جدول جو
جدول جو

معنی صلخد - جستجوی لغت در جدول جو

صلخد
(صِلْ لَ)
شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به صلخد، صلاخد و صلخاد شود
لغت نامه دهخدا
صلخد
(صِ لَ)
جمل صلخد، شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب). رجوع به لغت فوق شود
لغت نامه دهخدا
صلخد
(صَ خَ)
جمل صلخد، شترقوی سخت یا تیزخاطر چالاک. ج، صلاخد. (منتهی الارب). رجوع به لغت ذیل، صلخاد، صلخدی ̍ و صلاخد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صِ)
جمل صلخاد، شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
ناقه صلخداه، ناقۀ قوی دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَقْ قُ)
سخت کر شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس 84هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو باسعیدو به قشم. جلگه ای وگرمسیر. دارای 550 تن سکنه. آب آن از چاه و باران. محصول آنجا غلات. شغل اهالی صید ماهی است. پاسگاه گارد مسلح گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ نْ نُ)
نیک گرم شدن روز و غیر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ نْ نُءْ)
سوختن چیزی را آفتاب. (منتهی الارب). گرمای آفتاب در کسی اثر کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بانگ کردن گنجشک، بانگ کردن کلاکموش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خرمابن تنهاگانه (؟) پوست رفته. (منتهی الارب) ، حرﱡ صاخدٌ، گرمای سخت، واحدٌ فاحدٌ صاخد، از اتباع است. (منتهی الارب) ، یعنی تنها و ناتوان و بی برادر و فرزند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
موضعی است در زمین یمن
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
چشمۀ آفتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
آواز دادن چقماق و آتش ندادن. (منتهی الارب). کندشدن آتش زنه. (تاج المصادر بیهقی). بیرون نامدن آتش آتش زنه. (مصادر زوزنی) ، بخیل گردیدن. (منتهی الارب). ندادن چیزی سائل را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
اسب خوی ناکننده. (منتهی الارب). اسب بی خوی. اسب که خوی نیاورد. (مهذب الاسماء) ، دیگ دیربجوش آینده، ناقۀ کم شیر درشت پوست پستان، بر کوه برآینده از بیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خِ)
جمع واژۀ صلخد. (منتهی الارب). رجوع به صلخد شود
لغت نامه دهخدا
(صُ خِ)
شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَلْ لا)
عود صلاد، چوب که آتش نگیرد. (منتهی الارب). لا ینقدح منه نار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
نصر گوید: کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
شهری چسبیده به بلاد حوران از اعمال دمشق و آن قلعه ای است حصین و ولایتی نیکو و وسیع. شراب منسوب به آن معروف است. شاعر گفته است:
و لذّ کطعم الصرخدی ترکته
بارض العدی من خشیه الحدثان.
(معجم البلدان).
شهری است بشام و شراب را بوی منسوب کنند. (منتهی الارب) (قاموس). موضع بالجزیره. (مهذب الاسماء). و در آنجا آب نیست مگر آنچه از باران در صحرا و بادیه ها جمع میشود ’قمرا’ و ’متان’ دو قریه از این شهر میباشند. (عیون الانباء ج 1 ص 307)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ دا)
شتر قوی سخت یا تیزخاطر چالاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ دَ)
جمل صلخدم، شتر قوی دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
نرۀ ستور و مرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ)
ماده شتر توانا. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سلاخد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
کسی که پوست بینی او واشده باشد از سرخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
از نواحی یمن است در بلاد همدان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ خا)
ابل صلخی، شتران گرگین. (منتهی الارب). رجوع به صلخاء شود
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ)
رسا. سخت استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
استوار سخت رسا، جبل صلخم، کوه بلند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
برپای ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج). برپای بایستادن. (زوزنی). انتصاب. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
مرد تنها، دیگ دیر جوش، ماده کم شیر زفت گردیدن زفتی، آتش زنه که آوا کند و آتش ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلخ
تصویر صلخ
کری کر شدن ناشنوایی گری گر گنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلید
تصویر صلید
زفت ژکور (بخیل)، تنها، درخش، سفت و سخت، نارویا زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاخد
تصویر صاخد
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار