضراعت
فرهنگ فارسی عمید
ضراعت
(ثُ)
فروتنی نمودن، خواری نمودن. (تاج المصادر). خوار و حقیر گردیدن. (منتهی الارب). بزاری خواستن. زاری کردن. خواری و زاری نمودن. زاریدن، سست و ناتوان گردیدن. (منتهی الارب). ضعیف شدن. (زوزنی) ، رام شدن. (منتهی الارب). استکانت. تضرع. عجز. (غیاث). ابتهال: حق طاعت و ضراعت او به تیسیر امل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). پیران و سالخوردگان بر سبیل ضراعت پیش خان آیند و دعا گویند. (جهانگشای جوینی).
آن امیران در شفاعت آمدند
وآن مریدان در ضراعت آمدند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ضراعت
زاری کردن، فروتنی نمودن، ناتوان گردیدن
تصویری از ضراعت
تصویر ضراعت
فرهنگ لغت هوشیار
ضراعت
((ضَ عَ))
خواری، زاری
تصویری از ضراعت
تصویر ضراعت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براعت
تصویر براعت
شیوایی و فصاحت در کلام، برتری یافتن در علم و فضل یا کمال و جمال
براعت استهلال: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمات و عباراتی در دیباچۀ کتاب یا مطلع قصیده که دلالت بر موضوع کتاب یا قصیده می کند و خواننده به محض خواندن آن کلمات متوجه می شود که نویسنده یا شاعر در چه موضوعی بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضاعت
تصویر رضاعت
رضاع، شیرخوارگی، شیر دادن مادر به کودک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراعت
تصویر زراعت
حرفۀ زارع، کشت کاری، کشاورزی، کشت و زرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراوت
تصویر ضراوت
آزمند شدن، حریص شدن، خوگر شدن، معتاد شدن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرارت
تصویر ضرارت
گزند رسانیدن، آسیب رساندن، صدمه زدن، گزند رساندن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ)
مراعات. (ناظم الاطباء). رجوع به مراعات شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ عَ)
قلعتی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثَمْ مَ)
ضری. ضراءه. آزمند و حریص گردیدن. (منتهی الارب). سخت حریص شدن. (زوزنی) : ضراوت سفها در افساد حال و اتلاف مال رعیت زیادت می گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 383). قوت و ضراوت ابوعبداﷲ طائی در مباشرت حرب و چیرگی او بر سفک دماء وفتک اولیای خویش بدید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 351)، حریص بودن بر صید، در پی صید دونده شدن سگ. (منتهی الارب). در پی صید دویدن سگ، خوگر شدن چیزی را، و منه قول عمر (رض) : ایّاکم و هذه المحازر فان لها ضراوه کضراوه الخمر. (منتهی الارب) ، خوف کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
رضاعه. شیرخوارگی کودک. (ناظم الاطباء). شیر خوردن. شیرخوارگی. مکیدن کودک شیر را از پستان. رضاعه. (یادداشت مؤلف). شیرخواری بچگان. (غیاث اللغات).
- سن رضاعت، سن شیرخوارگی. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
توانا و سخت اضلاع شدن. (منتهی الارب). قوی بازو و قوی پهلو شدن. (منتخب اللغات). قوت و سختی استخوانهای پهلو و بازو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بروع. (منتهی الارب). تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضیلت و کامل شدن در فضل و هنر. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضرارت
تصویر ضرارت
نابینا شدن، گزند رسانیدن، نابینایی
فرهنگ لغت هوشیار
فروتنی نمودن، خواری نمودن حقیر گردیدن، بزاری خواستن زاریدن تضرع کردن، سست و ناتوان گردیدن، رام شدن، فروتنی، خواری، زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوت
تصویر ضراوت
حریص گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعت
تصویر زراعت
کشاورزی کشت و زرع، کشتزار مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاعت
تصویر رضاعت
شیر خوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
برتری، روشنی، رسایی، پیش افتادگی، کاردانی پاک شدن از عیب و تهمت تبرئه شدن، خلاص شدن از قرض و دین رها شدن، رهایی خلاصی وارهیدگی، بیزاری دوری، پاکی، (اسم)ء ات، حواله. منشور اجازه، جمع برا، جمع براء ات براوات. توضیح در عربی کلمه مورد بحث را بصورت (براه) نویسند ازین رو عده ای از فاضلان درفارسی به تبعیت از عربی (براء ت) را صحیح دانند ولی در نسخ خطی معتبرفارسی (برائت) هم نوشته شده. یا براعت ذمه. وارهیدگی از وام رهایی از دین. بکمال رسیدن در فضل و درگذشتن از همگنان برتری یافتن در دانش و ادب و کمال و جمال، برتری تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براعت
تصویر براعت
برتری و کمال از حیث زیبایی و دانش، پاک شدن از عیب و تهمت، خلاص شدن از وام و دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضاعت
تصویر رضاعت
((رِ عَ))
شیر خوردن کودک از پستان مادر، شیرخوارگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراعت
تصویر زراعت
((زِ عَ))
کشاورزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضراوت
تصویر ضراوت
((ضَ وَ))
حریص شدن، معتاد گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرارت
تصویر ضرارت
((ضَ رَ))
نابینا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراعت
تصویر زراعت
کشاورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
بزرگواری، برتری، تفوق، فضیلت، کمال، بلاغت، فصاحت، شیوایی، برهمگان تفوق یافتن، به کمال رسیدن، فضیلت یافتن، کمال یافتن، غالب آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حراثت، حرث، زرع، فلاحت، کاشت، کشاورزی، کشت، زراعت، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد