جدول جو
جدول جو

معنی صنعتی - جستجوی لغت در جدول جو

صنعتی
مربوط به صنعت مثلاً ماشین آلات صنعتی، همراه با صنعت مثلاً زندگی صنعتی
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
فرهنگ فارسی عمید
صنعتی
(صَ عَ)
صادقی کتابدار در مجمعالخواص نویسد: صنعتی در مشهد مقدس اقامت میکرد و بصنعت قالب تراشی شهرت دارد. شخصی از خود گذشته و فداکار است و طبع شعرش هم بد نیست. از اوست:
ربوده صبرم از دل دلبری در آن رعنائی
که لعل او نمکدانی بود بر خوان رعنائی.
(مجمعالخواص ص 293)
لغت نامه دهخدا
صنعتی
(صَ عَ)
منسوب به صنعت. صنعتگر. صانع. ج، صنعتیان: و هرچه صنعتیان بودند دست از صنعت بداشتندی و هرچه مؤمن بودندی جان پروردندی (از آواز داود) . (قصص الانبیاء چ سنگی تهران 1322 ص 150)
لغت نامه دهخدا
صنعتی
منسوب به صنعت: امور صنعتی، دارای صنایع مختلف مقابل فلاحتی کشاورزی: کشور مصنوعی ناحیه صنعتی
فرهنگ لغت هوشیار
صنعتی
صناعيٌّ
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به عربی
صنعتی
Industrial
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صنعتی
industriel
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
صنعتی
औद्योगिक
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به هندی
صنعتی
промышленный
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به روسی
صنعتی
industriell
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به آلمانی
صنعتی
промисловий
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
صنعتی
przemysłowy
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به لهستانی
صنعتی
industrial
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
صنعتی
industriale
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
صنعتی
industrial
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
صنعتی
صنعتی
دیکشنری اردو به فارسی
صنعتی
industri
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صنعتی
صنعتی
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به اردو
صنعتی
শিল্প
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به بنگالی
صنعتی
อุตสาหกรรม
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به تایلندی
صنعتی
viwandani
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
صنعتی
sanayi
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
صنعتی
industrieel
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به هلندی
صنعتی
工业的
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به چینی
صنعتی
תעשייתי
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به عبری
صنعتی
산업의
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به کره ای
صنعتی
工業的
تصویری از صنعتی
تصویر صنعتی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عملکرد هر یک از مراکز تولیدی اعم از کارخانه ها و کارگاه ها مثلاً صنعت داروسازی، هر یک از شاخه های تولید مثلاً صنعت فرش، صنعت سینما، پیشه، کار، در ادبیات در فن بدیع هر یک از آرایه های لفظی و معنوی مثلاً صنعت تشبیه، هنر، تظاهر، تصنّع
فرهنگ فارسی عمید
(صَ عَ)
پیشه و هنر. (غیاث اللغات) :
روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت (شاعری) همی
هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی.
منوچهری.
درین بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت و غیب دان را.
ناصرخسرو.
تا بدان صنعت شهرتی تمام یافتم. (کلیله و دمنه).
صنعت من برده ز جادو شکیب
سحر من افسون ملایک فریب.
نظامی.
استاد من فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت وگرنه بقوت از او کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم. (گلستان). رجوع به صنعه شود، مصنوع. ساخته،
{{مصدر}} نت ساختن برای شعری. آهنگ ساختن موسیقی دانان قولی یا غزلی یا شعری را: فانشد الجماعه بیتاً... و احب ان یضاف الیه بیت آخر فبدره علی ابن مهدی... فاستحسنه ابوالحسن... و کان ابوالعیسی بن حمدون حاضراً فقال له الصنعه فیهما علیک فطلب عوداً. (معجم الادباء چ مارجلیوث ج 5 ص 428)،
{{اسم مصدر}} کیمیاگری. مشاقی،
{{اسم}} کیمیا. (مفاتیح العلوم).
- اهل صنعت، کیمیاگران: و بیشتری اهل روزگارخاصه اهل صنعت کوکب الارض، طلق را شناسند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، نیرنگ. حیلت. حیله: سوگند دهد که او (صاحب صنعت) با مساح صنعت و حیلت نکند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 111)، تدلیس. نفاق. دوروئی:
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم.
حافظ.
صنعت مکن که هرکه محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فراز کرد.
حافظ.
، تکلف. جمله پردازی:
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد.
حافظ.
، ظاهرسازی. ساختگی. تصنع:
همچو جنگ خرفروشان صنعت است.
؟
لغت نامه دهخدا
(صُ)
یکی از شعرای متقدم عثمانی و از اهالی قسطمونی است. وی در دفتر دربار سلطان محمود از شاهزادگان سلطان بایزیدخان ثانی سمت منشی گری داشت و با نجاتی و طالعی معاصر بوده است. (قاموس الاعلام ترکی)
یکی از شعرای متقدم عثمانی و از رجال سلطان سلیم خان است. وی در محاربۀ چالدران دلاوری نموده و به منصب سنجاق بکی گری نایل شد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام او صنعالله و از شعرای متقدم عثمانی و از اهالی بروسه است. وی سلطان سلیم خان ثانی را مدح میگفت. (قاموس الاعلام ترکی)
کلیبولی. او را دیوانی است به ترکی. وی بسال 941 هجری قمری درگذشت. (کشف الظنون ذیل دیوان)
شاعر است. صادقی کتابدار نویسد: در فن شعر از راهنمایان من است و اکثر رسائل ضروری شعر را در حضور ایشان گذرانیده ام. متجاوز از سه سال ندیدم سر به بالین استراحت بگذارد. در تبریز شیفتۀ عطار پسری بود. یک میل مسافت بین خانه خود و معشوق را پیوسته می پیمود. در فن علاقه بندی مهارتی داشت، چنانکه مصراعی را با کاشتن گل دو رنگ نوشته بود. از رنگ و افشان کاغذ و همچنین از سرنج و سفیدآب و لاجوردشویی اطلاع داشت. او راست:
بغیر جور از آن تندخو نمی آید
وفا خوش است ولیکن ازو نمی آید.
رجوع به مجمع الخواص ص 75 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صنعت
تصویر صنعت
پیشه و هنر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به صناعت صنعتی. توضیح در عربی صناعی آید ولی در فارسی به قیاس ابا حتی و ملامتی و نظایر آنها جایز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنعت
تصویر صنعت
((صَ عَ))
فن، پیشه، حیله، چاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صنعت
تصویر صنعت
فیار
فرهنگ واژه فارسی سره
تکنیک، حرفه، ساختن، صناعت، صنع، فن، هنر
فرهنگ واژه مترادف متضاد