جدول جو
جدول جو

معنی صفوق - جستجوی لغت در جدول جو

صفوق
(صَ)
کوه بلند صعب. المرتقی. (منتهی الارب) ، کمان نرم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان بلند. (منتهی الارب). الصخره الملساء المرتفعه. (اقرب الموارد) ، ناقه که بچۀ ناتمام انداخته باشد و آن را بر بچۀ اول مهربان گردانند تا شیر دهد. (منتهی الارب). بدین معنی در تاج العروس، اقرب الموارد، قطر المحیط دیده نشد و ظاهراً خلطی در لغت رخ داده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدوق
تصویر صدوق
(پسرانه)
راستگو، صدیق، دوست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفوف
تصویر صفوف
صف ها، رده ها، رج ها، ردیف ها، راسته ها، جمع واژۀ صف
شصت و یکمین سورۀ قرآن کریم ها، مدنی ها، دارای ۱۴ آیه، حواریین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدوق
تصویر صدوق
کسی که همیشه راست می گوید، بسیار راست گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
برتری جستن، برتری یافتن، برتر و بالاتر شدن، برتری و بالایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفوت
تصویر صفوت
خالص، پاکیزه و برگزیده
صفوت آدمیان: پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفوی
تصویر صفوی
کسی که نسبش به شیخ صفی می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفاق
تصویر صفاق
پوست نازکی که زیر پوست ظاهر بدن است، پوست نازک درونی که شکم را از قسمت پایین مجزا می کند، پردۀ درون شکم که روده ها در میان آن قرار دارد و هرگاه قسمت پایین آن شکاف پیدا کند، سبب عارضۀ فتق می شود
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ فَ)
پریشان و متفرق شدن شتران در چراگاه بعد گذاشتن در آن و بر سر خود رفتن آنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عفق. رجوع به عفق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
دفق است در تمام معانی. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دفق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسب مادۀ نیکورفتار شتابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفقه. و رجوع به دفقه شود
لغت نامه دهخدا
(حَش ش / حُش ش)
کردن گرفتن. (منتهی الارب). شروع کردن. آغازیدن. در کاری ایستادن. (زوزنی). شروع کردن چیزی، نزدیک شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراخی نمودن در عیش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فواق فواق مکیدن بچه شیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوشیدن چیزی بعد چیزی. (از اقرب الموارد) ، فواق به فواق دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انفاق کردن بر مهل، ترفع بر قوم. (از اقرب الموارد). برتری نمودن. (غیاث اللغات). افزونی داشتن بر چیزی. (آنندراج). برتری و بالایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَفْ وَ)
تیر شکسته پیکان. (ناظم الاطباء). تیر شکسته سوفار. (آنندراج) (منتهی الارب). سر سوفار شکسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). تیر که جای زه آن بشکسته است. (یادداشت مؤلف). و فی المثل: رجع فلان بافوق ناصل، ای بسهم منکسر لا نصل فیه، یعنی به بهرۀ ناتمام بازگردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غایب شدن ستاره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). فروشدن ستاره، سر جنبانیدن از خواب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفق فلان، گذشتن بیشتر از شب، پریدن مرغ. منه: خفق الطائر، تیز دادن ماده شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفقت الناقه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تیزدهنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ناقه خفوق
لغت نامه دهخدا
(خُ)
باریکی میان اسب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شفیق و مهربان و رحیم. (ناظم الاطباء). شفیق. که بر اصلاح حال کسی آزمند باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به شفیق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صفوح
تصویر صفوح
جوانمرد بخشنده عفو کننده، غفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
فراخی نمودن در عیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفوق
تصویر شفوق
دلسوز، مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به صفی الدین اردبیلی هریک از افراد خاندان صفی الدین اردبیلی، جمع صفیون صفویین (بسیاق عربی) صفویان (بسیاق فارسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوه
تصویر صفوه
برگزیدگی، برگزیدن، پالودن، روشن و ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوف
تصویر صفوف
جمع صف، رده ها رسته ها جمع صف رده ها رسته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفور
تصویر صفور
تهی گشتن خنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدوق
تصویر صدوق
راستگو و درستگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیق
تصویر صفیق
پر رو بی شرم، جامه سفت باف، پوست درشت پوست کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاق
تصویر صفاق
بسیار سفر کننده، بسیار تصرف کننده در کار تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوق
تصویر طفوق
آغازیدن، ماندن درجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوت
تصویر صفوت
خالص و برگزیده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدوق
تصویر صدوق
((صَ))
بسیار راستگو
فرهنگ فارسی معین
((ص))
پرده ای است دوجداره و دارای ترشح مخصوص در بین دو جدار که منضم به اعضای داخل بطن و لگن می باشد، صفاق اصل مزودرمی دارد و لایه مجاور به احشاء آن را صفاق احشایی و لایه مجاور به عضلات شکم را صفاق جداری گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفوت
تصویر صفوت
((صَ وَ))
خالص، ناب، برگزیده، خلوص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفوف
تصویر صفوف
((صُ))
جمع صف، رده ها، رسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
((تَ فَ وُّ))
برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین