جدول جو
جدول جو

معنی صیدان - جستجوی لغت در جدول جو

صیدان
(صَ)
مس، زر، دیگهای سنگین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صیدان
(صَ)
قصبۀ مرکز دهستان بهمئی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ باغ ملک. کوهستانی و هوای آن سردسیر و مالاریائی است. 30000 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه صیدان و چشمه. محصول آنجا غلات، برنج، حبوبات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع آنان قالی، قالیچه، جاجیم و پارچه بافی است. راه مالرو دارد. پادگان نظامی و بی سیم دارد. این قصبه را قلعۀ عباسقلی خان و صیدان هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
صیدان
مس و رز، سنگ سیم، دیگ های سنگین
تصویری از صیدان
تصویر صیدان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیدان
تصویر زیدان
(پسرانه)
نام نویسنده ای عرب، او نخستین نویسنده عرب است که به سبک نویسندگان اروپایی مطالب علمی وتاریخی اسلامی را به صورت رمان منتشر کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عیدان
تصویر عیدان
عودها، بازگشتن علائم بیماری ها، بازگشتن ها، جمع واژۀ عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میدان
تصویر میدان
محوطه ای معمولاً دایره ای شکل که چندین خیابان را به هم ارتباط می دهد مثلاً میدان مادر،
زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش مثلاً میدان اسب دوانی،
کنایه از جنگ، نبرد، زمین جنگ و مبارزه مثلاً میدان جنگ،
مکان فروش کالایی معیّن مثلاً میدان تره بار،
مکان قابل رؤیت مثلاً میدان دید،
محل و عرصۀ انجام یک کار مثلاً میدان فعالیت، میدان عمل،
میدان دادن: کنایه از به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار می خواهد بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدان
تصویر دیدان
خوی، عادت، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیدان
تصویر هیدان
جبان، مضطرب، بخیل، احمق
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
کوتاه گردانیدن چیزی، (از ’ودن’)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدون الف و لام، نام مردی و موضعی است یا آبی است مر بنی جعفر بن کلاب را. (منتهی الارب). نام مردی و موضعی است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی از دهستان کرارج بخش حومه شهرستان اصفهان واقع در 15 هزارگزی جنوب خاوری اصفهان و 1 هزارگزی راه کرارج ببراگون، جلگه، معتدل، دارای 76 تن سکنه، آب آن از زاینده رود، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن فرعی است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صَ خَ)
یوم ٌ صخدان، روز نیک گرم. (منتهی الارب). روزی گرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 362 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
بصیغۀ تثنیه، حضرت امام حسن و امام حسین علیهم االسلام. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غ نی یِ)
موضعی است در یمن. (منتهی الارب). این موضع بنام غیدان بن حجر بن ذی رعین بن زید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معاویه بن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری منسوب است. افوه ازدی گوید:
جلبنا الخیل من غیدان حتی
وقعناهن ایمن من صناف.
(از معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میل کردن و بگشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بگشتن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به حید شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
افزونی. (منتهی الارب) (آنندراج). افزونی و زیادتی. (ناظم الاطباء). رجوع به زید شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یا ’زیدین’. نام شهری نزدیک کازرون و وجه تسمیه آنکه قبر دو زید، یعنی زید بن ثابت انصاری و زید بن ارقم انصاری دو تن از صحابۀ رسول بدانجاست. (ابن بطوطه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
موضعی است به کوفه که گویند در آن صحرائی است که ابوالغنایم بدان منسوب است. (از لباب الانساب ج 1 ص 517). موضعی است به کوفه. (از معجم البلدان). رجوع به زیدانی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابن احمد المنصور بن محمد الشیخ، معروف به ’زیدان السعدی’ و مکنی به ابوالمعالی. از ملوک دولت اشراف السعدیین به مراکش است. پایتختش فاس بود. او در سال 1012 هجری قمری بعد از وفات پدرش به حکومت رسید. برادران وی یعنی ابوفارس و محمد المأمون بر او شوریدند و لشکر او را شکست دادند. وی به تلمسان درآمد و میان سجلماسه و درعه و سوس حرکت می کرد و گروهی از سپاهیان هزیمت یافتۀ او با وی بودند. او از مردم در مقابل شورش برادرانش یاری خواست و مردم مراکش دعوت او را اجابت کردند و در سال 1015 او را سلطان خود خواندند، ولی چیزی نگذشت که برادرش مأمون او را از سلطنت برانداخت (1016) و او مدتی درکوهها متواری گردید و در همان سال بازگشت و مراکش را گرفت و شوکت خود را نیرو داد و در سال 1017 هجری قمری بر فاس استیلاء یافت ولی یاران مأمون او را در سال 1018 از فاس بیرون راندند و سلطان زیدان همچنان بر مراکش و اطراف آن حکومت کرد تا آنکه بسال 1037 درگذشت. وی مردی فاضل و در فقه عالم بود و در ادب معرفت داشت و کتابی در تفسیر قرآن کریم دارد. او را اشعاری است.. رجوع به الاستقصاء سلاوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زاد زیداًو زیداً و زیداً و زیداناً و زیادهً. رجوع به زیاده شود. (ناظم الاطباء). رجوع به زیاده و زید شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب است به صیداء که شهری است در ساحل بحرالروم. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عود، رجوع به عود شود: سلیخۀ منقا و عیدان السلیخه از هر یک نیم درمسنگ، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
تثنیۀ عید در حال رفع، رجوع به عید و عیدین شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سنگ که از سم ستور به یک سو جهد در رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگ که از سم ستور بجهد در زمین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میدان
تصویر میدان
صفحه زمین بی عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیدان
تصویر عیدان
خرما بنان دراز، جمع عود، چوب ها داربویها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیحان
تصویر صیحان
آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیداح
تصویر صیداح
فغانگر پر بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیوان
تصویر صیوان
کاخ، چادر تاژ پارچه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صردان
تصویر صردان
جمع صرد، کاک ها شیر گنجشگ ها دو رگ زیر زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیان
تصویر صدیان
تشنه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیدان
تصویر زیدان
افزونی، نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدان
تصویر دیدان
خوی، عادت، روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیدانه
تصویر صیدانه
یغام (غول)، پر گوی: زن پر درد سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیدان
تصویر غیدان
آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میدان
تصویر میدان
((مِ))
پهنه زمین، عرصه، محوطه ای که چند خیابان بدان وصل می شود، فلکه، جمع میادین، زمین یا محوطه بازی و مسابقه
فرهنگ فارسی معین