جدول جو
جدول جو

معنی صها - جستجوی لغت در جدول جو

صها
(صَ)
نام چند قله است در یک کوه واقع بین مدینه و وادی القری که یک یک آنها را صهوه گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدا
تصویر صدا
(دخترانه)
انعکاس صوت، پژواک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفا
تصویر صفا
(پسرانه)
یکرنگی، خلوص، صمیمیت، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، نام کوهی در مکه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بها
تصویر بها
(پسرانه)
درخشندگی، روشنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مها
تصویر مها
(دخترانه)
سنگی مانند بلور، یاقوت کبود، در گویش مازندران ابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سها
تصویر سها
(پسرانه)
ستاره کم نوری در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رها
تصویر رها
(دخترانه)
آزاد، نجات یافته، آزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبا
تصویر صبا
(دخترانه)
نسیم ملایمی که از طرف شمال شرق می وزد، پیام رسان میان عاشق و معشوق، نام یکی از شعب بیست وچهارگانه موسیقی قدیم، نام موسیقیدان معروف ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دها
تصویر دها
(پسرانه)
زیرکی، هوشمندی
فرهنگ نامهای ایرانی
(صُ بی یَ)
ملخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُبِ)
پشم که سخت سپید نباشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ بی ی)
جمل صهابی: اصهب اللون، یعنی شتر که سپیدی وی را بسرخی آمیخته باشد، پشم که سپیدی آنرا سرخی آمیخته باشد، چیز بسیار که کم نشده باشد. الوافر الذی لم ینقص. (اقرب الموارد) ، مردی که او را دفتر حساب نبوده باشد. (منتهی الارب). الرجل لادیوان له. (اقرب الموارد) ، چهارپائی که صدقۀ آن نگرفته باشند. (منتهی الارب). النعم لم تأخذ صدقته. (اقرب الموارد) ، سخت از هر چیزی. (منتهی الارب). الشدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ رِ)
حوض. (منتهی الارب). سفالی که آب در آن گرد آید. (منتهی الارب). رجوع به المعرب جوالیقی ص 215 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صهریج. رجوع به صهریج شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صهوه. (منتهی الارب). رجوع به صهوه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
شتر نری است که شتران صهابی را بدان نسبت کنند. (اقرب الموارد). گشنی است که جمل صهابی منسوب است بدان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خمر سرخ است و خمر مایل به سرخی و نیز خمر معصور از عنب سفید را نامند. (فهرست مخزن الادویه). می که با سرخی زند
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
گداخته از هر چیزی، هر پاره از پیه و مغز استخوان و مغز سر و جز آن، آفتاب پرست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ هَْ ها)
اسپ بابانگ. (منتهی الارب). شیهه زن
لغت نامه دهخدا
(صُ)
بانگ و فریاد اسپ. (منتهی الارب). بانگ کردن اسب. (تاج المصادر بیهقی). شیهه
لغت نامه دهخدا
تصویری از دها
تصویر دها
بزیرکی تصرف کردن، زیرکی هوشمندی، جودت رای
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی یکرنگ یکرنگی، بی آلایشی، شادابی، گلگشت، یکی از گوشه های شور صافی شدن، پاک و بی غش و بی کدورت شدن، پاکیزگی مقابل کدورت تیرگی. یا از صفا افتادن، بی رونق شدن، یا صفا ذهن. استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب، خلوص یکرنگی صمیمیت، تمییزی نظافت، طراوت، آشتی صلح، تفرج تماشا، یکی از گوشه های شور، صافی شدن، روشنی، پاکیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سها
تصویر سها
نخک از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زها
تصویر زها
تازگی و شکوفه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها
تصویر رها
بی قید، آ زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعا
تصویر صعا
جمع صعوه، سنگانه ها چکاوک ها
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی، زیبایی شکوه فر، چشم انداز دل انگیز، نام زنی، ماده که دوشنده را رام باشد روشنی درخشندگی رونق، زیبایی نیکویی، زینت آرایش، عظمت کمال، فر شکوه فره، قیمت هر چیز، ارزش، نرخ شب بوی زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهال
تصویر صهال
صهیل: پارسی تازی گشته شیهه شیهه اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهاره
تصویر صهاره
گداخته، پاره پیه پاره مغز، آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهابیه
تصویر صهابیه
ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدا
تصویر صدا
آوا، سدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بها
تصویر بها
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رها
تصویر رها
خلاص
فرهنگ واژه فارسی سره