جمل صهابی: اصهب اللون، یعنی شتر که سپیدی وی را بسرخی آمیخته باشد، پشم که سپیدی آنرا سرخی آمیخته باشد، چیز بسیار که کم نشده باشد. الوافر الذی لم ینقص. (اقرب الموارد) ، مردی که او را دفتر حساب نبوده باشد. (منتهی الارب). الرجل لادیوان له. (اقرب الموارد) ، چهارپائی که صدقۀ آن نگرفته باشند. (منتهی الارب). النعم لم تأخذ صدقته. (اقرب الموارد) ، سخت از هر چیزی. (منتهی الارب). الشدید. (اقرب الموارد)
جمل صهابی: اصهب اللون، یعنی شتر که سپیدی وی را بسرخی آمیخته باشد، پشم که سپیدی آنرا سرخی آمیخته باشد، چیز بسیار که کم نشده باشد. الوافر الذی لم ینقص. (اقرب الموارد) ، مردی که او را دفتر حساب نبوده باشد. (منتهی الارب). الرجل لادیوان له. (اقرب الموارد) ، چهارپائی که صدقۀ آن نگرفته باشند. (منتهی الارب). النعم لم تأخذ صدقته. (اقرب الموارد) ، سخت از هر چیزی. (منتهی الارب). الشدید. (اقرب الموارد)
دوستی یکرنگ یکرنگی، بی آلایشی، شادابی، گلگشت، یکی از گوشه های شور صافی شدن، پاک و بی غش و بی کدورت شدن، پاکیزگی مقابل کدورت تیرگی. یا از صفا افتادن، بی رونق شدن، یا صفا ذهن. استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب، خلوص یکرنگی صمیمیت، تمییزی نظافت، طراوت، آشتی صلح، تفرج تماشا، یکی از گوشه های شور، صافی شدن، روشنی، پاکیزگی
دوستی یکرنگ یکرنگی، بی آلایشی، شادابی، گلگشت، یکی از گوشه های شور صافی شدن، پاک و بی غش و بی کدورت شدن، پاکیزگی مقابل کدورت تیرگی. یا از صفا افتادن، بی رونق شدن، یا صفا ذهن. استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب، خلوص یکرنگی صمیمیت، تمییزی نظافت، طراوت، آشتی صلح، تفرج تماشا، یکی از گوشه های شور، صافی شدن، روشنی، پاکیزگی
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم
بریانی، آتش به آتش، پارسی تازی گشته الا هلا آواز دادن، کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن، آواز دادن، برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن، به کسی، دعوت و خواندن جمعی از مردم