جدول جو
جدول جو

معنی صماد - جستجوی لغت در جدول جو

صماد
(ثَب ب)
به شمشیر زدن یکدیگر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صماد
(صِ)
کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صماد
(صِ)
جمع واژۀ صمد. رجوع به صمد شود، سربند شیشه یا پوست پاره که سر شیشه بدان بندند. (منتهی الارب). غلاف شیشه. (مهذب الاسماء) ، خرقه یا مندیل که مردم بر سر پیچند جز عمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صماد
جمع صمد، جاهای سخت جاهای بلند در پوش چوب پنبه، دستار تو پر، جمع صمده، تخته سنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صیاد
تصویر صیاد
(پسرانه)
شکارچی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عماد
تصویر عماد
(پسرانه)
اعتماد، تکیه گاه، نگاهدارنده، ستون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نماد
تصویر نماد
هر شیء، شخص، دکور یا عملی که در عین حال که معنایی صریح دارد، از اهمیت و معنایی ضمنی نیز برخوردار است. برای مثال سورتمه ای که نام آن رزباد بود، در فیلم همشهری کین (1941- Citizen Kane) ساخته ارسن ولز. این سورتمه نمادی از کودکی و معصومیت شخصیت اصلی فیلم بود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از جماد
تصویر جماد
هر چیز بی جان و بی حرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صیدبند، نخجیرگر، شکارگر، نخجیرگیر، نخجیرگان، قانص، متصیّد، نخجیروال، حابل، نخجیرزن، صیدگر، صیدافکن، صیّاد
کنایه از آنکه چیزی را به دست می آورد
تسخیر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پماد
تصویر پماد
مادۀ دارویی نرمی که با داروهای مختلف و بعضی روغن ها، نظیر وازلین، لانولین، پیه و روغن زیتون برای مالیدن روی زخم یا ورم درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نماد
تصویر نماد
نشانه یا علامتی با معنای خاص، سمبل، در ریاضیات هر نشانه یا حرفی که برای نشان دادن کمیت، عمل یا رابطه ای به کار می رود مانند ÷ و ×
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عماد
تصویر عماد
ستون، آنچه به آن تکیه می کنند، تکیه گاه، بناهای بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضماد
تصویر ضماد
مرهمی خمیرمانند که روی زخم می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماد
تصویر رماد
آنچه پس از سوختن چیزی باقی می ماند، خاکستر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
ناقه مصماد، ماده شتر پیوسته شیرده که در زمستان و خشکسالی شیر وی باقی باشد. ج، مصامد، و مصامید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صمد. جایگاه های بلند درشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اصماد کاری به کسی، اسناد دادن آن به وی. (از اقرب الموارد). نسبت دادن کاری به کسی
لغت نامه دهخدا
(صُ دِ)
التجیبی. از بنی تحبیب و جد خاندان صمادحی است که فرزندان او در مریۀ اندلس به هنگام ملوک الطوائف ملکی داشتند. (الاعلام زرکلی ص 435)
لغت نامه دهخدا
(صُ دِ)
خالص از هر چیزی، روزگرم و سخت. (منتهی الارب). رجوع به صمادحی ّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صراد
تصویر صراد
ابر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضماد
تصویر ضماد
بستن چیزی بر جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداد
تصویر صداد
چادر چادر زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمان
تصویر صمان
جمع اصم، کران ناشنوایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاد
تصویر صفاد
دستبند که دست بندی یا گرفتار را با آن می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماد
تصویر سماد
کود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پماد
تصویر پماد
روغن غلیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماد
تصویر حماد
ستایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جماد
تصویر جماد
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماد
تصویر رماد
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماد
تصویر آماد
جمع امد، فرجام ها سر رسید ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماده
تصویر صماده
دستار سر بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
ماهیگیر، ماهیگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آماد
تصویر آماد
سررسیدها، فرجامها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نماد
تصویر نماد
سمبول، سمبل، مظهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماد
تصویر هماد
مجتمع، تمام، مجتمع
فرهنگ واژه فارسی سره