شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، تختۀ در، سنگ پهن. (منتهی الارب). - صفیحه الوجه، پوست (روی) . (منتهی الارب). ج، صفایح. ، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آن است و آن را قبیله نیز گویند، مقصود از آن در علم اسطرلاب جسمی است که محیط باشد به او دو دائرۀ متساویۀ متوازیه و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صفیحه که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحۀ آفاقی نامند چنانکه عبدالعلی بیرجندی در شرح بیست باب ذکر کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، تختۀ در، سنگ پهن. (منتهی الارب). - صفیحه الوجه، پوست (روی) . (منتهی الارب). ج، صفایح. ، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آن است و آن را قبیله نیز گویند، مقصود از آن در علم اسطرلاب جسمی است که محیط باشد به او دو دائرۀ متساویۀ متوازیه و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صفیحه که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحۀ آفاقی نامند چنانکه عبدالعلی بیرجندی در شرح بیست باب ذکر کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
رویه پهن، دشنه پهن، پوست پوسته، آوند آهنی، تخت پهن و هموار تخته شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
رویه پهن، دشنه پهن، پوست پوسته، آوند آهنی، تخت پهن و هموار تخته شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
وی زوجه مستنصر بالله حکم بن عبدالرحمن نهمین خلیفه از خلفای اموی اندلس است که با مهارت در علوم و ادب و سیاست و هنگام خلافت شوهر خویش نفوذ و اقتدار فراوان داشت و چون شوهر وی درگذشت فرزند او المؤید بالله خردسال بود و صبیحه تا مدتی بنیابت از وی تمام امور کشور را در دست داشت و بر اثر مساعی حاجب خود محمد بن عبدالله بن ابی عامر ممالک خویش را وسعت داد و شأن و شکوه دولت اسلامی اندلس را بیفزود و به سال 398 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
وی زوجه مستنصر بالله حکم بن عبدالرحمن نهمین خلیفه از خلفای اموی اندلس است که با مهارت در علوم و ادب و سیاست و هنگام خلافت شوهر خویش نفوذ و اقتدار فراوان داشت و چون شوهر وی درگذشت فرزند او المؤید بالله خردسال بود و صبیحه تا مدتی بنیابت از وی تمام امور کشور را در دست داشت و بر اثر مساعی حاجب خود محمد بن عبدالله بن ابی عامر ممالک خویش را وسعت داد و شأن و شکوه دولت اسلامی اندلس را بیفزود و به سال 398 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
درخت ابهل را گویند و آن سرو کوهی است و به عربی عرعر خوانند. (برهان). معرب از سابینا. ابهل. ماهی مرز. رجوع به ابهل و ماهی مرز و حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
درخت ابهل را گویند و آن سرو کوهی است و به عربی عرعر خوانند. (برهان). معرب از سابینا. ابهل. ماهی مرز. رجوع به ابهل و ماهی مرز و حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
بلدی است به عالیه از دیار بنی سلیم دارای خرمابن و ابونصر آرد: صفینه دهی است به حجاز بمسافت دو روز از مکه دارای خرمابن و کشت ها و مردم بسیار. کندی آرد: آن را کوهی است که ستارگویند و بر طریق زبیدیه است و چون حاج تشنه شوند بدان عدول کنند و عقبۀ صفینه را حاج عراق پیمایند و (عبور از آن) دشوار است. (معجم البلدان) : ز آب و خاک سارقیه تا صفینه پیش چشم بس دواءالملک و تریاقی که اخوان دیده اند. خاقانی
بلدی است به عالیه از دیار بنی سُلَیم دارای خرمابن و ابونصر آرد: صفینه دهی است به حجاز بمسافت دو روز از مکه دارای خرمابن و کشت ها و مردم بسیار. کندی آرد: آن را کوهی است که ستارگویند و بر طریق زبیدیه است و چون حاج تشنه شوند بدان عدول کنند و عقبۀ صفینه را حاج عراق پیمایند و (عبور از آن) دشوار است. (معجم البلدان) : ز آب و خاک سارقیه تا صفینه پیش چشم بس دواءالملک و تریاقی که اخوان دیده اند. خاقانی
ده کوچکی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 18هزارگزی خاوری اهواز، 5هزارگزی شمال راه فرعی اهواز به رامهرمز. دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 18هزارگزی خاوری اهواز، 5هزارگزی شمال راه فرعی اهواز به رامهرمز. دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)