جدول جو
جدول جو

معنی صمم - جستجوی لغت در جدول جو

صمم
کر شدن، کری
تصویری از صمم
تصویر صمم
فرهنگ فارسی عمید
صمم
(صِ مَ)
جمع واژۀ صمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صمم
کر شدن، نشنیدن
تصویری از صمم
تصویر صمم
فرهنگ لغت هوشیار
صمم
((صَ مَ))
ناشنوا شدن، ناشنوایی
تصویری از صمم
تصویر صمم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صمیم
تصویر صمیم
(پسرانه)
صمیمی، میانه، وسط، اوج و نهایت شدت یا ترقی چیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صنم
تصویر صنم
(دخترانه)
بت، معشوق، دلبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
آنکه تصمیم به کاری گرفته است و دارای عزم و اراده می باشد، ثابت و استوار، شمشیر درگذرنده از استخوان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَمْ مِ)
تصمیم گیرنده. رجوع به مصمّم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَمْ مَ)
رجل مصمم، مرد درست عزیمت درستکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دارای ثبات و استواری در کار: اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم، باری نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه). سلطان بعد از استخارات عزیمت بر آن غزو مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408). عزم تأدیب و تعریک ایشان مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 322). عزم غزوۀ بهاطیه مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285). عزم غزو کفار مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 34). عزیمت بر قصد سجستان و حسم مادۀ خلف مصمم گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 249).
مرا پای بست است خاقانی ایدر
چرا عزم رفتن مصمم ندارم ؟
خاقانی.
نه خاقانیم گر همی عزم تحویل
مصمم از این کلبۀ غم ندارم.
خاقانی.
- مصمم شدن، عازم شدن. (ناظم الاطباء). عزیمت درست کردن.
- ، ثبات ورزیدن در کار. (ناظم الاطباء).
- مصمم شدن چیزی، قطعی و استوار شدن قصد و نیت. تحقق و انجام گرفتن آن چیز: بامدادان که عزم سفر مصمم شد گفته بودندنش که فلان سعدی است. (گلستان).
- عزیمت مصمم گردانیدن، آماده شدن. مصمم شدن. تصمیم گرفتن: مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه).
- مصمم گشتن، عزیمت درست کردن: به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آن که علمای هر صنف را بینم. (کلیله و دمنه).
، (اصطلاح نجوم) صمیم. (یادداشت مؤلف).
- کوکب مصمم، کوکب صمیم، ستاره ای که میان آفتاب و آن، فاصله شانزده دقیقه یا کمتر باشد. (از مفاتیح العلوم) (یادداشت مؤلف). و رجوع به صمیم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
تصمیم گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
((مُ صَ مَّ))
با عزم و اراده، آن که تصمیم به کاری گرفته
فرهنگ فارسی معین
باعزم، پراستقامت، قاطع
متضاد: مردد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
عازمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
Determined, Adamant, Resolute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
inflexible, déterminé, résolu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
inflexível, determinado, resoluto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
頑固な , 決定的な , 決意のある
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مصمّم، تعیین شده است
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
مصمم , پر عزم , پرعزم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
เด็ดเดี่ยว , มุ่งมั่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
thabiti, alikusudia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
נחוש , נוֹעַז , נחרץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
확고한 , 결단력 있는 , 결단력 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
坚定的 , 坚决的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
unnachgiebig, entschlossen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
kararlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
teguh, ditentukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
অনড় , নির্ধারিত , দৃঢ়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
inflessibile, determinato, risoluto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
firme, determinado, resuelto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
onwrikbaar, vastberaden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
непохитний , рішучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
непреклонный , решительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
nieugięty, zdecydowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مصمم
تصویر مصمم
अडिग , निर्धारित , दृढ़
دیکشنری فارسی به هندی