جدول جو
جدول جو

معنی صیدگاه - جستجوی لغت در جدول جو

صیدگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، متصیّد
تصویری از صیدگاه
تصویر صیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
صیدگاه
(صَ/ صِ)
شکارگاه. جای صید. جائی که شکار بدانجا برود. نخجیرگه:
صیدگاه ملک دادگر عادل را
بازنشناختم امروز همی از محشر.
فرخی.
گر خاک صیدگاهش بگذارد آسمانها
بهر حنوط رضوان تحفه برد شمالش.
خاقانی.
صیدگاهش ز خون دریا جوش
گاه گرگینه گه پلنگی پوش.
نظامی.
ناتوان مرغی چو من در صیدگاه حشر نیست
می پرم چون رنگ نتوان دید پرواز مرا.
رضی دانش (از آنندراج).
رجوع به صیدگه شود
لغت نامه دهخدا
صیدگاه
شکارگاه، نخجیرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محلی که روز عید در آنجا نماز عید می خوانند یا مراسم عید را برگزار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
جای نشستن یا ایستادن دیدبان، جای بلند که از بالای آن دیدبانی کنند، چشم انداز، منظره
فرهنگ فارسی عمید
محله ای است قدیمی در مشهد که آن را سرشور هم نامند
لغت نامه دهخدا
نمازگاه عید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، محلی در بیرون شهر که در آنجا نماز عید فطرگذارند، (یادداشت مرحوم دهخدا)، عیدگه:
دو گیتی عیدگاه آفتابش
شهید غمزۀ حاضرجوابش،
حکیم زلالی (از آنندراج)،
، محلی دربیرون هر شهر (از شهرهای اسلامی) که در آنجا شتر نحرکنند و قربان کنند به روز گوسفندکشان، (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دْ)
دیدگه. دیده گاه. دیده. محل دیده بانی. جای نشست دیده بان. (فرهنگ جهانگیری). جای پاسبانی دیدبان. محل دیدبان:
یکی دیدبان آمد از دیدگاه
سخن گفت با او ز ایران سپاه.
فردوسی.
سر شاه ترکان از آن دیدگاه
بینداخت باید به پیش سپاه.
فردوسی.
بزاری خروش آمد از دیدگاه
که شد کار گردان ایران تباه.
فردوسی.
خروشی بلند آمد از دیدگاه
بسهراب بنمود کآمد سپاه.
فردوسی.
خروشان و جوشان بدان دیدگاه
که تا گرد بیژن برآمد ز راه.
فردوسی.
بر آن موضع دیدگاهها ساختند که پیوسته دیدبان مسلمان آن طرف نگاه میدارد. (راحهالصدور راوندی).
، چشم. (یادداشت مؤلف) :
آن پری و دیو می بیند شبیه
نیست اندر دیدگاه هر دو پیه.
مولوی.
، منظره. چشم انداز
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیدگاه
تصویر عیدگاه
روز جشن و سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صید گاه
تصویر صید گاه
نخچیر گاه شکار گاه شکار گاه محل شکار نخجیر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
جای نشستن یا ایستادن، دیدبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
جای پاسبانی دیدبان، منظره، چشم انداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
لحاظ، نظر، عقیده، نقطه نظر، منظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
وجهة نظرٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
View
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
vue
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
視点
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
نظریہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
দৃশ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
มุมมอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
mtazamo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
görüş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
시야
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
pandangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
מַבָּט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
दृश्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
uitzicht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
vista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
vista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
视图
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
widok
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
вигляд
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
Aussicht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
вид
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
vista
دیکشنری فارسی به ایتالیایی