جدول جو
جدول جو

معنی صیدکنان - جستجوی لغت در جدول جو

صیدکنان
(صَ / صِ کُ)
در حال صید. در حال شکار. شکارکنان:
همه ره صیدکنان رفته بمغرب وینک
شاخ آهوست که با خون زبر آمیخته اند.
خاقانی.
صیدکنان مرکب نوشیروان
دور شد از کوکبۀ خسروان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ کُ)
رسم و مجلس خطبه کردن عروسی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مجلس عقدکنان، محفل و انجمنی که آنجا عقد نکاح کنند و صیغۀ عقد جاری سازند
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نُ / نِ / نَ دَ)
شکار کردن. شکار گرفتن. صید افکندن. بشکریدن صید:
یکی شاه بد هند را نام کید
نکردی جز ازدانش و رای صید.
فردوسی.
از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی
به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی).
ای شهریار عالم یک چند صید کردی
یک چندگاه باید اکنون که می گساری.
منوچهری.
و خویشتن را چنان در کفۀ او نهاد کی این مزدک پنداشت کی انوشیروان را صید کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 89).
هرکه در قوم بزرگست امامش خوانند
هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند.
خاقانی.
صید کردی و شادمانه شدی
چون شدی شاد سوی خانه شدی.
نظامی.
پس بوسیلت این فضیلت دل مشتاقان صید کند. (گلستان).
خبر از عشق ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری.
سعدی.
زلف همچون شست او میکرد صید
هر کجا در شهربد جان و دلی.
عطار.
چون زلف بتان شکستگی عادت کن
تا صید هزار دل کنی در نفسی.
باباافضل
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
عبدالله بن الحسن الحاسب المنجم. او راست: کتاب شرح کتاب محمد بن موسی الخوارزمی در جبر. کتاب شرح کتاب محمد بن موسی در جمع و تفریق. کتاب فی صنوف الضرب و القسمه. (الفهرست ابن الندیم ص 390)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
شهری است یا موضعی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ/ صِ)
صیاد. شکارچی. آنکه کار او صید کردن است:
این وطنگاه دامیاران است
جای صیاد و صیدکاران است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهری است به فارس از کورۀ اردشیر خرّه. (معجم البلدان). نام ولایتی است از ملک فارس. (برهان). رجوع به صمکان و سیمکان شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مس، زر، دیگهای سنگین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
قصبۀ مرکز دهستان بهمئی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ باغ ملک. کوهستانی و هوای آن سردسیر و مالاریائی است. 30000 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه صیدان و چشمه. محصول آنجا غلات، برنج، حبوبات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع آنان قالی، قالیچه، جاجیم و پارچه بافی است. راه مالرو دارد. پادگان نظامی و بی سیم دارد. این قصبه را قلعۀ عباسقلی خان و صیدان هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صید کنان
تصویر صید کنان
شکار کنان در حال صید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدنانی
تصویر صیدنانی
سنجاب امریکایی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صید نانی
تصویر صید نانی
منسوب به صیدله گیاه شناس، دارو فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدان
تصویر صیدان
مس و رز، سنگ سیم، دیگ های سنگین
فرهنگ لغت هوشیار