جدول جو
جدول جو

معنی ضجیعه - جستجوی لغت در جدول جو

ضجیعه
مؤنث واژۀ ضجیع، هم خوابه، هم بستر
تصویری از ضجیعه
تصویر ضجیعه
فرهنگ فارسی عمید
ضجیعه
(ضَ عَ)
تأنیث ضجیع
لغت نامه دهخدا
ضجیعه
مونث ضجیع
تصویری از ضجیعه
تصویر ضجیعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضایعه
تصویر ضایعه
فاجعۀ مهم به ویژه بر اثر فوت کسی، ضایع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضجیع
تصویر ضجیع
هم خوابه، هم بستر
فرهنگ فارسی عمید
(یِ عَ)
تأنیث ضایع. ج، ضایعات
لغت نامه دهخدا
(ضَ جَ عَ)
بر پهلو خفتگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
یکی ضجع. یک بار بر پهلو خفتن. (منتهی الارب). خواب. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ضُ جَ عَ)
رجل ٌ ضجعه، مرد بسیار خسپنده و کاهل. (منتهی الارب). مرد که بسیار خسپد. (مهذب الاسماء). بسیارخواب. پرخواب
لغت نامه دهخدا
(ضِ عَ)
سستی. (منتهی الارب). کسل، نوعی از خوابیدن بپهلو. هیئت اضطجاع. (منتخب اللغات). هیئت بر پهلو خفتن. یقال: هو حسن الضجعه. و فی الحدیث کانت ضجعته صلی اﷲ علیه و سلم ادماً حشوها لیف، یعنی فرشی که بر آن می خفت. (منتهی الارب). و در تاج العروس گوید: و اماالحدیث کانت ضجعه رسول اﷲ ادماً حشوها لیف فتقدیره کانت ذات ضجعته او ذات اضطجاعه فراش ادم حشوها لیف
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
همخوابه. (منتهی الارب). هم بستر. (مهذب الاسماء) (دهار). برخوابه. کمیع: هزاروسیصد مرد بر آن صحراء ضجیع تراب و اکیل نسر و غراب گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 266).
یاد آور ز آن ضجیع و زآن فراش
تا بدین حد بیوفا و مر مباش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حِدْ دَ)
ضیاع. ضیع. هلاک شدن. (منتهی الارب). ضایع شدن. (زوزنی). بباد شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ضیاع. ضیع. رجوع به ضیاع شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
موجع و دردناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
گوسفند بزرگ پستان. (منتهی الارب). شاه ضریعه، گوسفندی بزرگ پستان. (مهذب الاسماء) ، زن بزرگ پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ عَ)
محلتی است ببصره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
زن پردل و دلاور. ج، شجائع. (منتهی الارب). مؤنث شجیع، زن پردل. عرب، شجاعت و کرم را در زنان مذموم و در مردان ممدوح دانند همچنانکه ترس و بخل را در مردان نکوهش کنند و در زنان نیک شمرند. ج، شجائع، شجاع، شجع. (از اقرب الموارد) ، زن پردل و جسور در گفتار. ج، شجائع، شجاع، شجع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
ماده شتر عاجز از رفتن به سفر. (از اقرب الموارد). ماده شتری که از سفری بازگردد بسوی سفری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، رجائع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ناقۀ دوم که از بهای ناقۀ اول خریده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، رجایع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
نام آبی. (ناظم الاطباء). آبی است مر بنی اسد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضجیع
تصویر ضجیع
همخوابه، گرسنگی همخوابه هم بستر
فرهنگ لغت هوشیار
یک بار بر پهلو خفتن، سست رایی سست اندیشی سستی سست رایی سست اندیشی، افتادگی فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
آب و زمین و مانند آن زمین زراعتی، جمع ضیاع، خواسته متاع کالا. وضعیت و وضیعه در فارسی مونث وضیع بها کاست، سپرده (ودیعه)، پسر خوانده، باژ که فرمانروا گیرد، پهرست باژو ساو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجیعه
تصویر فجیعه
پتیار پتیار سخت درد سخت سختی، اندوه دردناک، جمع فجائع (فجایع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضایعه
تصویر ضایعه
از دست رفته، تلف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجیعه
تصویر شجیعه
زن پر دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجیع
تصویر ضجیع
((ضَ))
هم بستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجیعه
تصویر فجیعه
((فَ عِ))
سختی، اندوه، دردناک، جمع فجایع، فجیعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضایعه
تصویر ضایعه
((یِ عَ یا عِ))
از دست رفته، تلف شده، تباه شده، فاسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضایعه
تصویر ضایعه
تباهی
فرهنگ واژه فارسی سره
هم بستر، همخوابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد