جدول جو
جدول جو

معنی صهمیم - جستجوی لغت در جدول جو

صهمیم
(صِ)
مهتر شریف، شتر که بانگ نکند، شتر بدخوی، مردی که از مراد خود برنگردد. (منتهی الارب). آنکه او را هیچ چیز بازنماند از مراد او. (مهذب الاسماء) ، خالص هر چیزی از نیکی و بدی، مرد کاهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صمیم
تصویر صمیم
(پسرانه)
صمیمی، میانه، وسط، اوج و نهایت شدت یا ترقی چیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صمیم
تصویر صمیم
خالص، محض، اصل، اوج و شدت هر چیز، به ویژه گرما یا سرما
صمیم زمستان: سرمای سخت وسط زمستان
از صمیم قلب: کنایه از از ته دل، از روی میل، شوق و صدق
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
باران سست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لهمم. مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
استخوان که بدان قوام عضو است. (منتهی الارب)، اصل چیزی و خالص و خلاصۀ آن. یقال: هو فی صمیم قومه، ای فی خالصهم و لبهم. (منتهی الارب). خالص. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). بی آمیغ.
- رجل صمیم، مرد خالص واحد و جمع در وی یکسان است.
- ، مرد ناشنوا که ادراک اصوات نکند. (غیاث اللغات). کر:
نوای مرثیۀ شام و شا (د) یا نۀ عید
گشادی از اثر انبساط گوش صمیم.
سیدمحمد عرفی (از آنندراج).
نصیحتی که به گوشم زبان عالم گفت
چنان بود که به گوش صمیم ابکم گفت.
حکیم حاذق گیلانی (از آنندراج).
و صحیح این کلمه اصم است و صمّاء.
، سرمای سخت. (منتهی الارب).
از زخم گام بارۀ تو در صمیم دی
بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران.
مسعودسعد.
نسیم خلق تو گر در صمیم دی چو خضر
به خاره برگذرد بردمد ز خاره خضر.
سوزنی.
و اگر کسی خواهد که در صمیم زمستان از درختان برگ و شکوفه بیرون آید... (سندبادنامه ص 281). و در صمیم زمستان اول بهمن... سایۀ چتر جهانگیرش بر حدود کرمان افتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 23)، میان هر چیز. (غیاث اللغات).
تک او گر کند عجب نبود
وهم را در صمیم دل محصور.
مسعودسعد.
قهر تو گر طلایه به دریا کشد، شود
در در صمیم حلق صدف دانۀ انار.
؟ (جهانگشای جوینی).
لؤلؤ چقدر دارد اندر میان بحر
گوهر چه قیمت آرد اندر صمیم کان.
رشید وطواط.
، گرمای سخت، پوست خشک که از بیضه برآید. (منتهی الارب).
، (اصطلاح نجوم) آن است که بعد کوکب کمتر از شانزده دقیقه بود وقتی که مرکز او به مرکز آفتاب رسد در احتراق تا این قدر بگذرد و تصمیم از قوتهای ذاتیه کوکب است و دلیل غایت قوت و سعادت است برای آنکه بدان منزلت است که کسی در دل پادشاه جای گیرد و صمیمتین عطارد قوی تر است که بمثابه دو شمس باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کوکب صمیم آن است که میان آفتاب و آن کوکب شانزده دقیقه یا کمتر باشد. و آنرا کوکب تصمیم و کوکب مصمم نیز گویند. (از مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صمیم
تصویر صمیم
خالص، بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیم
تصویر همیم
خلش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمیم
تصویر صمیم
((صَ))
خالص، اصل و خالص هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
خالص، محض، بی آلایش، پاک، صمیمی، ناب، میان، وسط
متضاد: ناسره
فرهنگ واژه مترادف متضاد