جدول جو
جدول جو

معنی صقعاء - جستجوی لغت در جدول جو

صقعاء
(صَ)
تأنیث اصقع است که جانور سرسپید باشد. (منتهی الارب). عقاب سرسفید. (مهذب الاسماء) ، آفتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
پیسه. مؤنث ابقع. ج، بقع. (ناظم الاطباء). گوسفند سیاه بنقطه. ج، بقع. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام پدر بطنی از تازیان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
تکیه زدن بر چیزی که پس پشت بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپندی که در پهلوی وی سپیدی باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لاغرسرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن گول و احمق. (ناظم الاطباء). زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج). حمقاء. (اقرب الموارد) ، رقعا. رجوع به رقعا شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
تأنیث اصقح است. پیش سر بی موی. (منتهی الارب). رجوع به اصقح شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب به جودت صنعت بذات خود، مانند: حسناء و عجزاء و شهلاء و نسبت بدان صنعانی است برخلاف قیاس. (معجم البلدان). چربدست. ماهر. نیک دست
لغت نامه دهخدا
(صَ)
موضعی است به یمن. (معجم البلدان). قصبۀ یمن است. شهریست خرم و آبادان و هرچه از بیشتر نواحی یمن خیزد از این شهر خیزد و بانعمت ترین جائی است اندر همه یمن و اندر همه ناحیت عرب شهری نیست از وی بزرگتر و خرم تر و گندم و کشتهای دیگرشان بسالی دو بار ثمر دهد و جوسه بارویا چهار بار از غایت اعتدال هوای این شهر. و باره ای دارد از سنگ و گویند که نخستین بنائی که پس از طوفان کرده اند این است. (حدود العالم). نام صنعاء نخست ’ازال’ بود چون حبشیان بدانجا رسیدند و با روی سنگی آن شهر بدیدند، گفتند: این صنعت است، پس آن شهر را صنعاء نامیدند. و گویند منسوب است به صنعأبن ازال بن یقطن بن عابربن شالخ... و گویند چون وهرز بدانجا رسید، گفت: صنعه صنعه، یعنی حبشیان آنرا نیک برآورده اند. (معجم البلدان). رجوع به دائره المعارف اسلامی ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
یوم صنعاء علی زبید و مذحج، روزی است از ایام اسلام. (مجمع الامثال میدانی چ تهران ص 768)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ائمه صنعاء، مقصود ائمه ای است که از حدود 1000 ه. ق. به بعد در یمن ریاست کرده و در شمار ائمه سعدا محسوبند. رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 94 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زمین خوش خاک که آب در وی گرد آید، زمین پست هموار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غبار. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، صوت. (المنجد) (اقرب الموارد) (از تاج العروس). ج، نقاع
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صعوه است. رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا