دست کشیدن از جنگ با عقد قرارداد، در علم حقوق عقدی که در آن کسی ملکی، مالی یا حقی از خود را به دیگری واگذار می کند و می بخشد، دعوایی را با قرار و پیمانی بین خود حل و فصل کردن، آشتی، سازش صلح کردن: آشتی کردن، سازش کردن صلح کل: مصالحۀ کامل، آشتی و سازش با پیروان مذاهب مختلف، سازگاری با دوست و دشمن، برای مثال عارفان، صائب ز سعد و نحس انجم فارغند / صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند (صائب - ۷۲۹)
دست کشیدن از جنگ با عقد قرارداد، در علم حقوق عقدی که در آن کسی ملکی، مالی یا حقی از خود را به دیگری واگذار می کند و می بخشد، دعوایی را با قرار و پیمانی بین خود حل و فصل کردن، آشتی، سازش صلح کردن: آشتی کردن، سازش کردن صلح کل: مصالحۀ کامل، آشتی و سازش با پیروان مذاهب مختلف، سازگاری با دوست و دشمن، برای مِثال عارفان، صائب ز سعد و نحس انجم فارغند / صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند (صائب - ۷۲۹)
سایۀ آفتاب، و آن موضعی است در قسمت بنیامین در نزدیکی قبر راحیل (کتاب اول سموئیل 10:2) بعضی را گمان چنان است که صلصح بیت بالا می باشد که به مسافت یک میل بطرف مغرب قبر راحیل و سه میل به جنوب غربی اورشلیم واقع و دور نیست که صیلع باشد. (قاموس کتاب مقدس)
سایۀ آفتاب، و آن موضعی است در قسمت بنیامین در نزدیکی قبر راحیل (کتاب اول سموئیل 10:2) بعضی را گمان چنان است که صلصح بیت بالا می باشد که به مسافت یک میل بطرف مغرب قبر راحیل و سه میل به جنوب غربی اورشلیم واقع و دور نیست که صیلع باشد. (قاموس کتاب مقدس)
به شکم کف دست زدن کسی را. به کف دست بر پشت کسی زدن نرم نرم. و فی الحدیث: فجعل یلطح افخاذنا بیدیه، ای یضرب الضرب اللین. (منتهی الارب). دست نرم بر چیزی زدن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، بر زمین زدن کسی را. (از منتهی الارب) ، بر زمین زدن چیزی را. (منتخب اللغات) ، لطخ. چون چیزی خشک شده خراشیده شود و اثرش باقی نماند. (منتهی الارب). اذا جف و حک ّ و لم یبق له اثر. (اقرب الموارد)
به شکم کف دست زدن کسی را. به کف دست بر پشت کسی زدن نرم نرم. و فی الحدیث: فجعل یلطح افخاذنا بیدیه، ای یضرب الضرب اللین. (منتهی الارب). دست نرم بر چیزی زدن. (زوزنی) (تاج المصادر) ، بر زمین زدن کسی را. (از منتهی الارب) ، بر زمین زدن چیزی را. (منتخب اللغات) ، لطخ. چون چیزی خشک شده خراشیده شود و اثرش باقی نماند. (منتهی الارب). اذا جف و حُک ّ و لم یبق له اثر. (اقرب الموارد)
آشتی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). سلم. تراضی میان متنازعین. سازش. هدنه. هواده. مقابل حرب و جنگ: همه نیوشۀ خواجه به نیکوئی و به صلح همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام. رودکی. نشستند با صلح و گفتند باز که از کینه با هم نگیریم ساز. فردوسی. چو بشنید از ایرانیان شهریار ز صلح و ز پیکار وز کارزار. فردوسی. روزی دو سه رسولان آمدند و شدند تا مگر صلحی افتد، نیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 197). و کارهای علی تکین راست کرده آید به جنگ یا به صلح که بادی در سر وی نهاده اند. (تاریخ بیهقی ص 285). علی تگین سخت شکسته و متحیر شده است که مردمش کم آمده است و بر آن است که رسولان فرستد و به صلح سخن گوید. (تاریخ بیهقی ص 353). رسول پیش آمد و زمین بوسه داد. بنشاندش، چنانکه به خوارزم شاه نزدیکتر بود و از صلح سخن رفت. (تاریخ بیهقی ص 355). جهد باید کرد تا به مرو رسیم که آنجا این کار یا به جنگ یا به صلح در توان یافت. (تاریخ بیهقی ص 633). تا با تو به صلح گشتم ای مایۀ جنگ گردد دل من همی ز بت رویان تنگ. فرخی. چون پری جمله پریدند گه صلح ولیک به گه شر همه ابلیس لعین را حشرند. ناصرخسرو. نباید تا نباشد جرم عذری نه صلحی تا نباشد کارزاری. ناصرخسرو. کار یزدان، صلح ونیکوئی و خیر کار دیوان، جنگ و زشتی و شر است. ناصرخسرو. در میان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح در مزاج اختران گه نفع باشد گه ضرر. سنائی. بجز با لب و چشم خوبان نبود همه صلح و جنگی که من داشتم. خاقانی. گوئیا آب و آتشند این دو که بهم صلحشان نمی یابم. خاقانی. کفر و ایمان را بهم صلح است و خیز از زلف و رخ فتنه ای ساز و میان کفر و ایمان درفکن. خاقانی. بر اندیشۀ صلح بربست راه بهانه طلب کرد بر صلح شاه. نظامی. چون بخت نیک انجام را با ما بکلی صلح نیست بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را. سعدی. بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت بشرط آنکه نگوئیم از آنچه رفته حکایت. سعدی. از در صلح آمده ای یا خلاف با قدم خوف روم یا رجا. سعدی. لیکن اگر دور وصالی بود صلح فراموش کند ماجرا. سعدی. ، (اصطلاح فقه) نوعی است از عقود. در ترجمه نهایه آمده: صلح رواست از میان دو مسلمان مادام تامؤدی نبود با آنکه حرامی به حلال کند یا حلالی به حرام کند و هرگه که دو کس باشند که هر دو را بنزدیک یکدیگر چیزی بود از طعامی یا متاعی یا جز از آن و متعین باشد هر دو را یا متعین نباشد یا هر دو دانند که چه مقدار است یا ندانند و صلح کنند بر آنکه هر دو بجابگذارند و یکدیگر را حلال کنند روا بود و چون چنین کرده باشند یکی را از هر دو نبود که رجوع کند با آن دیگر، پس از آن که به دل خوشی هر دو رفته باشد و اگر کسی را دینی بود بر غیری مؤجل و چیزی از آن کم کند اگر اندک بود و اگر بسیار و درخواهد تا باقی بزودی بدهد روا بود و دو انباز چون بازبخشند و صلح بسته باشند بر آنکه بود و زیان بر یکی بود و آن دیگر سرمایۀ خویش بتمامی برگیرد روا بود و هرگه که با دو کس دو درم باشد، یکی از این دوگانه گوید که این هر دو درم مراست و یکی دیگر گوید که از میان من و توست باید که آن کس را که دعوی هر دو کند یک درم به وی دهند از بهر آنکه صاحبش اقرار داده است بدان و آن یک درم دیگر از میان هر دو بدو نیم باز بخشند و هرگه که با مردی مثلاً بیست درم بود از آن کسی معین و کسی دیگر را با وی سی درم بود و بهر دو بضاعت جامه خرند و پس بهم آمیخته شود و وی را متمیز نشود بفروشند و مال بر پنج جزو قسمت کنند سه بخداوند سی دهند و دو بخداوند بیست و اگر مردی دو دینار بودیعه فرا کسی دهد و یکی دیگر دیناری و ودیعه فرا وی دهد و از این جمله یک دینار ضایع شود و خداوند دو دینار را آنچه مانده است، یک دینار بدهند و یک دینار را از میان هر دو قسمت کنند. (ترجمه النهایه فی مجرد الفقه و الفتاوی چ دانشگاه تهران ج 1 ص 209)
آشتی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). سِلْم. تراضی میان متنازعین. سازش. هُدْنَه. هَوادَه. مقابل حرب و جنگ: همه نیوشۀ خواجه به نیکوئی و به صلح همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام. رودکی. نشستند با صلح و گفتند باز که از کینه با هم نگیریم ساز. فردوسی. چو بشنید از ایرانیان شهریار ز صلح و ز پیکار وز کارزار. فردوسی. روزی دو سه رسولان آمدند و شدند تا مگر صلحی افتد، نیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 197). و کارهای علی تکین راست کرده آید به جنگ یا به صلح که بادی در سر وی نهاده اند. (تاریخ بیهقی ص 285). علی تگین سخت شکسته و متحیر شده است که مردمش کم آمده است و بر آن است که رسولان فرستد و به صلح سخن گوید. (تاریخ بیهقی ص 353). رسول پیش آمد و زمین بوسه داد. بنشاندش، چنانکه به خوارزم شاه نزدیکتر بود و از صلح سخن رفت. (تاریخ بیهقی ص 355). جهد باید کرد تا به مرو رسیم که آنجا این کار یا به جنگ یا به صلح در توان یافت. (تاریخ بیهقی ص 633). تا با تو به صلح گشتم ای مایۀ جنگ گردد دل من همی ز بت رویان تنگ. فرخی. چون پری جمله پریدند گه صلح ولیک به گه شر همه ابلیس لعین را حشرند. ناصرخسرو. نباید تا نباشد جرم عذری نه صلحی تا نباشد کارزاری. ناصرخسرو. کار یزدان، صلح ونیکوئی و خیر کار دیوان، جنگ و زشتی و شر است. ناصرخسرو. در میان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح در مزاج اختران گه نفع باشد گه ضرر. سنائی. بجز با لب و چشم خوبان نبود همه صلح و جنگی که من داشتم. خاقانی. گوئیا آب و آتشند این دو که بهم صلحشان نمی یابم. خاقانی. کفر و ایمان را بهم صلح است و خیز از زلف و رخ فتنه ای ساز و میان کفر و ایمان درفکن. خاقانی. بر اندیشۀ صلح بربست راه بهانه طلب کرد بر صلح شاه. نظامی. چون بخت نیک انجام را با ما بکلی صلح نیست بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را. سعدی. بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت بشرط آنکه نگوئیم از آنچه رفته حکایت. سعدی. از در صلح آمده ای یا خلاف با قدم خوف روم یا رجا. سعدی. لیکن اگر دور وصالی بود صلح فراموش کند ماجرا. سعدی. ، (اصطلاح فقه) نوعی است از عقود. در ترجمه نهایه آمده: صلح رواست از میان دو مسلمان مادام تامؤدی نبود با آنکه حرامی به حلال کند یا حلالی به حرام کند و هرگه که دو کس باشند که هر دو را بنزدیک یکدیگر چیزی بود از طعامی یا متاعی یا جز از آن و متعین باشد هر دو را یا متعین نباشد یا هر دو دانند که چه مقدار است یا ندانند و صلح کنند بر آنکه هر دو بجابگذارند و یکدیگر را حلال کنند روا بود و چون چنین کرده باشند یکی را از هر دو نبود که رجوع کند با آن دیگر، پس از آن که به دل خوشی هر دو رفته باشد و اگر کسی را دینی بود بر غیری مؤجل و چیزی از آن کم کند اگر اندک بود و اگر بسیار و درخواهد تا باقی بزودی بدهد روا بود و دو انباز چون بازبخشند و صلح بسته باشند بر آنکه بود و زیان بر یکی بود و آن دیگر سرمایۀ خویش بتمامی برگیرد روا بود و هرگه که با دو کس دو درم باشد، یکی از این دوگانه گوید که این هر دو درم مراست و یکی دیگر گوید که از میان من و توست باید که آن کس را که دعوی هر دو کند یک درم به وی دهند از بهر آنکه صاحبش اقرار داده است بدان و آن یک درم دیگر از میان هر دو بدو نیم باز بخشند و هرگه که با مردی مثلاً بیست درم بود از آن کسی معین و کسی دیگر را با وی سی درم بود و بهر دو بضاعت جامه خرند و پس بهم آمیخته شود و وی را متمیز نشود بفروشند و مال بر پنج جزو قسمت کنند سه بخداوند سی دهند و دو بخداوند بیست و اگر مردی دو دینار بودیعه فرا کسی دهد و یکی دیگر دیناری و ودیعه فرا وی دهد و از این جمله یک دینار ضایع شود و خداوند دو دینار را آنچه مانده است، یک دینار بدهند و یک دینار را از میان هر دو قسمت کنند. (ترجمه النهایه فی مجرد الفقه و الفتاوی چ دانشگاه تهران ج 1 ص 209)
ابن احمد بن عزالدین مؤیدی حسنی فاضلی یمانی و از سادات است. وی در صنعاء متولد شد و کتاب ها کرد که از آن جمله شرح فصول در علم اصول بود و او را نظمی است. وی به سال 1015 هجری قمری تولد و به سال 1070 درگذشت. (الاعلام زرکلی ج ص 434) ابن مبارک بخاری نقشبندی از متصوفۀ بزرگ قرن هشتم هجری. او راست: انیس الطالبین و عده السالکین فی مناقب خواجه بهاءالدین که به سال 785 از کتابت آن فارغ شده است. نسخه ای از این کتاب در کتاب خانه دهخدا موجود است
ابن احمد بن عزالدین مؤیدی حسنی فاضلی یمانی و از سادات است. وی در صنعاء متولد شد و کتاب ها کرد که از آن جمله شرح فصول در علم اصول بود و او را نظمی است. وی به سال 1015 هجری قمری تولد و به سال 1070 درگذشت. (الاعلام زرکلی ج ص 434) ابن مبارک بخاری نقشبندی از متصوفۀ بزرگ قرن هشتم هجری. او راست: انیس الطالبین و عده السالکین فی مناقب خواجه بهاءالدین که به سال 785 از کتابت آن فارغ شده است. نسخه ای از این کتاب در کتاب خانه دهخدا موجود است
شاهندن سزاواری، نیکی، آشتی، راستی و درستی نیکی کردن مقابل فساد، نیک شدن نیکو کار گشتن، آشتی کردن، نیکی نیکوکاری مقابل فساد، شایستگی سزاواری اهلیت. یا به صلاح باز آمدن، بهبود یافتن به شدن، اصلاح شدن درست شدن، یا به صلاح باز آوردن، آشتی دادن صلح دادن، نیکی، عیش، مصلحت، بسامانی، خیر
شاهندن سزاواری، نیکی، آشتی، راستی و درستی نیکی کردن مقابل فساد، نیک شدن نیکو کار گشتن، آشتی کردن، نیکی نیکوکاری مقابل فساد، شایستگی سزاواری اهلیت. یا به صلاح باز آمدن، بهبود یافتن به شدن، اصلاح شدن درست شدن، یا به صلاح باز آوردن، آشتی دادن صلح دادن، نیکی، عیش، مصلحت، بسامانی، خیر
آشتی کردن، آشتی، دوستی، عقدی که دو طرف در مورد بخشیدن چیزی یا گذشتن از حقی در مقابل هم تعهد می کنند، نامه قراردادی که بین دو طرف جنگ یا دعوا نوشته یا شرایط تحت جنگ در آن قید می شود
آشتی کردن، آشتی، دوستی، عقدی که دو طرف در مورد بخشیدن چیزی یا گذشتن از حقی در مقابل هم تعهد می کنند، نامه قراردادی که بین دو طرف جنگ یا دعوا نوشته یا شرایط تحت جنگ در آن قید می شود