جدول جو
جدول جو

معنی صیمری - جستجوی لغت در جدول جو

صیمری
(صَ مَ)
نسبت است به صیمره. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
صیمری
(صَ مَ)
عبدالواحد بن حسین فقیه شافعی. وی به بصره سکونت جست و بمحضر قاضی ابوحامد مروزی حاضر گشت و مردمان از شهرها بسوی او رحلت میکردند. وی حافظ مذهب شافعی بود و در آن مذهب تصنیف نیکو کرد. (معجم البلدان ذیل صیمره)
محمد بن اسحاق بن ابراهیم، مکنی به ابی العنبس. شاعری ادیب است و اثرهایی دارد و ندیم متوکل بود و تصانیفی هزل آمیز کرد، از آن جمله: تأخیر المعرفه است. بسال 275 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان ذیل صیمره)
محمد بن احمد، مکنی به ابی جعفر. وزیر معزالدولۀ دیلمی بود و بسال 339 هجری قمری درگذشت. (کامل ابن اثیر ص 191 ج 8)
مفلح بن حسین. فاضلی فقیه بود و کتابها نوشت که از آن جمله: شرح الشرایع، شرح الموجز، مختصر الصحاح، منتخب الخلاف و کتب دیگر است. معاصر شیخ علی کرکی و از شاگردان احمد بن فهد حلی است. (از روضات الجنات ص 566)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَمَ)
حسین بن علی. ملقب به ناصرالدین. امیر کردی الاصل صاحب قیمریه جوانیه در دمشق بود و مدرسه قیمریه را بنیاد کرد و همو بود که شام را بملک ناصر صاحب حلب تسلیم کرد هنگامی که توران شاه بن صالح ایوب در مصر بقتل رسید. وی بسال 665 هجری قمری در گذشت. (المجموعه الباجیه خطی) (الاعلام زرکلی ج 1 ص 255 و ج 2 ص 803)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ / مَ ری ی)
تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده بمردم و جز آن. (منتهی الارب). و یقال انه لدیمری، ای حدید علق. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مُ ری ی)
مرد زیرک تیزخاطر شگفت آور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ ری ی)
احمر صیعری، سخت سرخ. (منتهی الارب). قانی.
- سنام صیعری، کوهان بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ رَ)
شهری است بین بلاد جبل و خوزستان و آن شهری است به مهرجان. (معجم البلدان). حمداﷲ مستوفی این شهر را از توابع لر کوچک شمرده و نویسد: صیمره شهری نیک بوده است و اکنون خراب است و در همه کوهستان غیر از آنجا خرما نمیباشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 17). بلاد جبل عبارت از همدان است و ماسیذان که آن سیروان است و مهرجانفدق که آن صیمره است. (تاریخ قم ص 26)
لغت نامه دهخدا
(کیمْ مَ)
نام طایفه ای از طوایف آریایی. رجوع به تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 63 و 65 و 69 و 73 و ایران باستان ص 130 و 195 و197 شود
لغت نامه دهخدا
شاعری است مقل. (الفهرست ابن الندیم ص 233)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ صَ مُ)
ابن علی بن محمدجعفر صیمری مکنی به ابوعبدالله فقیه رجال شناس. از اهالی صیمر خوزستان و قاضی مدائن (تیسفون) بود. وی در 351 هجری قمری 962/ میلادی متولد و در بغداد در شوال 436 هجری قمری 1045/ میلادی درگذشت. او راست: ’اخبار ابی حنیفه’ و شرح مختصر طحاوی و جز آن. (کشف الظنون) (اعلام زرکلی ج 2ص 268) (معجم المؤلفین) (هدیه العارفین ج 1 ص 309)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
حسن بن علی بن محمد بن جعفر صیمری، مکنی به ابوعبدالله. یکی از فقها و از اصحاب ابوحنیفه است. از ابوبکر مفید و جز او روایت کند و از وی علی بن احمد بن ثابت بن خطیب روایت کند. مردی راستگو، بسیارخرد، نیکومعاشرت و عارف به حقوق اهل علم بود. بسال 463 هجری قمری به بغداد درگذشت. (معجم البلدان ذیل صیمره). زرکلی نام او را حسین ضبط کرده است. (الاعلام ص 254)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ سَ نِصْ صَ مَ)
از مشاهیر حکماء روزگار خود بوده است. (از ترجمه تتمۀ صوان الحکمه)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ صَ مُ)
ابن مفلح بن حسن بحرینی ملقب به نصیرالدین فقیه. متوفی در محرم 933 هجری قمری / 1526 میلادی در سن هشتاد سالگی درگذشت و در سلم آباد خوزستان دفن شد. او راست: مناسک صغیر و مناسک کبیر و رساله در جواز حکومت شرعی و غایهالمرام فی شرح شرایع الاسلام و جز آنها. (ذریعه) (اعیان الشیعه ج 27 ص 284) (ایضاح المکنون) (معجم المؤلفین) (هدیه العارفین ج 1 ص 317)
لغت نامه دهخدا