جدول جو
جدول جو

معنی صمخه - جستجوی لغت در جدول جو

صمخه
(صِ خَ)
واحد صمخ است. رجوع به صمخ شود
لغت نامه دهخدا
صمخه
(صَ مِ خَ)
امراه صمخه، زن نرم و تازه بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صمخه
نرم و نازک: زن
تصویری از صمخه
تصویر صمخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ مِخْخَ)
شاه ممخه، گوسپند فربه پر مغز استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه سمین. (از اقرب الموارد). بین الممخه و العجفاء (این مثل را در میانۀدو کار زنند). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ کَ)
جمل صمکه، شتر توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ رَ)
بوی گرفته. (منتهی الارب). یدی من السمک صمره، منتنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
شیر بی مزه. (منتهی الارب). اللبن لاحلاوه له. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
سنگ بزرگ استوار و ثابت در زمین، بلند باشد از زمین یا برابر، ماده شتر که سالها بار نگیرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ جَ)
قندیل. لغت رومی است. ج، صمج. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به صمج شود
لغت نامه دهخدا
(صُ / صِ تَ)
آنچه بدان کودکان را خاموش کنند و تسکین دهند از طعام و شیرینی و مانند آن. (منتهی الارب). میوه که کودکان را بدان خاموش کنند. (مهذب الاسماء). سکته. بهانه شکن. قاقالی لی
لغت نامه دهخدا
(صُ مُلْ لَ)
تأنیث صمل ّ است. رجوع به صمل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ قَ)
شیر بی مزه، سبوی سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ خَ / رِ مَ خَ)
غورۀ خرما. ج، رمخ، رمخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ غَ)
چیزی است خشک که در سوراخ پستان ناقه پیدا شود و چون آن برآید شیر وی خوش مزه و پاکیزه گردد. (منتهی الارب). رجوع به صمغ شود
لغت نامه دهخدا
(صَغَ)
زمینی است نزدیک احد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ غَ)
ریش، پاره ای از صمغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صاخْ خَ)
آواز سخت که گوش را کر کند، قیامت، بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آماسیدگی استخوان از گزیدگی یا کوفتگی که اثر آن باقی باشد، داهیه. بلا. (منتهی الارب). و رجوع به صاخ شود
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
نکوهش و ملامت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رنج رسا. (منتهی الارب). وبخه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ خَ)
چرک. ریم. (منتهی الارب). الدرن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ خَ)
هیئت گوش دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) : انه لحسن السمخه، نیکو نگاهدارنده مسموعات است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضِ خَ)
زن یا ماده شتر فربه، هر تر که از وی چیزی چکد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ خَ)
زمین شوره. ج، صباخ. (منتهی الارب). رجوع به کلمه ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
زمین شوره است. رجوع به صبخه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ خَ)
جمع واژۀ صماخ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به صماخ شود، گندا شدن. (تاج المصادر بیهقی)، متغیر شدن و برگردیده رنگ و بوی گردیدن آب. (منتهی الارب). اصن ّ الماء، تغیّر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، برگردیدن بوی گوشت. (منتهی الارب). گندا شدن گوشت. (زوزنی). اصنان لحم، گندیده شدن آن. (از تاج العروس)، تکبر کردن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (مؤید الفضلا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متکبر شدن. (زوزنی). اصن ّ الرجل اصناناً، شمخ بأنفه تکبراً. (ازقطر المحیط) (اقرب الموارد)، اصنان برکسی، خشم کردن بر وی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). خشمناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پر شدن از خشم. (لغت خطی)، باردار گردیدن ناقه و سرکشی کردن بر گشن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اصنت الناقه، حملت فاستکبرت علی الفحل. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، قیام ورزیدن بر کاری. (منتهی الارب). اصرار بر کاری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)، اصنان کسی، نهان کردن سخنش را. (از تاج العروس)، درآویختن بچۀ فرس در شکم مادر و ماندن بسر خود در خوران مادر یعنی سر روده یا روده ای که متصل دبر است. (منتهی الارب). اصنت الفرس، نشب ولدها فی بطنها فدفع برأسه فی خورانها. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)، اصنان زن، و آن هنگامی است که عجوزه شود و در وی بقیتی باشد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)، اصنان مرد، خاموشی وی. و مصنن (یا مصن ّ) بمعنی ساکت است. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ظِ خَ / ظِ مَ خَ)
یکی ظمخ
لغت نامه دهخدا
تصویری از صرخه
تصویر صرخه
افغان و بانگ، فریاد کردن، بانگ نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخه
تصویر رمخه
پارسی تازی گشته به روش (قلب) خرما غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخه
تصویر صاخه
کبودی داغ کوفتگی، آسیب غریو فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش گردان: گولزنک آنچه بدان کودکان را خاموش گردانند و آرام کنند چون خوراکی و شیرینی و بازیچه، گنگی کری و لالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمره
تصویر صمره
شیر بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمده
تصویر صمده
تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماخه
تصویر صماخه
هزار لا هزار لای شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمغه
تصویر صمغه
یک پاره ژد، زخم چرکی ریمزخم به ویژه در آبله فرنگی یا کوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبخه
تصویر صبخه
زمین شوره
فرهنگ لغت هوشیار