جدول جو
جدول جو

معنی صلیقه - جستجوی لغت در جدول جو

صلیقه(صَ قَ)
گوشت بریان پخته، نان تنک. (منتهی الارب). رجوع به صریقه شود
لغت نامه دهخدا
صلیقه
بریان پخته، نان تنک نان لواش
تصویری از صلیقه
تصویر صلیقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدیقه
تصویر صدیقه
(دخترانه)
بسیار راستگو، بسیار درستکار، مؤنث صدیق، لقب عایشه همسر پیامبر (ص)، لقب حضرت مریم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
خوی، طبیعت، سرشت، آنچه خداوند آفریده، مخلوق، مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
ذوق برای انتخاب یا ترجیح چیزی، رسم، طبیعت، نهاد، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلیقه
تصویر جلیقه
نیم تنۀ کوتاه بی آستین که معمولاً روی پیراهن می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
(عُلْ لَ قَ)
یک دانه علّیق و آن گیاهی است که بر درخت می پیچد. (از اقرب الموارد). رجوع به علّیق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
سرشت. طبیعت. طبع. نهاد. خصلت. (ناظم الاطباء). سرشت. طبیعت. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). خوی. (مهذب الاسماء) (السامی). در فارسی با خوش، خوب، بد، بی، با و غیره ترکیب می سازد: خوش سلیقه، بدسلیقه، بی سلیقه، کج سلیقه، باسلیقه، کم سلیقه و هم سلیقه.
، ارزن کوفته و اصلاح یافته. ارزن بشیر پخته. (مهذب الاسماء) ، پینو طراثیت آمیخته، تره جوش داده، جای برآمدن تنگ ستور، اثرتنگ در پهلوی ستور، نشان قدم و سم در راه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذُ لَ قَ)
شهری است به روم
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ)
تأنیث ذلیق. امراءهٌ ذلیقه، زنی زبان آور. زنی تیززبان. ذلقه
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی قَ)
تأنیث صدّیق. رجوع به صدّیق شود
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی قَ)
از اولاد سلیمان و از ملوک بنی اسرائیل است و ظهور شعیای نبی در عهد او بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 130- 131 شود
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 45 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو اهواز به مسجدسلیمان. دشت، گرمسیر. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چاه قریۀ زویر. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفۀ حمید هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). داهیه، کار شگفت. (اقرب الموارد) ، موی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
ثأنیث صدیق. رجوع به صدیق شود
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
نان تنک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
حادثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ قَ)
آبی که در جائی دیر مانده و ستوران بر وی گذشته و آمد و شد کرده باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
وقعه صلیمه، جنگ سخت از بیخ برکننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نسبت است به صلیق
لغت نامه دهخدا
(صَ)
محمد بن احمد بن عبدالله بن قاذویه البزاز، مکنی به ابی الفضل و معروف به ابن العجمی. وی به بغداد رفت و از ابوجعفر محمد بن احمد بن مسلمه المعدل و ابوالحسین احمد بن محمد بن بقور و جز این دو حدیث شنید. به خط وی یافت شد که مولد او به سال 431 هجری قمری به صلیق بوده است و در دوازدهم صفر 511 هجری قمری درگذشت و در تربت مصلی بواسط مدفون است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کابین زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتر که همراه قوم فرستی تا خواربار آورند. (منتهی الارب). شتری که بقصد آوردن خواربار با قومی فرستند در برابر مزد، تا با آن خواربار بیاورند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : علّقت مع فلان علیقه و أرسلت معه علیقه. (منتهی الارب) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، علائق
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلیقه
تصویر فلیقه
موی اندک، سختی پتیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیقه
تصویر علیقه
کابین تو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلیجه
تصویر صلیجه
شمش سیم ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیقه
تصویر صدیقه
زن مهربان و دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاقه
تصویر صلاقه
آب مانده مانداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
سرشت و طبیعت، طبع و نهاد و خصلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
طبیعت، سرشت، خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلیقه
تصویر جلیقه
بر گستوان بپوشید بر گستوان نبرد (شاهنامه) نیم تنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیقه
تصویر ذلیقه
مونث ذلیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیقه
تصویر صدیقه
((ص قِ))
مؤنث صدیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
((خَ قِ))
سرشت، ذات، خوی، عادت، جمع خلائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
((سَ قِ))
طبع، سرشت، ذوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
پسنده
فرهنگ واژه فارسی سره