ابن ادّبن طابخه بن الیاس بن مضر. جدی جاهلی، سعد و سعید از پسران ویند. مسکن ایشان در شمال نجد بود و در دوران اسلامی بعراق منتقل شدند و در جزیره (جزیره فراتی) سکونت گزیدند. گویند ضبه نخستین کسی است که گفت: ’الحدیث ذوشجون’ و ’سبق السیف العذل’، و درباره مثل نخستین وی را حکایتی است. رجوع بمجمع الامثال میدانی والسبائک ص 23 شود ابن اد، عم تمیم بن مرّه است. (منتهی الارب)
ابن ادّبن طابخه بن الیاس بن مضر. جدی جاهلی، سعد و سعید از پسران ویند. مسکن ایشان در شمال نجد بود و در دوران اسلامی بعراق منتقل شدند و در جزیره (جزیره فراتی) سکونت گزیدند. گویند ضبه نخستین کسی است که گفت: ’الحدیث ذوشجون’ و ’سبق السیف العذل’، و درباره مثل نخستین وی را حکایتی است. رجوع بمجمع الامثال میدانی والسبائک ص 23 شود ابن اد، عم تمیم بن مرّه است. (منتهی الارب)
دهی است به تهامه. (منتهی الارب). نام زمینی است و گویند دیهی است بتهامه بکنار دریا بدان سوی شام، و برابر آن ده دیگری است بنام بدا و آن ده یعقوب پیغمبر است. (معجم البلدان)
دهی است به تهامه. (منتهی الارب). نام زمینی است و گویند دیهی است بتهامه بکنار دریا بدان سوی شام، و برابر آن ده دیگری است بنام بدا و آن ده یعقوب پیغمبر است. (معجم البلدان)
ابن ابی یعقوب. تابعی است. (منتهی الارب). مفهوم تابعی تنها به معنای یک مسلمان نسل دوم نیست، بلکه نشان دهنده جایگاهی علمی و معنوی در تاریخ اسلام است. تابعین، با درک مستقیم از صحابه و دریافت آموزه های اصیل دینی، از افراد برجسته ای چون عبدالله بن عباس، ابن مسعود، علی (ع) و دیگران روایت هایی را نقل کرده اند. این انتقال علم، باعث تداوم میراث دینی و مذهبی اسلام تا عصر حاضر شده است.
ابن ابی یعقوب. تابعی است. (منتهی الارب). مفهوم تابعی تنها به معنای یک مسلمان نسل دوم نیست، بلکه نشان دهنده جایگاهی علمی و معنوی در تاریخ اسلام است. تابعین، با درک مستقیم از صحابه و دریافت آموزه های اصیل دینی، از افراد برجسته ای چون عبدالله بن عباس، ابن مسعود، علی (ع) و دیگران روایت هایی را نقل کرده اند. این انتقال علم، باعث تداوم میراث دینی و مذهبی اسلام تا عصر حاضر شده است.
کفتار ماده (یا مادۀ آن نیز ضبع است). ج، ضبع. (منتهی الارب). ضبعهالعرجاء، کفتار مادۀ لنگ: و ضلع الضبعه العرجاء یعلق علی رأس صاحب الشقیقه فینفعه. (ابن البیطار) ، کفتار پیر. و ضریر انطاکی گوید: ضبعه، معروفه و تسمی العرجاء اما لقصر یدها الیسری او لعرج خلقی او تتعارج لیطمع فیها الذئب و الکلب لمیل بها الی اکلهما و تطلق علی الذکر و الانثی او لانثی خاصه و هو حیوان ضعیف القلب لایکسر الاغیله و لیس حیوان اشد صفره منه و فیه البغاء خلقی ومن خواصه الخوف من جر نحو الثوب و العصی و رؤیه الحنظل، و هو حارّ فی آخر الثانیه یابس فی اولها قدر جرب منه اذا خنق فی زیت و طبخ کما هو حتی یتهری کان نافعاً لوجع المفاصل و الظهر و النسا و النقرس و ان مرارته تحد البصر کحلاً و ان عتقت فی النحاس مع دهن الاقحوان قلعت البیاض اذا تمودی علیها و قیل ان ما جاورخاصرتها من الجلد اذا حرق منع الابنه حمولاً و ان یدها الیمنی اذا اخذت منها حیه اورثت القبول و ان الجلوس علی جلدها یورث الابنه و لم یثبت و رأسها اذا جعل فی برج کثر فیه الحمام و شعرها یقطع الدم محرقاً و مرارتها تجلو الکلف مع شحم الاسد و یقال ان عینها الیمنی اذا جعلت تحت الوساده علی غفله منعت النوم و ان آکل لحمها اذا عض الفتق بری بشرط ان یذکر یوم اکله و ان شرب دمها یبری من الجنون. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
کفتار ماده (یا مادۀ آن نیز ضبع است). ج، ضَبع. (منتهی الارب). ضبعهالعرجاء، کفتار مادۀ لنگ: و ضلع الضبعه العرجاء یعلق علی رأس صاحب الشقیقه فینفعه. (ابن البیطار) ، کفتار پیر. و ضریر انطاکی گوید: ضبعه، معروفه و تسمی العرجاء اما لقصر یدها الیسری او لعرج خلقی او تتعارج لیطمع فیها الذئب و الکلب لمیل بها الی اکلهما و تطلق علی الذکر و الانثی او لانثی خاصه و هو حیوان ضعیف القلب لایکسر الاغیله و لیس حیوان اشد صفره منه و فیه البغاء خلقی ومن خواصه الخوف من جر نحو الثوب و العصی و رؤیه الحنظل، و هو حارّ فی آخر الثانیه یابس فی اولها قدر جرب منه اذا خنق فی زیت و طبخ کما هو حتی یتهری کان نافعاً لوجع المفاصل و الظهر و النسا و النقرس و ان مرارته تحد البصر کحلاً و ان عتقت فی النحاس مع دهن الاقحوان قلعت البیاض اذا تمودی علیها و قیل ان ما جاورخاصرتها من الجلد اذا حرق منع الابنه حمولاً و ان یدها الیمنی اذا اخذت منها حیه اورثت القبول و ان الجلوس علی جلدها یورث الابنه و لم یثبت و رأسها اذا جعل فی برج کثر فیه الحمام و شعرها یقطع الدم محرقاً و مرارتها تجلو الکلف مع شحم الاسد و یقال ان عینها الیمنی اذا جعلت تحت الوساده علی غفله منعت النوم و ان آکل لحمها اذا عض الفتق بری بشرط ان یذکر یوم اکله و ان شرب دمها یبری من الجنون. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
سخت به پنجه گرفتن چیزی را. سخت گرفتن. (تاج المصادر) (زوزنی). بکف و پنجه گرفتن چیزی. (منتخب اللغات). به پنجه گرفتن چیزی، زدن کسی را، بسودن ناقه و جز آن را تا فربهی ولاغری آن معلوم شود. پرماسیدن ناقه. (منتهی الارب)
سخت به پنجه گرفتن چیزی را. سخت گرفتن. (تاج المصادر) (زوزنی). بکف و پنجه گرفتن چیزی. (منتخب اللغات). به پنجه گرفتن چیزی، زدن کسی را، بسودن ناقه و جز آن را تا فربهی ولاغری آن معلوم شود. پرماسیدن ناقه. (منتهی الارب)