شکارگاه. جای صید. جائی که شکار بدانجا برود. نخجیرگه: صیدگاه ملک دادگر عادل را بازنشناختم امروز همی از محشر. فرخی. گر خاک صیدگاهش بگذارد آسمانها بهر حنوط رضوان تحفه برد شمالش. خاقانی. صیدگاهش ز خون دریا جوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش. نظامی. ناتوان مرغی چو من در صیدگاه حشر نیست می پرم چون رنگ نتوان دید پرواز مرا. رضی دانش (از آنندراج). رجوع به صیدگه شود
شکارگاه. جای صید. جائی که شکار بدانجا برود. نخجیرگه: صیدگاه ملک دادگر عادل را بازنشناختم امروز همی از محشر. فرخی. گر خاک صیدگاهش بگذارد آسمانها بهر حنوط رضوان تحفه برد شمالش. خاقانی. صیدگاهش ز خون دریا جوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش. نظامی. ناتوان مرغی چو من در صیدگاه حشر نیست می پرم چون رنگ نتوان دید پرواز مرا. رضی دانش (از آنندراج). رجوع به صیدگه شود
نمازگاه عید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، محلی در بیرون شهر که در آنجا نماز عید فطرگذارند، (یادداشت مرحوم دهخدا)، عیدگه: دو گیتی عیدگاه آفتابش شهید غمزۀ حاضرجوابش، حکیم زلالی (از آنندراج)، ، محلی دربیرون هر شهر (از شهرهای اسلامی) که در آنجا شتر نحرکنند و قربان کنند به روز گوسفندکشان، (از یادداشت مرحوم دهخدا)
نمازگاه عید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، محلی در بیرون شهر که در آنجا نماز عید فطرگذارند، (یادداشت مرحوم دهخدا)، عیدگه: دو گیتی عیدگاه آفتابش شهید غمزۀ حاضرجوابش، حکیم زلالی (از آنندراج)، ، محلی دربیرون هر شهر (از شهرهای اسلامی) که در آنجا شتر نحرکنند و قربان کنند به روز گوسفندکشان، (از یادداشت مرحوم دهخدا)
دیدگه. دیده گاه. دیده. محل دیده بانی. جای نشست دیده بان. (فرهنگ جهانگیری). جای پاسبانی دیدبان. محل دیدبان: یکی دیدبان آمد از دیدگاه سخن گفت با او ز ایران سپاه. فردوسی. سر شاه ترکان از آن دیدگاه بینداخت باید به پیش سپاه. فردوسی. بزاری خروش آمد از دیدگاه که شد کار گردان ایران تباه. فردوسی. خروشی بلند آمد از دیدگاه بسهراب بنمود کآمد سپاه. فردوسی. خروشان و جوشان بدان دیدگاه که تا گرد بیژن برآمد ز راه. فردوسی. بر آن موضع دیدگاهها ساختند که پیوسته دیدبان مسلمان آن طرف نگاه میدارد. (راحهالصدور راوندی). ، چشم. (یادداشت مؤلف) : آن پری و دیو می بیند شبیه نیست اندر دیدگاه هر دو پیه. مولوی. ، منظره. چشم انداز
دیدگه. دیده گاه. دیده. محل دیده بانی. جای نشست دیده بان. (فرهنگ جهانگیری). جای پاسبانی دیدبان. محل دیدبان: یکی دیدبان آمد از دیدگاه سخن گفت با او ز ایران سپاه. فردوسی. سر شاه ترکان از آن دیدگاه بینداخت باید به پیش سپاه. فردوسی. بزاری خروش آمد از دیدگاه که شد کار گردان ایران تباه. فردوسی. خروشی بلند آمد از دیدگاه بسهراب بنمود کآمد سپاه. فردوسی. خروشان و جوشان بدان دیدگاه که تا گرد بیژن برآمد ز راه. فردوسی. بر آن موضع دیدگاهها ساختند که پیوسته دیدبان مسلمان آن طرف نگاه میدارد. (راحهالصدور راوندی). ، چشم. (یادداشت مؤلف) : آن پری و دیو می بیند شبیه نیست اندر دیدگاه هر دو پیه. مولوی. ، منظره. چشم انداز