جدول جو
جدول جو

معنی ضبی - جستجوی لغت در جدول جو

ضبی
(ضَبْ بی ی)
هذه النسبه الی بنی ضبّه و هم جماعه: ففی مضر ضبه بن ادّبن طابخه بن الیاس بن مضربن نزار بن ربیعه بن معدبن عدنان و فی قریش ضبه بن الحرب بن فهربن مالک و فی هذیل ضبه بن عمرو بن الحرث بن تمیم بن سعد بن هذیل و جماعهینسبون الی کل واحد من هولاء... (سمعانی ورق 360)
لغت نامه دهخدا
ضبی
(ضَبْ بی)
عم مسعود بن خطاب. و او به امر حجاج بن یوسف و به دستیاری قتیبه بن مسلم پس از عزل وکیعبن حسان بجای وی در عداد شرطگان قتیبه درآمد. (عقد الفرید ج 1 ص 42)
لغت نامه دهخدا
ضبی
(ثَ قِ)
ضبو. برگردانیدن آتش گونۀ چیزی را و بریان کردن آن، پناه بردن بچیزی، مضطر شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ضُ بَ عَ)
ابن قیس بن عکابه بن صعب، از بکر بن وائل از عدنان. جدی جاهلی. مالک و جحدر و عباد و سعد از فرزندان وی هستند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 438)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
نجم الدین محمود بن جریر ضبی اصفهانی معتزلی. نزیل خوارزم و استادزمخشری بود و بسال 705 هجری قمری درگذشت. او راست: زادالراکب فی الادب. مناهج الطالبین و مسالک العارفین، در تصوف (بفارسی). (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 402)
لغت نامه دهخدا
(ضَبْ بی)
ابوجعفر احمد بن یحیی بن احمد بن عمیره الضبی القرطبی. از علماء اندلس. مولد اوبلش موضعی بباختر شهر لورقه. او مبادی علوم را پیش از آنکه به ده سالگی رسد فراگرفت. آنگاه بشمال افریقاشد و در بلاد آن نواحی بگشت و مراکش و سبته را بدید و عبدالحق الاشبیلی را به جایه دیدار کرد و سپس به اسکندریه آمد و آنجا صحبت اباطاهر بن عوف را دریافت و ظاهراً بیشتر عمر را در شهر مرسیه اندلس گذرانده است (وفات 599 ه. ق). (معجم المطبوعات ج 2 ستون 193)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
مسکه و آنچه از مسکه سازند برای خوردنی کودک. (منتهی الارب) ، روغن و دوشاب درهم آمیخته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ رَ)
ابن شیبان الازدی، از قحطان. و از شجعان و اشراف عرب است و در وقعهالجمل قائد ازد بود و هم در آن معرکه جان سپرد (36 هجری). (الاعلام زرکلی ج 2 ص 438)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ طَ)
ضبطر. توانا، فربه پرگوشت و گرداندام، شیر قوی سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ عَ)
محلتی است ببصره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ عَ)
ابن اسد بن ربیعه. بطنی است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ عَ)
ابن ربیعه بن نزار. ضبعی منسوب است به وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ عَ)
ابن عجل بن لجیم بن صعب، از بکر بن وائل از عدنان. جدی جاهلی است و گروهی از صحابه از فرزندان ویند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 438)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَعَ)
ابن الحارث. وی در یوم تناءه عامر بن طفیل را به نیزه بزد، و برخی عکس این گویند، و در این واقعه بنی عامر بگریختند. (عقد الفرید ج 6 ص 26 و 27)
لغت نامه دهخدا
(ضَ نَ)
پدر بطنی است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ)
دو اسپند حصین بن حمام و خوّات بن جبیر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دوسیدۀ به زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
پلیددشوارخوی. گویند: هو ضبیس شر، یعنی او صاحب شر و فساد است، گرانجان. گران تن. (منتهی الارب) ، بددل. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، گول. کم عقل، سست بدن. (منتهی الارب) ، حریص. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، اسپ سرکش بدخوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
گرگ سخت حیله، گرگ افروخته چشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ابن مضر. از قبیلۀ غوث است و ایشان بمادر خویش بجیله دختر صعب بن سعد العشیره منسوبند. (عقد الفرید ج 3 ص 338)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نام اسپ ریب بن شریق، نام اسب شویعرمحمد بن حمران، نام اسپ حازوق حنفی خارجی، نام اسپ اسعد جعفی، نام اسپ داود بن متمم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ)
از آبهای بنی نمیر است و در آن نخل و جوز بسیار باشد و بگفتۀ ابوزیاد ازآن بنی اسیده از طایفۀ بنی قشیر بود. (معجم البلدان). آبی است، جایگاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بَ)
نام اسپ حسان بن حنظله، نام اسپ حضرمی بن عامر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
طرف تیز تیغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
روان شدن آب یا خون و آب دهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برنگ آب، کبود، ازرق، نیلی، نیلگون، نیلوفری منسوب به آب: آبی و خاکی و بادی و آتشی. یا بروج آبی یا زراعت آبی. زراعتی که بوسیله آبیاری از آن محصول بردارند مقابل دیم دیمی. یاساعت آبی. یا مثلثه آبی برجهای سرطان عقرب و حوت، گیاه یاجانورانی که درآب زیست کند مقابل خاکی بری: نباتات آبی، آنکه با چرخ وارابه آب بخانه ها رساند، یکی از سه رنگ اصلی (زرد قرمز آبی) که رنگهای دیگراز آنها ترکیب میشود، به سفرجل، قسمتی انگور که دانه هایظن مدور و پوستش سخت است و از غوره آن گله ترشی سازند. برادر مادر خال خالو. منسوب به آبه (آوه) از مردم آبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربی
تصویر ربی
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبی
تصویر زبی
بار کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبی
تصویر سبی
برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبی
تصویر حبی
منسوب به حبش و حبشه. ساخته حبشه، از مردم حبشه اهل حبشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبی
تصویر خبی
پنهان کرده، پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبی
تصویر دبی
رفتار نرم، ملخ، مورچه فرانسوی آبدهی (قریب) زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به شب. یا ستارگان شبی کواکب لیلی مقابل روزی، هنگام شب، پیراهن و جامه ای که شب پوشند. منسوب به شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبی
تصویر طبی
پزشکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
بایگانی
فرهنگ واژه فارسی سره