جدول جو
جدول جو

معنی صیعری - جستجوی لغت در جدول جو

صیعری
(صَ عَ ری ی)
احمر صیعری، سخت سرخ. (منتهی الارب). قانی.
- سنام صیعری، کوهان بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ عَ ری یَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب). اعتراض فی السیر. (اقرب الموارد) ، داغی است در گردن ماده شتر خاصه یا عام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بنواحی قدس و در تورات آمده است، (معجم البلدان)، گویا همان صیعور است که ذکر شد، رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
نسبت است به صیمره. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
عبدالواحد بن حسین فقیه شافعی. وی به بصره سکونت جست و بمحضر قاضی ابوحامد مروزی حاضر گشت و مردمان از شهرها بسوی او رحلت میکردند. وی حافظ مذهب شافعی بود و در آن مذهب تصنیف نیکو کرد. (معجم البلدان ذیل صیمره)
محمد بن اسحاق بن ابراهیم، مکنی به ابی العنبس. شاعری ادیب است و اثرهایی دارد و ندیم متوکل بود و تصانیفی هزل آمیز کرد، از آن جمله: تأخیر المعرفه است. بسال 275 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان ذیل صیمره)
محمد بن احمد، مکنی به ابی جعفر. وزیر معزالدولۀ دیلمی بود و بسال 339 هجری قمری درگذشت. (کامل ابن اثیر ص 191 ج 8)
مفلح بن حسین. فاضلی فقیه بود و کتابها نوشت که از آن جمله: شرح الشرایع، شرح الموجز، مختصر الصحاح، منتخب الخلاف و کتب دیگر است. معاصر شیخ علی کرکی و از شاگردان احمد بن فهد حلی است. (از روضات الجنات ص 566)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
قبیله ای است به یمن از قضاعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
ابن عمرو بن حیدان. از قبیلۀ قضاعه است
لغت نامه دهخدا