جدول جو
جدول جو

معنی صیدگر - جستجوی لغت در جدول جو

صیدگر
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، قانص، متصیّد، نخجیرگیر، نخجیرگر، صیدبند، شکارگر، حابل، شکارگیر، نخجیروال، صیدافکن، نخجیرزن، نخجیرگان، صیّاد
تصویری از صیدگر
تصویر صیدگر
فرهنگ فارسی عمید
صیدگر(صَ / صِ گَ)
صیدگیر. شکارچی. صیاد. شکارگر:
صیدگری بود عجب تیزبین
بادیه پیمای و مراحل گزین.
نظامی.
صیدگری دام به صحرا کشید
بر سر ره رخت تمنا کشید.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ نَنْ دَ / دِ)
شکارگیر. آنچه صید بچنگ آرد. صیدشکر:
کجا گشت شاهین او صیدگیر
ز شاهی گردون برآرد نفیر.
نظامی.
روز صیادم بد و شب پاسبان
تیزچشم و صیدگیر و دزدران.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ گَهْ)
صیدگاه. شکارگاه. جای صید. مکان نخجیر:
هیچ شه را بجهان صیدگهی بود چنین
هیچ شه کرد چنین صید به آفاق اندر.
فرخی.
صیدگه شاه جهان را خوش چراگاهست از آنک
لخلخۀ روحانیان بینی در او بعرالظبا.
خاقانی.
همه اسباب کار ساخت تمام
تا که آید به صیدگه بهرام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
دهی است از دهستان لیریائی بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 17 هزارگزی باختر ایستگاه سپیددشت. کوهستانی، گرمسیری و مالاریائی است. 80تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سزار. محصول آنجا غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا