جدول جو
جدول جو

معنی صیت - جستجوی لغت در جدول جو

صیت
آوازه و نام نیک، ذکر خیر، شهرت نیکو
تصویری از صیت
تصویر صیت
فرهنگ فارسی عمید
صیت
آوازه، (مهذب الاسماء)، آوازه و ذکر خیر، (غیاث اللغات)، ذکر خیر، شهرت نیکو، ذکر، ذکره:
به پیش صیت احسانت گه پیمودن عالم
صبا را پای در سنگ آمده ست از تنگ میدانی،
ابوعلی حسین مروزی،
آدمی چون بداشت دست از صیت
هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت،
سنائی،
که صیت عدل و رأفت او بر روی روزگار باقی است، (کلیله و دمنه)،
صیت او چون خضر و بختش چون مسیح
این زمین گرد آن فلک پیمای باد،
خاقانی،
صیت سخا ومروت و احسان و فتوت او در افواه افتاد، (ترجمه تاریخ یمینی)،
بگذرد این صیت از بصره و تبوک
چونکه الناس علی دین ملوک،
مولوی،
صیت سخنش که در بسیط زمین رفته، (گلستان)،
بگفت ارچه صیت نکوئی رود
نه با هر کسی هرچه گوئی رود،
سعدی،
ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است،
حافظ،
، خایسک آهنگران،
زدایندۀ شمشیر و مانند آن، زرگر، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صیت
(صَیْ یِ)
مرد سخت آواز. بلندآواز. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
صیت
آوازه، شهرت نیکو
تصویری از صیت
تصویر صیت
فرهنگ لغت هوشیار
صیت
((ص))
آوازه، شهرت
تصویری از صیت
تصویر صیت
فرهنگ فارسی معین
صیت
آوازه، اشتهار، شهرت، معروفیت، ناموس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیت
تصویر آیت
(پسرانه)
آیه، نشانه، شخص برجسته و شاخص، شخص بسیار زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وصیت
تصویر وصیت
پند، اندرز، سفارش، در فقه و حقوق دستوری که کسی پیش از مردن به وصی خود می دهد که بعد از مرگ او اجرا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمت
تصویر صمت
خاموش شدن، ساکت شدن، خاموشی، سکوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیت
تصویر پیت
ظرف فلزی برای نفت یا روغن، چلیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوت
تصویر صوت
صدا، در موسیقی نغمه، آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحت
تصویر صحت
تندرست بودن، تندرستی، سلامتی، راستی و درستی
صحت و سقم: کنایه از درستی و نادرستی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آوازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ صی یَ)
وصیه. اندرز. (مهذب الاسماء). اندرز و نصیحت. اندرزو پند و نصیحت و سفارش. (ناظم الاطباء) :
من وصیت به وفا میکنمت
گرچه امروز وفا در عدم است.
خاقانی.
تکلف بر مرد درویش نیست
وصیت همین یک سخن بیش نیست.
سعدی.
وصیت همین است جان برادر
که اوقات ضایع مکن تا توانی.
سعدی.
و رجوع به وصیه شود، اسم است ایصاء را. (اقرب الموارد). اندرز کردن عازم سفر یا شخص قریب الموت دوست خود را که بعد من چنین و چنان باید کرد. (غیاث اللغات). استنابه در تصرف بعد از مرگ، یعنی همانطور که وکیل از جانب موکل نیابت دارد که پاره ای تصرفات بنماید (البته در زمان حیات موکل) موصی له یا وصی هم نیابت دارد که از جانب موصی پاره ای تصرفات بنماید، نهایت آنکه این نیابت برای بعد از مرگ است. (از فرهنگ حقوقی). ج، وصایا. (اقرب الموارد) :
ور منکری وصیت او را به جهل خویش
پس خود پس از رسول بباید همی سفیر.
ناصرخسرو.
و رجوع به وصیه شود، موصی ̍به. (اقرب الموارد). چیزی که به کسی وصیت شده است. گویند: این وصیت فلان است، یعنی موصی به اوست. (ازاقرب الموارد). آنچه بدان وصیت کنند. (منتهی الارب) .رجوع به وصیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژیت
تصویر ژیت
فرانسوی خوابگاه، بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلت
تصویر صلت
جایزه، پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
در عربی بصورت (صفه) و در فارسی بصورت نویسند چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است، بیان حال، ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحت
تصویر صحت
تندرست شدن، سلامت، برخاستن از بیماری، بی عیبی، بی آهوئی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته چیت از پارچه ها هر رنگ مخالف رنگ عمده یک شی، علامت نشان، جمع شیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صات
تصویر صات
آواز بانگ، آوازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیت
تصویر پیت
آهنی حلبی که برای نفت و روغن و امثال آن استفاده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیت
تصویر چیت
هندی گلبر از پارچه ها چیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیت
تصویر زیت
روغن نباتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیت
تصویر آیت
نشانه، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیت
تصویر دیت
دیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیت
تصویر بیت
خانه، سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیته
تصویر صیته
بلند آوازگی نیکنامی، چکش زرگران
فرهنگ لغت هوشیار
اندر نصیحت، سفارش کسی بیک یا چند تن مبنی بر احوال اعمال و دخل و تصرف در اموال وی پس از مرگ او، جمع وصایا، عبارت است از (استنابه در تصرف بعد ازمرگ) یعنی همانطور که وکیل از جانب موکل نیابت دارد که پاره ای تصرفات بنماید (اببته در زمان حیات مول) موصی له با وصی هم نیابت دارند که از جانب موصی پاره ای تصرفات بنمایند نهایت آنکه این نیابت برای بعد از مرگ است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصیت
تصویر وصیت
((وَ یَّ))
اندرز، نصیحت، سفارشی که شخص پیش از مردن به وصی خود می کند تا بعد از مرگش انجام شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصیت
تصویر وصیت
سپارش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیت
تصویر نیت
آهنگ، خواست، خواسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صحت
تصویر صحت
درستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صفت
تصویر صفت
زاب، فروزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آیت
تصویر آیت
نشان، نشانه، نشانی
فرهنگ واژه فارسی سره
اندرز، سفارش، نصیحت
فرهنگ واژه مترادف متضاد