ادیب صابر، قطعۀ ذیل از اوست در وصف شراب: ساقی بده آن شراب گلگون را گز گونه خجل کند طبرخون را خواهی که رخ تو رنگ گل گیرد از کف مده آن شراب گلگون را ناخوش نتوان گذاشت بی باده وقت خوش و ساعت همایون را آن باده عقیق ناب را ماند چونانکه پیاله درّ مکنون را یک قطره از او غذای هامون کن تا لاله ستان کنیم هامون را یک جرعه از او بریز درجیحون تا گونۀ گل دهیم جیحون را افسون غمند باده و مستی بر لشکر غم گمار افسون را کین صرف کند صروف گیتی را وآن دفع کند بلای گردون را باده سبب است عیش مردم را لیلی غرض است عشق مجنون را قانون و قرار عشرت آمد می ضایع مکن این قرار و قانون را گر طالب مال و گنج افزونی آراسته باش رنج افزون را بی مال چه بد رسید موسی را وز گنج چه نفع بودقارون را. و رجوع به ادیب صابر شود
ادیب صابر، قطعۀ ذیل از اوست در وصف شراب: ساقی بده آن شراب گلگون را گز گونه خجل کند طبرخون را خواهی که رخ تو رنگ گل گیرد از کف مده آن شراب گلگون را ناخوش نتوان گذاشت بی باده وقت خوش و ساعت همایون را آن باده عقیق ناب را ماند چونانکه پیاله دُرّ مکنون را یک قطره از او غذای هامون کن تا لاله ستان کنیم هامون را یک جرعه از او بریز درجیحون تا گونۀ گل دهیم جیحون را افسون غمند باده و مستی بر لشکر غم گمار افسون را کین صرف کند صروف گیتی را وآن دفع کند بلای گردون را باده سبب است عیش مردم را لیلی غرض است عشق مجنون را قانون و قرار عشرت آمد می ضایع مکن این قرار و قانون را گر طالب مال و گنج افزونی آراسته باش رنج افزون را بی مال چه بد رسید موسی را وز گنج چه نفع بودقارون را. و رجوع به ادیب صابر شود
امیر ظهیرالدین ابراهیم. چندی پس از شمس الدین صائن و سیدغیاث الدین علی وزارت امیر شیخ را داشت، لیکن مخالفان او که راه مداخل خود را مسدود دیدند یکی را تحریک کردند تااو را به قتل رسانید. (دستور الوزراء صص 242-243)
امیر ظهیرالدین ابراهیم. چندی پس از شمس الدین صائن و سیدغیاث الدین علی وزارت امیر شیخ را داشت، لیکن مخالفان او که راه مداخل خود را مسدود دیدند یکی را تحریک کردند تااو را به قتل رسانید. (دستور الوزراء صص 242-243)
راست. درست. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). مصلحت. ضد خطا: نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن بزودی نباشد صواب. فردوسی. گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند راایستاداند. (تاریخ بیهقی). بخود مشغول شدم آنچه صواب است بکنید. (تاریخ بیهقی). بونصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است همه عین صواب است. (تاریخ بیهقی). ای بازکرده چشم دل خفته را ز خواب بشنو سؤال خویش وجوابی بده صواب. ناصرخسرو. دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب به پیش خوک نهادن نه من و نه سلوی. ناصرخسرو. خدایگانا آنی که از تو و به تو شد زدوده روی حقیقت، گشاده چشم صواب. مسعودسعد. جواب دادم و گفتم که روز بودن نیست صواب شغل من اینست و هم نبود صواب. مسعودسعد. نه زنی در ره صواب نه مرد نه مخنث از آنت نبود درد. سنائی. و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود، باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه). صواب آن است که جمله پیش او (شیر) رویم. (کلیله و دمنه). رای صوابش ببین کز مدد نه فلک خان ختا را نهاد مائدۀ هفت خوان. خاقانی. من بمعنی صدق میگویم که ز یک کس صواب نشنیدم. خاقانی. مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشۀ کامل کنی و وجه صواب بشناسی. (ترجمه تاریخ یمینی). نیست همه ساله در این ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. جهانت خوش و رفتنت بر صواب عبادت قبول و دعا مستجاب. سعدی. چون می بینم که رأی شما بر صواب است، مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. (گلستان). تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت. حافظ. ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز. حافظ. ، در اصطلاح، هر امر ثابت و مسلمی را که انکار آن غیرممکن باشد نامند و فرق بین صواب و صدق وحق آن است که صواب امر ثابتی که انکار آن ناممکن است و صدق آن چیزی را گویند که ماهیت آن در ذهن مطابق باشد با ماهیت آن در خارج و حق آن چیزی را خوانند که ماهیتش در خارج از ذهن با ماهیت آن در ذهن برابر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی)
راست. درست. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (غیاث اللغات) (منتهی الارب). مصلحت. ضد خطا: نبایدت کردن برفتن شتاب که رفتن بزودی نباشد صواب. فردوسی. گفتند مگر صواب آن است که خداوند ندیمان خردمند راایستاداند. (تاریخ بیهقی). بخود مشغول شدم آنچه صواب است بکنید. (تاریخ بیهقی). بونصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است همه عین صواب است. (تاریخ بیهقی). ای بازکرده چشم دل خفته را ز خواب بشنو سؤال خویش وجوابی بده صواب. ناصرخسرو. دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب به پیش خوک نهادن نه من و نه سلوی. ناصرخسرو. خدایگانا آنی که از تو و به تو شد زدوده روی حقیقت، گشاده چشم صواب. مسعودسعد. جواب دادم و گفتم که روز بودن نیست صواب شغل من اینست و هم نبود صواب. مسعودسعد. نه زنی در ره صواب نه مرد نه مخنث از آنت نبود درد. سنائی. و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود، باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه). صواب آن است که جمله پیش او (شیر) رویم. (کلیله و دمنه). رای صوابش ببین کز مدد نُه فلک خان ختا را نهاد مائدۀ هفت خوان. خاقانی. من بمعنی صدق میگویم که ز یک کس صواب نشنیدم. خاقانی. مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشۀ کامل کنی و وجه صواب بشناسی. (ترجمه تاریخ یمینی). نیست همه ساله در این ده صواب ف تنه اندیشه و غوغای خواب. نظامی. جهانت خوش و رفتنت بر صواب عبادت قبول و دعا مستجاب. سعدی. چون می بینم که رأی شما بر صواب است، مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. (گلستان). تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رأی صوابت. حافظ. ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز. حافظ. ، در اصطلاح، هر امر ثابت و مسلمی را که انکار آن غیرممکن باشد نامند و فرق بین صواب و صدق وحق آن است که صواب امر ثابتی که انکار آن ناممکن است و صدق آن چیزی را گویند که ماهیت آن در ذهن مطابق باشد با ماهیت آن در خارج و حق آن چیزی را خوانند که ماهیتش در خارج از ذهن با ماهیت آن در ذهن برابر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی)
درست تر. بهتر. اولی: بنده را صوابتر مینمایدکه خداوند این زمستان ببلخ رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). سخن رفت در باب حرکت امیر تا بر کدام جانب صوابتر است. (تاریخ بیهقی ص 54). رجوع به صواب شود
درست تر. بهتر. اولی: بنده را صوابتر مینمایدکه خداوند این زمستان ببلخ رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). سخن رفت در باب حرکت امیر تا بر کدام جانب صوابتر است. (تاریخ بیهقی ص 54). رجوع به صواب شود
آبی است کلب را بالای کوفه از جانب شام. (معجم البلدان). - یوم صوأر، از ایام مشهور عرب است و آن آبی است که غالب بن صعصعه پدر فرزدق و سحیم بن وثیل ریاحی بر کنار آن شتران پی کردند، و آن چنان بود که غالب شتری بکشت و بر مردم قبیله بخش کرد و کاسه ای از آن سحیم را برد، سحیم در خشم شد و آن را نپذیرفت و خود شتری بکشت و غالب شتری دیگر بکشت و همچنان شتر بکشتند تا سحیم درماند، سپس چون سحیم بکوفه شد قوم وی او را ملامت کردند و او عذر آورد که شتران من حاضر نبود، آنگاه کس فرستاد تا صد شتر بیاوردند و بر کناسۀ کوفه بکشت. علی علیه السلام بفرمود این شتران برای خدا قربانی نشده و از آن مخورید. پس همچنان ببود تا وحشیان و سگان آنرا بخوردند... (معجم البلدان)
آبی است کلب را بالای کوفه از جانب شام. (معجم البلدان). - یوم صوأر، از ایام مشهور عرب است و آن آبی است که غالب بن صعصعه پدر فرزدق و سحیم بن وثیل ریاحی بر کنار آن شتران پی کردند، و آن چنان بود که غالب شتری بکشت و بر مردم قبیله بخش کرد و کاسه ای از آن سحیم را برد، سحیم در خشم شد و آن را نپذیرفت و خود شتری بکشت و غالب شتری دیگر بکشت و همچنان شتر بکشتند تا سحیم درماند، سپس چون سحیم بکوفه شد قوم وی او را ملامت کردند و او عذر آورد که شتران من حاضر نبود، آنگاه کس فرستاد تا صد شتر بیاوردند و بر کناسۀ کوفه بکشت. علی علیه السلام بفرمود این شتران برای خدا قربانی نشده و از آن مخورید. پس همچنان ببود تا وحشیان و سگان آنرا بخوردند... (معجم البلدان)