جدول جو
جدول جو

معنی صمی - جستجوی لغت در جدول جو

صمی
(ثَج ج)
برجای مردن، فرودآمدن کسی را کاری. (منتهی الارب) ، ما صماک علیه، کدام چیزی برداشته است تو را بر وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صمی
نخچیر مرده، وا داشتن
تصویری از صمی
تصویر صمی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صمیم
تصویر صمیم
(پسرانه)
صمیمی، میانه، وسط، اوج و نهایت شدت یا ترقی چیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صمیم
تصویر صمیم
خالص، محض، اصل، اوج و شدت هر چیز، به ویژه گرما یا سرما
صمیم زمستان: سرمای سخت وسط زمستان
از صمیم قلب: کنایه از از ته دل، از روی میل، شوق و صدق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمیم زمستان
تصویر صمیم زمستان
سرمای سخت وسط زمستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمیمیت
تصویر صمیمیت
یگانگی، یک رنگی، یک دلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمیمی
تصویر صمیمی
ویژگی رابطه ای که کاملاً دوستانه باشد، یک دل، همدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمیمانه
تصویر صمیمانه
از روی یک رنگی و دوستی، خالصانه، دوستانه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
دشمنی. (از ناظم الاطباء) :
خصمی خود یاری حق کردن است.
نظامی.
خصمی کژدم بتر از اژدهاست
کاین ز تو پنهان بود آن برملاست.
نظامی.
اگر شبی پیرزنی در خانه بی برگ خفته باشد، دامن تو گیرد و بر تو خصمی کند. (از تذکره الاولیای عطار). گفت: با خدای یار باش در خصمی نفس خویش، نه با نفس یار باش در خصمی خدای. (تذکرهالاولیای عطار). ملک پرسید: که موجب خصمی اینان در حق تو چیست ؟ (گلستان سعدی).
گر همه خلق بخصمی بدرآیند یکی را
چه تفاوت کند آنرا که تو مولا و نصیری.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
(صُ مَ)
وقت غروب آفتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِمْ می)
بسیار خاموش. (منتهی الارب). همیشه خاموش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مرد خشک گوشت و پوست بر استخوان چسبیده که از وی بوی خوی آید. (منتهی الارب). گوشت بر استخوان کوفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
استخوان که بدان قوام عضو است. (منتهی الارب)، اصل چیزی و خالص و خلاصۀ آن. یقال: هو فی صمیم قومه، ای فی خالصهم و لبهم. (منتهی الارب). خالص. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). بی آمیغ.
- رجل صمیم، مرد خالص واحد و جمع در وی یکسان است.
- ، مرد ناشنوا که ادراک اصوات نکند. (غیاث اللغات). کر:
نوای مرثیۀ شام و شا (د) یا نۀ عید
گشادی از اثر انبساط گوش صمیم.
سیدمحمد عرفی (از آنندراج).
نصیحتی که به گوشم زبان عالم گفت
چنان بود که به گوش صمیم ابکم گفت.
حکیم حاذق گیلانی (از آنندراج).
و صحیح این کلمه اصم است و صمّاء.
، سرمای سخت. (منتهی الارب).
از زخم گام بارۀ تو در صمیم دی
بر کوه لاله رسته و بر دشت ضیمران.
مسعودسعد.
نسیم خلق تو گر در صمیم دی چو خضر
به خاره برگذرد بردمد ز خاره خضر.
سوزنی.
و اگر کسی خواهد که در صمیم زمستان از درختان برگ و شکوفه بیرون آید... (سندبادنامه ص 281). و در صمیم زمستان اول بهمن... سایۀ چتر جهانگیرش بر حدود کرمان افتاد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 23)، میان هر چیز. (غیاث اللغات).
تک او گر کند عجب نبود
وهم را در صمیم دل محصور.
مسعودسعد.
قهر تو گر طلایه به دریا کشد، شود
در در صمیم حلق صدف دانۀ انار.
؟ (جهانگشای جوینی).
لؤلؤ چقدر دارد اندر میان بحر
گوهر چه قیمت آرد اندر صمیم کان.
رشید وطواط.
، گرمای سخت، پوست خشک که از بیضه برآید. (منتهی الارب).
، (اصطلاح نجوم) آن است که بعد کوکب کمتر از شانزده دقیقه بود وقتی که مرکز او به مرکز آفتاب رسد در احتراق تا این قدر بگذرد و تصمیم از قوتهای ذاتیه کوکب است و دلیل غایت قوت و سعادت است برای آنکه بدان منزلت است که کسی در دل پادشاه جای گیرد و صمیمتین عطارد قوی تر است که بمثابه دو شمس باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کوکب صمیم آن است که میان آفتاب و آن کوکب شانزده دقیقه یا کمتر باشد. و آنرا کوکب تصمیم و کوکب مصمم نیز گویند. (از مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ابن حاتم بن شمر بن ذی الجوشن. وی شیخ مصریان بود به اندلس و امیری زیرک و دلیر و بخشنده. به روزگار بنی امیه به اندلس شد و امیر آنجا ابوالخطار درباره وی بدرفتاری کرد. اصحاب صمیل برآشفتند و ابوالخطار را بگرفتند و ثوابه بن سلامه را ولایت دادند و سلطه و نفوذ از آن صمیل شدو همچنان ببود تا عبدالرحمان اموی به اندلس شد و صمیل را بزندان افکند و او در زندان عبدالرحمان بسال 142 هجری قمری درگذشت. او را شعری است. (الاعلام ص 436)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
خشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
محمد بن عباس بن احمد بن محمد بن عصم بن بلال عصمی هروی. از رؤسا و دانشمندان و محدثان بود. بسال 294 ه. ق. متولد شد و در نهم صفر سال 378 ه. ق. درگذشت. حدیث را نزد ابوالحسن محمد مخلدی و ابوعمرو حیری ودیگران آموخته بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از صمیمیت
تصویر صمیمیت
یگانگی، یکدلی، یک رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
ویستاخ خواتیک خاتیک خوانده می شود خودی خودمانی یکرنگ منسوب به صمیم: تصمیم آنست که ستاره با آفتاب باشد و یا بمقارنه او کمتر از شانزده دقیقه مانده بود و یا از مقارنه او گذشته بود کمتر از شانزده دقیقه تا بدین حد است ستاره را پس و پیش از آفتاب صمیمی خوانند، خالص و مخلص: دوست صمیمی. توضیح این کلمه بدین نحو در اصل صمیم بدون یاء است ولی در تداول فارسی یایی بدان افزایند
فرهنگ لغت هوشیار
صمیم صمیمی: روابط صمیمانه ای با او دارد، از روی صمیمیت خالصانه: یا او صمیمانه رفتار می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصمی
تصویر خصمی
دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمیت
تصویر صمیت
بسیار خاموش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمیر
تصویر صمیر
تکیده بد بو خور رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمیل
تصویر صمیل
خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمیم
تصویر صمیم
خالص، بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمیم
تصویر صمیم
((صَ))
خالص، اصل و خالص هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صمیمانه
تصویر صمیمانه
((صَ نِ یا نَ))
صمیم، صمیمی، از روی صمیمیت، خالصانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صمیمیت
تصویر صمیمیت
همدلی، یکدلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صمیمی
تصویر صمیمی
خودمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صمیمانه
تصویر صمیمانه
پای مردانه
فرهنگ واژه فارسی سره
دشمنی، عداوت، خصومت، عناد
متضاد: رفاقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خالص، محض، بی آلایش، پاک، صمیمی، ناب، میان، وسط
متضاد: ناسره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از صمیمیت
تصویر صمیمیت
Cordiality, Intimacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از صمیمی
تصویر صمیمی
Amicable, Cordial, Intimate, Wholehearted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از صمیمانه
تصویر صمیمانه
Wholeheartedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از صمیمی
تصویر صمیمی
дружелюбный , сердечный , интимный , искренний
دیکشنری فارسی به روسی