جدول جو
جدول جو

معنی صلیفان - جستجوی لغت در جدول جو

صلیفان
(صَ)
هر دو سر مهرۀ پشت است متصل سر از دو جانب، دو چوب که بر دو جانب پالان باشد و پالان بدان بندند. (منتهی الارب) ، هر دو سوی گردن از سوی گلو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
(پسرانه)
پر از سلامتی، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل که خداوند اسرار بسیاری از علوم و فنون غریبه و زبان حشرات و پرندگان را به او آموخت و سپاهی از جن و انس در اختیارش قرار داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تلیمان
تصویر تلیمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پهلوانان در زمان فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلیشان
تصویر آلیشان
(دخترانه و پسرانه)
آتش گیرنده، انس گیرنده، شعله ور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلوفان
تصویر کلوفان
جسمی سخت، شکننده و نیمه شفاف که در الکل و اتر حل می شود و مصرف دارویی و صنعتی دارد و برای مالیدن بر روی آرشۀ ویولون به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیدان
تصویر کلیدان
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلیکان
تصویر پلیکان
مرغ سقا، در علم زیست شناسی پرنده ای آبزی و ماهی خوار با نوک دراز و پرهای سفید که قدش تا یک متر می رسد، در زیر گردن کیسه ای دارد که می تواند چند لیتر آب در آن جا بدهد و حمل کند، گاهی نیز ماهی هایی را که شکار می کند در آن کیسه ذخیره می کند، مادۀ آن ۴ یا ۵ تخم می گذارد
فرهنگ فارسی عمید
یکی از مشتقات سلولز که به صورت ورقۀ نازک شفاف تهیه می شود و به دلیل عدم نفوذ رطوبت در آن، در جراحی برای زخم بندی و در صحافی در روکش جلد کتاب به کار می رود، ویژگی جلد کتابی که روکشی از جنس سلوفان داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
کالسکۀ بزرگ سرپوشیده با چهار چرخ، برای حمل و نقل مسافر که پیش از پیدا شدن اتوبوس با آن مسافرت می کردند و به وسیلۀ دو اسب یا بیشتر کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. واقع در سی هزارگزی و پانصدگزی خاور اهر و دوازده هزاروپانصدگزی شوسۀ اهر به خیاو. این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل ودارای 185 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجاغلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی است. راه این دهکده مالرو است و آن محل قشلاق ایل چلبیانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالابخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، دارای 265 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و چغندرقند و میوه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. خلیلان از دو محل نزدیک بهم تشکیل شده و به خلیلان علیا و سفلی مشهورند. سکنۀ علیا 180 نفر میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری خوسف. این ده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 143 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن پنبه و غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. مردم محل این ده را خلیلان نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام محلی است کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان نانالان و قراگل در هفده هزارگزی سنندج. (یادداشت بخط مؤلف). در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده: دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری سنندج و یک هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز. این دهکده کوهستانی و سردسیر و دارای 380 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات و صیفی و قلمستان و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
از دیه های طبرش. (تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اصلی. مردمان شریف پاک نژاد. (ناظم الاطباء) ، کف برآمدن بر شدق کسی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، اصماغ درخت، برآمدن صمغ از آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، صاحب صمغ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شیر تازه و خوب دادن گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصماغ شاه، تازه بودن شیر آن، و آن نخستین شیریست که از آن دوشیده میشود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان بالا خیابان است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نباتی است که در بهار روید و گل او مانند خسک بود و زرد و گرد بر گرد گل خارداشته باشد و به شیرازی انگویر و آن قرطم برّی بود و منفعت وی آن است که اگر طبیخ وی بر گزیدگی افعی ریزند درد ساکن کند و اگر بر عضو سلیم ریزند همان درجه زحمت پیدا کند که از گزندگی افعی بهم رسد. (اختیارات بدیعی). طریفولیون است و گویند قرطم بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). طریفولیون است و قرطم بری را نیز نامند و شیخ الرئیس در قانون گفته: نباتی است ربیعی، تخم آن شبیه به عصفر، طبیخ آن را چون بر نهش افاعی بریزند تسکین وجع آن دهد و چون بر عضو سلیم بریزند احداث وجعی مانند وجع نهش افعی کند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به طریفولیون و طریفایون و طریفیلون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام یکی از اقطاعات بصره بوده است، و الف و نون آن علامت نسبت است. اقطاع مزبور به فرزندان خالد بن طلیق بن محمد بن عمران بن حصین خزاعی منسوب بوده است و خالد امور قضای بصره را بر عهده داشته است. (از معجم البلدان ج 2 ص 200)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تثنیۀ طلیح. سوار و شتر ماده بدان جهت که هر دو خسته میشوند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
تثنیۀ علی ّ.
- الثنیتان العلییان، دو دندان پیشین بالایین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پهلوانی است ایرانی. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). پهلوان ایرانی در لشکر فریدون. (ناظم الاطباء). شاهزادۀ ایرانی به زمان فریدون. رجوع به فهرست ولف و حاشیۀ برهان چ معین شود:
چو شاه تلیمان و سرو یمن
به پیش سپاه اندرون رای زن.
فردوسی
یکی از نجبای سغد، به زمان کیخسرو. (فهرست ولف از حاشیۀ برهان چ معین). و در جای دیگر تورانی نیز گفته اند واﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج) :
به سغد اندرون بود یک هفته بیش
تلیمان وخوزان همی رفت پیش.
فردوسی.
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سید علیخان، ابن احمد بن محمد بن معصوم بن نصیرالدین بن ابراهیم بن سلام الله بن مسعود بن محمد بن منصور حسنی حسینی دشتکی شیرازی مدنی، مشهور به ابن معصوم و ملقّب به صدرالدین. ادیب و نحوی و بیانی و لغوی و شاعر بود. در سال 1052 هجری قمری در مدینه متولد شد و مدتی در حیدرآباد هند سکونت کرد و در بین سال های 1117 تا 1120 هجری قمری در شیراز درگذشت. نام و نسب او در ’مصنفی علم الرجال’ چنین آمده است: سیدصدرالدین علی بن احمد بن محمدمعصوم بن نظام الدین احمد بن ابراهیم بن سلام الله بن عمادالدین مسعود بن صدرالدین محمد بن استادالبشر غیاث الدین منصور بن صدرالمحققین محمد بن غیاث الدین منصورالکبیر حسینی دشتکی، مشهور به سیدعلی خان. او راست: 1- انوارالربیع فی انواع البدیع. 2- الحدائق الندیه فی شرح الصمدیۀ عاملی، در نحو. 3- الدرجات الرفیعه. 4- سلافهالعصر فی محاسن اعیان العصر. 5- شرح الصحیفه. 6- شرح الصمدیه. 7- الطراز فی علم اللغه. و نیز او را دیوان شعری است. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 28) (از مصنفی علم الرجال ص 269). صاحب معجم المؤلفین به مآخذ ذیل نیز اشاره کرده است: نزههالجلیس موسوی ج 1 ص 209. البدرالطالع شوکانی ج 1 ص 428. هدیهالعارفین بغدادی ج 1 ص 763. تاریخ آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان ج 3 ص 2. ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 144 و سایر صفحات، و ج 2 ص 20 و 25. روضات الجنات خوانساری ص 412. معجم المطبوعات سرکیس ص 244. فهرس الخدیویه ج 4 ص 208. الکشاف طلس ص 226. فهرس التیموریه ج 3 ص 283. المخطوطات التاریخیۀ کورکیس عواد ص 59. فهرس دارالکتب المصریه ج 2 ص 177. اعیان الشیعۀ عاملی ج 41 ص 38 و 64. فوائدالرضویۀ عباس قمی ج 1 ص 279. و نیز رجوع به الذریعۀ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 754 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان دشت سر، بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از نهر گرمرود و محصول آن لبنیات است. در تابستان تعدادی از سکنه به ییلاقات چلاو میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. دارای 507 تن سکنه. آب آن از گدارچای و محصول آن غلات و چغندر و برنج و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(صِ لی یا)
گیاهی است دشتی. (منتهی الارب) : و وجدت بها صلالاً من الربیع من خضمه خمط و صلیان... (البیان و التبیین چ 1351 ج 2 ص 129 هجری قمری). قال ای شی ترتعی الابل ؟ قالوا نصیاً و صلیاناً. (البیان و التبیین ج 2 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لیا)
از گیاهانی است که در قدیم و امروز نزد عرب پسندیده بوده و هست برخی پنداشته اند از گیاهان بلاد ما نیست، و این قول بر اساسی نیست. نبات آن نبات زرع و ساقهای آن نیز چنین است. گلهای آن خوشه مانند است بسان نی های خرد و خوشه های فراوان دارد. چون خوشه ها برشد خود رسدگسترده و سپید شود و فراوان گردد، و او را دانه ای باریک است مایل بزردی. شیرۀ برگ این نبات را در چشم کشند، سپیدی چشم را نافع بود. (مفردات ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
کنده ای که بر پای دزدان و مجرمان نهند. آلت بستن و گشادن در علق: دهان تو کلیدانی است هموار زبان تو کلید آن نگهدار. (محمود قتالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیکان
تصویر کلیکان
کمای گل کنده، ترخانی طرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعیفان
تصویر ضعیفان
دو ناتوان: زن و برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلیفات
تصویر تلیفات
جمع تکلیف. یا تکلیفات دیوانی. مصادرات دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی کالسکه بزرگ که مسافربری کند، قسمی از گاری که با اسب برده می شد و ضمناً در نواحی اصفهان نیز می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیخان
تصویر دلیخان
ترکی دریاگیر جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
هر گونه علف و گیاه مخصوص علوفه و علیق دامها و چهارپایان اهلی نام عام گیاهان مخصوص علیق یونجه و شبدر و چمن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیجان
تصویر دلیجان
((دِ))
کالسکه بزرگ برای حمل و نقل مسافر در قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
کورش
فرهنگ واژه فارسی سره