دشمنی. (از ناظم الاطباء) : خصمی خود یاری حق کردن است. نظامی. خصمی کژدم بتر از اژدهاست کاین ز تو پنهان بود آن برملاست. نظامی. اگر شبی پیرزنی در خانه بی برگ خفته باشد، دامن تو گیرد و بر تو خصمی کند. (از تذکره الاولیای عطار). گفت: با خدای یار باش در خصمی نفس خویش، نه با نفس یار باش در خصمی خدای. (تذکرهالاولیای عطار). ملک پرسید: که موجب خصمی اینان در حق تو چیست ؟ (گلستان سعدی). گر همه خلق بخصمی بدرآیند یکی را چه تفاوت کند آنرا که تو مولا و نصیری. سعدی (خواتیم)
دشمنی. (از ناظم الاطباء) : خصمی خود یاری حق کردن است. نظامی. خصمی کژدم بتر از اژدهاست کاین ز تو پنهان بود آن برملاست. نظامی. اگر شبی پیرزنی در خانه بی برگ خفته باشد، دامن تو گیرد و بر تو خصمی کند. (از تذکره الاولیای عطار). گفت: با خدای یار باش در خصمی نفس خویش، نه با نفس یار باش در خصمی خدای. (تذکرهالاولیای عطار). ملک پرسید: که موجب خصمی اینان در حق تو چیست ؟ (گلستان سعدی). گر همه خلق بخصمی بدرآیند یکی را چه تفاوت کند آنرا که تو مولا و نصیری. سعدی (خواتیم)
استخوان که بدان قوام عضو است. (منتهی الارب)، اصل چیزی و خالص و خلاصۀ آن. یقال: هو فی صمیم قومه، ای فی خالصهم و لبهم. (منتهی الارب). خالص. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). بی آمیغ. - رجل صمیم، مرد خالص واحد و جمع در وی یکسان است. - ، مرد ناشنوا که ادراک اصوات نکند. (غیاث اللغات). کر: نوای مرثیۀ شام و شا (د) یا نۀ عید گشادی از اثر انبساط گوش صمیم. سیدمحمد عرفی (از آنندراج). نصیحتی که به گوشم زبان عالم گفت چنان بود که به گوش صمیم ابکم گفت. حکیم حاذق گیلانی (از آنندراج). و صحیح این کلمه اصم است و صمّاء. ، سرمای سخت. (منتهی الارب). از زخم گام بارۀ تو در صمیم دی بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران. مسعودسعد. نسیم خلق تو گر در صمیم دی چو خضر به خاره برگذرد بردمد ز خاره خضر. سوزنی. و اگر کسی خواهد که در صمیم زمستان از درختان برگ و شکوفه بیرون آید... (سندبادنامه ص 281). و در صمیم زمستان اول بهمن... سایۀ چتر جهانگیرش بر حدود کرمان افتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 23)، میان هر چیز. (غیاث اللغات). تک او گر کند عجب نبود وهم را در صمیم دل محصور. مسعودسعد. قهر تو گر طلایه به دریا کشد، شود در در صمیم حلق صدف دانۀ انار. ؟ (جهانگشای جوینی). لؤلؤ چقدر دارد اندر میان بحر گوهر چه قیمت آرد اندر صمیم کان. رشید وطواط. ، گرمای سخت، پوست خشک که از بیضه برآید. (منتهی الارب). ، (اصطلاح نجوم) آن است که بعد کوکب کمتر از شانزده دقیقه بود وقتی که مرکز او به مرکز آفتاب رسد در احتراق تا این قدر بگذرد و تصمیم از قوتهای ذاتیه کوکب است و دلیل غایت قوت و سعادت است برای آنکه بدان منزلت است که کسی در دل پادشاه جای گیرد و صمیمتین عطارد قوی تر است که بمثابه دو شمس باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کوکب صمیم آن است که میان آفتاب و آن کوکب شانزده دقیقه یا کمتر باشد. و آنرا کوکب تصمیم و کوکب مصمم نیز گویند. (از مفاتیح العلوم)
استخوان که بدان قوام عضو است. (منتهی الارب)، اصل چیزی و خالص و خلاصۀ آن. یقال: هو فی صمیم قومه، ای فی خالصهم و لبهم. (منتهی الارب). خالص. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). بی آمیغ. - رجل صمیم، مرد خالص واحد و جمع در وی یکسان است. - ، مرد ناشنوا که ادراک اصوات نکند. (غیاث اللغات). کر: نوای مرثیۀ شام و شا (د) یا نۀ عید گشادی از اثر انبساط گوش صمیم. سیدمحمد عرفی (از آنندراج). نصیحتی که به گوشم زبان عالم گفت چنان بود که به گوش صمیم ابکم گفت. حکیم حاذق گیلانی (از آنندراج). و صحیح این کلمه اصم است و صَمّاء. ، سرمای سخت. (منتهی الارب). از زخم گام بارۀ تو در صمیم دی بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران. مسعودسعد. نسیم خلق تو گر در صمیم دی چو خضر به خاره برگذرد بردمد ز خاره خضر. سوزنی. و اگر کسی خواهد که در صمیم زمستان از درختان برگ و شکوفه بیرون آید... (سندبادنامه ص 281). و در صمیم زمستان اول بهمن... سایۀ چتر جهانگیرش بر حدود کرمان افتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 23)، میان هر چیز. (غیاث اللغات). تک او گر کند عجب نبود وهم را در صمیم دل محصور. مسعودسعد. قهر تو گر طلایه به دریا کشد، شود در در صمیم حلق صدف دانۀ انار. ؟ (جهانگشای جوینی). لؤلؤ چقدر دارد اندر میان بحر گوهر چه قیمت آرد اندر صمیم کان. رشید وطواط. ، گرمای سخت، پوست خشک که از بیضه برآید. (منتهی الارب). ، (اصطلاح نجوم) آن است که بعد کوکب کمتر از شانزده دقیقه بود وقتی که مرکز او به مرکز آفتاب رسد در احتراق تا این قدر بگذرد و تصمیم از قوتهای ذاتیه کوکب است و دلیل غایت قوت و سعادت است برای آنکه بدان منزلت است که کسی در دل پادشاه جای گیرد و صمیمتین عطارد قوی تر است که بمثابه دو شمس باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کوکب صمیم آن است که میان آفتاب و آن کوکب شانزده دقیقه یا کمتر باشد. و آنرا کوکب تصمیم و کوکب مصمم نیز گویند. (از مفاتیح العلوم)
ابن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن. وی شیخ مصریان بود به اندلس و امیری زیرک و دلیر و بخشنده. به روزگار بنی امیه به اندلس شد و امیر آنجا ابوالخطار درباره وی بدرفتاری کرد. اصحاب صمیل برآشفتند و ابوالخطار را بگرفتند و ثوابه بن سلامه را ولایت دادند و سلطه و نفوذ از آن صمیل شدو همچنان ببود تا عبدالرحمان اموی به اندلس شد و صمیل را بزندان افکند و او در زندان عبدالرحمان بسال 142 هجری قمری درگذشت. او را شعری است. (الاعلام ص 436)
ابن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن. وی شیخ مصریان بود به اندلس و امیری زیرک و دلیر و بخشنده. به روزگار بنی امیه به اندلس شد و امیر آنجا ابوالخطار درباره وی بدرفتاری کرد. اصحاب صمیل برآشفتند و ابوالخطار را بگرفتند و ثوابه بن سلامه را ولایت دادند و سلطه و نفوذ از آن صمیل شدو همچنان ببود تا عبدالرحمان اموی به اندلس شد و صمیل را بزندان افکند و او در زندان عبدالرحمان بسال 142 هجری قمری درگذشت. او را شعری است. (الاعلام ص 436)
محمد بن عباس بن احمد بن محمد بن عصم بن بلال عصمی هروی. از رؤسا و دانشمندان و محدثان بود. بسال 294 ه. ق. متولد شد و در نهم صفر سال 378 ه. ق. درگذشت. حدیث را نزد ابوالحسن محمد مخلدی و ابوعمرو حیری ودیگران آموخته بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
محمد بن عباس بن احمد بن محمد بن عصم بن بلال عصمی هروی. از رؤسا و دانشمندان و محدثان بود. بسال 294 هَ. ق. متولد شد و در نهم صفر سال 378 هَ. ق. درگذشت. حدیث را نزد ابوالحسن محمد مخلدی و ابوعمرو حیری ودیگران آموخته بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
ویستاخ خواتیک خاتیک خوانده می شود خودی خودمانی یکرنگ منسوب به صمیم: تصمیم آنست که ستاره با آفتاب باشد و یا بمقارنه او کمتر از شانزده دقیقه مانده بود و یا از مقارنه او گذشته بود کمتر از شانزده دقیقه تا بدین حد است ستاره را پس و پیش از آفتاب صمیمی خوانند، خالص و مخلص: دوست صمیمی. توضیح این کلمه بدین نحو در اصل صمیم بدون یاء است ولی در تداول فارسی یایی بدان افزایند
ویستاخ خواتیک خاتیک خوانده می شود خودی خودمانی یکرنگ منسوب به صمیم: تصمیم آنست که ستاره با آفتاب باشد و یا بمقارنه او کمتر از شانزده دقیقه مانده بود و یا از مقارنه او گذشته بود کمتر از شانزده دقیقه تا بدین حد است ستاره را پس و پیش از آفتاب صمیمی خوانند، خالص و مخلص: دوست صمیمی. توضیح این کلمه بدین نحو در اصل صمیم بدون یاء است ولی در تداول فارسی یایی بدان افزایند