جدول جو
جدول جو

معنی ضبیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

ضبیٔ
(ضَ)
دوسیدۀ به زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ضُ بَ)
نام اسپ حسان بن حنظله، نام اسپ حضرمی بن عامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَبْ بی)
عم مسعود بن خطاب. و او به امر حجاج بن یوسف و به دستیاری قتیبه بن مسلم پس از عزل وکیعبن حسان بجای وی در عداد شرطگان قتیبه درآمد. (عقد الفرید ج 1 ص 42)
لغت نامه دهخدا
(ضَبْ بی ی)
هذه النسبه الی بنی ضبّه و هم جماعه: ففی مضر ضبه بن ادّبن طابخه بن الیاس بن مضربن نزار بن ربیعه بن معدبن عدنان و فی قریش ضبه بن الحرب بن فهربن مالک و فی هذیل ضبه بن عمرو بن الحرث بن تمیم بن سعد بن هذیل و جماعهینسبون الی کل واحد من هولاء... (سمعانی ورق 360)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیغامبر از جانب خدای تعالی. (منتهی الارب). ج، انبیاء، نباء، انباء، نبیون، از جائی به جائی بیرون آینده. (منتهی الارب). بیرون شونده از مکانی به مکانی، فعیل است بمعنی فاعل و گویند ’بیرون شده’ است، پس فعیل باشد بمعنی مفعول. (از اقرب الموارد). و قول الاعرابی یا نبی ٔ اﷲ (بالهمزه) ، ای: الخارج من مکه الی المدینه، انکره علیه فقال لاتنبزباسمی فانما انا نبی اﷲ. (منتهی الارب)، جای بلند کج. (منتهی الارب). مکان مرتفع محدودب. (اقرب الموارد). جای بلند کج و معوج. (ناظم الاطباء)، راه آشکار. راه روشن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِءْ)
رودباری است که از حرّه بدیار بنی ذبیان درآید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِءْ)
خاکستر. رجوع به ضابی شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
روان شدن آب یا خون و آب دهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
طرف تیز تیغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ)
از آبهای بنی نمیر است و در آن نخل و جوز بسیار باشد و بگفتۀ ابوزیاد ازآن بنی اسیده از طایفۀ بنی قشیر بود. (معجم البلدان). آبی است، جایگاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِءْ)
مضبی ٔعلیه، خاموش بودۀ پنهان دارندۀ چیزی را در دل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نام اسپ ریب بن شریق، نام اسب شویعرمحمد بن حمران، نام اسپ حازوق حنفی خارجی، نام اسپ اسعد جعفی، نام اسپ داود بن متمم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ)
دو اسپند حصین بن حمام و خوّات بن جبیر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ابن مضر. از قبیلۀ غوث است و ایشان بمادر خویش بجیله دختر صعب بن سعد العشیره منسوبند. (عقد الفرید ج 3 ص 338)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
گرگ سخت حیله، گرگ افروخته چشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
پلیددشوارخوی. گویند: هو ضبیس شر، یعنی او صاحب شر و فساد است، گرانجان. گران تن. (منتهی الارب) ، بددل. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، گول. کم عقل، سست بدن. (منتهی الارب) ، حریص. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسپ سرکش بدخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است بنزدیک ذی قار و در آنجا بنوبکر بن وائل در واقعۀ ذی قار بزیان عجمان کمین کردند و وجه تسمیۀ آن خببی ٔ از آنست زیرا ’کانهم اختبؤوا فیه’. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پنهان کرده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه) (معجم الوسیط). منه: کید خبی ٔ، ای کیدخابی ٔ. (از اقرب الموارد) ، پنهانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ قِ)
ضبو. برگردانیدن آتش گونۀ چیزی را و بریان کردن آن، پناه بردن بچیزی، مضطر شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا