نام یکی از دهستانهای بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. این دهستان بین دهستانهای ده ملا و چم شعبان و در کنار خاوری رود زهره واقع و هوای آن گرمسیر و مالاریائی است. از 10 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1600 تن میباشد. آب قرای آن از رود زهره و محصول عمده گندم و جو دیمی است. شغل عمده مردان اغلب زراعت میباشد. از قراء مهم این دهستان، آبادی دربهک دارای 450 تن جمعیت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. این دهستان بین دهستانهای ده ملا و چم شعبان و در کنار خاوری رود زهره واقع و هوای آن گرمسیر و مالاریائی است. از 10 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1600 تن میباشد. آب قرای آن از رود زهره و محصول عمده گندم و جو دیمی است. شغل عمده مردان اغلب زراعت میباشد. از قراء مهم این دهستان، آبادی دربهک دارای 450 تن جمعیت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام قریۀ بزرگی است در قضای ناصره از سنجاق عکا تابع ولایت بیروت از فلسطین. در 5000گزی شمال غربی ناصره و 12000گزی جنوب شرقی عکا واقع است. (از قاموس الاعلام ترکی). شهری است از نواحی اردن به شام قرب طبریه. (معجم البلدان)
نام قریۀ بزرگی است در قضای ناصره از سنجاق عکا تابع ولایت بیروت از فلسطین. در 5000گزی شمال غربی ناصره و 12000گزی جنوب شرقی عکا واقع است. (از قاموس الاعلام ترکی). شهری است از نواحی اردن به شام قرب طبریه. (معجم البلدان)
گروهی از قدمای متکلم اند که برای خداوند تعالی صفاتی بعنوان صفات ازلیه مثل علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام و جود و انعام و عزت و عظمت اثبات میکردند و بین صفات ذات و صفات فعل فرقی نمیگذاشتند، بلکه در هردو باب به یک شکل سخن میراندند و در نتیجۀ این ترتیب صفاتی نیز بعنوان صفات خیریه مثل دو دست و صورت برای خداوند تعالی اثبات می نمودند و بتأویل آنها نمی پرداختند و میگفتند چون این صفات در شرع وارد شده ماآنها را به اسم صفات خیریه میخوانیم. چون معتزله ازخداوند نفی صفات میکردند و قدمای اهل حدیث و سنت دراثبات آنها سعی داشتند این طایفۀ اخیر را بهمین نظر صفاتیه و معتزله را معطله خوانده اند. کار بعضی ازاثبات کنندگان صفات به آنجا کشید که حتی صفات ایزدی را بصفات محدثه نیز تشبیه نمودند و جمعی نیز بهمان صفاتی اقتصار کردند که افعال بر آنها دال است و در خبر نیز وارد شده و در این مرحله به دو فرقه منقسم گردیدند: جماعتی آن صفات را از روی احتمالاتی که از لفظ آنها برمی آید تأویل می نمودند و جماعتی دیگر می گفتندکه مقتضای عقل بما چنین می فهماند که هیچ چیز بخدای تعالی مانند نیست و هیچ یک از مخلوقات به او شباهت ندارد و از این رو یقین حاصل میشود که ما از ادراک معنی بعضی الفاظ که در این باب وارد شده عاجزیم و نباید در تأویل آنها بکوشیم مثلاً در باب قول خداوند که: ’الرحمن علی العرش استوی’ (قرآن کریم 5/20) و ’خلقت بیدی’ و ’جاء ربک’ و امثال اینها ما مکلف نیستیم که تفسیر این آیات را بدانیم و آنها را تأویل کنیم بلکه تکلیف ما اعتقاد داشتن است به اینکه برای خداوند شریک و مانندی نیست واین جمله از راه یقین بر ما مبرهن گشته است. جمعی دیگر از متأخرین بر آنچه اسلاف ایشان در باب صفات گفته بودند زوائدی آورده گفتند بایدآیات را همان طور که ظاهر آنها حاکی است گرفت و بدون تأویل آنها را بشکلی که وارد شده تفسیر کرد و بماندن در حد ظاهر نیز اکتفا ننمود: این طایفه برخلاف عقیدۀ اسلاف گرفتار تشبیه صرف شدند. و تشبیه صرف حتی در میان یهود هم عمومیت نداشت بلکه یک دسته از ایشان که قرائین خوانده میشدند چون به الفاظ زیادی در توراه برخوردند که بر آن دلالت داشت به آن پرداختند. اما در میان مسلمین از شیعه جماعتی راه غلوّ رفتند و عده ای راه تقصیر. به این شکل که طایفۀ اول بعضی از ائمۀ خود را در صفات بخداوند تعالی تشبیه کردند و طایفۀ دوم خداوند را به یک تن از مخلوق مانند ساختند و چون معتزله و متکلمین اولیه ظاهر شدند بعضی از شیعه از راه غلو و تقصیر برگشتند و به اعتزال گرویدند و در تفسیر بظاهر از جماعتی از اسلاف تبعیت کرده گرفتار تشبیه شدند. اما از اسلاف کسانی که بتأویل نپرداختندو دستخوش تشبیه نشدند یکی مالک بن انس است که در باب آیۀ ’الرحمن علی العرش استوی’ میگفت معنی استوا معلوم است ولی کیفیت آن معلوم نیست و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است واحمد بن حنبل و سفیان و داود اصفهانی و پیروان ایشان، تا آنکه دوره به عبدالله بن سعید کلابی و ابوالعباس قلانسی و حارث بن اسد محاسبی رسید و این جماعت که بهمان عقاید اسلاف بودند بعلم کلام دست زدند و عقاید سلف را با حجج کلامی و براهین اصولی تقریر نمودند و از ایشان بعضی کتاب نوشتند و بعضی نیز درس گفتند و چون ابوالحسن اشعری با استاد خود در باب ’صلاح’ و ’اصلح’ اختلاف پیدا کرد و پس از مناظره ومخاصمه ای با او، از او جدا شد به این طایفه گروید وبا ادلۀ کلامی بتأیید اقوال ایشان پرداخت و آراء آن دسته را جزء مذهب اصل جماعت و سنت قرار داد و عنوان صفاتیه لقب پیروان اشعری شد و چون مشبهه و کرامیه نیز از اثبات کنندگان صفاتند ایشان را هم ما جزو صفاتیه بشمار آوردیم’. (شهرستانی صص 64 -65 و مقالات اشعری ص 582 به بعد) (از خاندان نوبختی صص 118 -119). بیان الادیان صفاتیه را از شش فرقۀ مجبره شمرده است. (ص 27 کتاب). المنجد آرد: صفاتیه فرقه ای هستند که انکار صفات خدا کنند و جز به ذات الوهیت اقرار ندارند
گروهی از قدمای متکلم اند که برای خداوند تعالی صفاتی بعنوان صفات ازلیه مثل علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام و جود و انعام و عزت و عظمت اثبات میکردند و بین صفات ذات و صفات فعل فرقی نمیگذاشتند، بلکه در هردو باب به یک شکل سخن میراندند و در نتیجۀ این ترتیب صفاتی نیز بعنوان صفات خیریه مثل دو دست و صورت برای خداوند تعالی اثبات می نمودند و بتأویل آنها نمی پرداختند و میگفتند چون این صفات در شرع وارد شده ماآنها را به اسم صفات خیریه میخوانیم. چون معتزله ازخداوند نفی صفات میکردند و قدمای اهل حدیث و سنت دراثبات آنها سعی داشتند این طایفۀ اخیر را بهمین نظر صفاتیه و معتزله را مُعطله خوانده اند. کار بعضی ازاثبات کنندگان صفات به آنجا کشید که حتی صفات ایزدی را بصفات محدثه نیز تشبیه نمودند و جمعی نیز بهمان صفاتی اقتصار کردند که افعال بر آنها دال است و در خبر نیز وارد شده و در این مرحله به دو فرقه منقسم گردیدند: جماعتی آن صفات را از روی احتمالاتی که از لفظ آنها برمی آید تأویل می نمودند و جماعتی دیگر می گفتندکه مقتضای عقل بما چنین می فهماند که هیچ چیز بخدای تعالی مانند نیست و هیچ یک از مخلوقات به او شباهت ندارد و از این رو یقین حاصل میشود که ما از ادراک معنی بعضی الفاظ که در این باب وارد شده عاجزیم و نباید در تأویل آنها بکوشیم مثلاً در باب قول خداوند که: ’الرحمن علی العرش استوی’ (قرآن کریم 5/20) و ’خلقت بیدی’ و ’جاء ربک’ و امثال اینها ما مکلف نیستیم که تفسیر این آیات را بدانیم و آنها را تأویل کنیم بلکه تکلیف ما اعتقاد داشتن است به اینکه برای خداوند شریک و مانندی نیست واین جمله از راه یقین بر ما مبرهن گشته است. جمعی دیگر از متأخرین بر آنچه اسلاف ایشان در باب صفات گفته بودند زوائدی آورده گفتند بایدآیات را همان طور که ظاهر آنها حاکی است گرفت و بدون تأویل آنها را بشکلی که وارد شده تفسیر کرد و بماندن در حد ظاهر نیز اکتفا ننمود: این طایفه برخلاف عقیدۀ اسلاف گرفتار تشبیه صرف شدند. و تشبیه صرف حتی در میان یهود هم عمومیت نداشت بلکه یک دسته از ایشان که قرائین خوانده میشدند چون به الفاظ زیادی در توراه برخوردند که بر آن دلالت داشت به آن پرداختند. اما در میان مسلمین از شیعه جماعتی راه غلوّ رفتند و عده ای راه تقصیر. به این شکل که طایفۀ اول بعضی از ائمۀ خود را در صفات بخداوند تعالی تشبیه کردند و طایفۀ دوم خداوند را به یک تن از مخلوق مانند ساختند و چون معتزله و متکلمین اولیه ظاهر شدند بعضی از شیعه از راه غلو و تقصیر برگشتند و به اعتزال گرویدند و در تفسیر بظاهر از جماعتی از اسلاف تبعیت کرده گرفتار تشبیه شدند. اما از اسلاف کسانی که بتأویل نپرداختندو دستخوش تشبیه نشدند یکی مالک بن انس است که در باب آیۀ ’الرحمن علی العرش استوی’ میگفت معنی استوا معلوم است ولی کیفیت آن معلوم نیست و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است واحمد بن حنبل و سفیان و داود اصفهانی و پیروان ایشان، تا آنکه دوره به عبدالله بن سعید کلابی و ابوالعباس قلانسی و حارث بن اسد محاسبی رسید و این جماعت که بهمان عقاید اسلاف بودند بعلم کلام دست زدند و عقاید سلف را با حجج کلامی و براهین اصولی تقریر نمودند و از ایشان بعضی کتاب نوشتند و بعضی نیز درس گفتند و چون ابوالحسن اشعری با استاد خود در باب ’صلاح’ و ’اصلح’ اختلاف پیدا کرد و پس از مناظره ومخاصمه ای با او، از او جدا شد به این طایفه گروید وبا ادلۀ کلامی بتأیید اقوال ایشان پرداخت و آراء آن دسته را جزء مذهب اصل جماعت و سنت قرار داد و عنوان صفاتیه لقب پیروان اشعری شد و چون مشبهه و کرامیه نیز از اثبات کنندگان صفاتند ایشان را هم ما جزو صفاتیه بشمار آوردیم’. (شهرستانی صص 64 -65 و مقالات اشعری ص 582 به بعد) (از خاندان نوبختی صص 118 -119). بیان الادیان صفاتیه را از شش فرقۀ مجبره شمرده است. (ص 27 کتاب). المنجد آرد: صفاتیه فرقه ای هستند که انکار صفات خدا کنند و جز به ذات الوهیت اقرار ندارند
مرغی است از انواع عصافیر، یا همان صافر است. (منتهی الارب). تبشّر. (منتهی الارب). اصقع. (منتهی الارب). بنجشک زرد. (مهذب الاسماء). چکاوک زرد. زرد چغو. زردک
مرغی است از انواع عصافیر، یا همان صافر است. (منتهی الارب). تُبُشِّر. (منتهی الارب). اصقع. (منتهی الارب). بنجشک زرد. (مهذب الاسماء). چکاوک زرد. زرد چغو. زردک
گیاهی است. ج، افانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نباتی است. (مهذب الاسماء). رجوع به افانی شود، واقعشده. (مؤید). - کارافتاده، در کار واقعشده. آزموده: ز کارافتاده بشنو تا بدانی. سعدی. ، کم رو. (فرهنگ فارسی معین). محجوب. (یادداشت مؤلف) ، ساقطشده. (ناظم الاطباء). ساقط. محذوف بیاض. (یادداشت مؤلف) : در وسط این کتاب یکی صفحه افتاده دارد. (یادداشت مؤلف). - افتاده داشتن، خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف). ، زبون گردیده. (برهان) (ناظم الاطباء). زبون. (فرهنگ فارسی معین). بیچاره. عاجز. (یادداشت مؤلف) : چو خورد شیر شرزه در بن غار باز افتاده را چه قوت بود. سعدی. افتادۀ تو شددلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی. ، گسترده. پهن شده. انداخته شده. - امثال: سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، افتاده هزار عیب، این کنایه است از اینکه کاری را که مرد بکمال نتواند کرد بهتر آنکه آن کار نکند. (از امثال و حکم دهخدا). ، ضدخاسته. (مؤید). پرت شده. زمین خورده. (فرهنگ فارسی معین) : فقیهی بر افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت. سعدی. گرفتم کزافتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا ایستی. سعدی. خبرت نیست که قومی ز غمت بیخبرند حال افتاده نداند که نیفتد باری. سعدی. صید اوفتاد و پای مسافر بگل بماند هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری. سعدی. ره نیکمردان آزاده گیر چه استاده ای دست افتاده گیر. سعدی. - بارافتاده، آنکه بارش بزمین ماند. آنکس که بار او بر مرکب بسته نشده: یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بیوفا یاران که بربستند بار خویش را. سعدی. ، متواضع. (مؤید). فروتن و متواضع. (فرهنگ فارسی معین) : اشباع این که اوفتاده است دلالت تمام است بر ضم یکم. یعنی متواضع. (شرفنامۀ منیری). فروتن. خاضع: کاین دو نفس با چوتو افتاده ای خوش نبود جز بچنان باده ای. نظامی. گر در دولت زنی افتاده شود از گره کار جهان ساده شود. نظامی. اگر زیردستی بیفتد رواست زبردست افتاده مرد خداست. سعدی. ، ساکت و آرام. سر بزیر. (یادداشت مؤلف). بی شرارت وشراست. سرافکنده. (یادداشت مؤلف) : بچۀ افتاده ایست. جوان افتاده ایست. (یادداشت بخط مؤلف) : سعدی افتاده ایست آزاده کس نیاید بجنگ افتاده. سعدی. ، سقطشده. (مؤید) (ناظم الاطباء). ازپادرآمده و سقطشده. (فرهنگ فارسی معین). سقط و خراب شده. (برهان) (ناظم الاطباء) : همان خرد کودک بدان جایگاه شب و روز افتاده بد بی پناه. فردوسی. محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. (تاریخ بیهقی ص 235). مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت، مرد آنست که گفته اند العفو عند القدره، بکار تواند آورد. (تاریخ بیهقی ص 177). گر این صاحب جهان افتادۀ تست شکاری بس شگرف افتادۀ تست. نظامی. مروت نباشد بر افتاده زور برد مرغ دون دانه از پیش مور. سعدی. افتاده که سیل درربودش ز افسوس نظارگی چه سودش. امیرخسرو. برف افتاده. پس افتاده. پیش افتاده. بدافتاده. دل افتاده. دورافتاده. (آنندراج). و رجوع به افتاده شود. ج، افتادگان. (فرهنگ فارسی معین)
گیاهی است. ج، اَفانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نباتی است. (مهذب الاسماء). رجوع به افانی شود، واقعشده. (مؤید). - کارافتاده، در کار واقعشده. آزموده: ز کارافتاده بشنو تا بدانی. سعدی. ، کم رو. (فرهنگ فارسی معین). محجوب. (یادداشت مؤلف) ، ساقطشده. (ناظم الاطباء). ساقط. محذوف ِ بیاض. (یادداشت مؤلف) : در وسط این کتاب یکی صفحه افتاده دارد. (یادداشت مؤلف). - افتاده داشتن، خرم در کتاب و مانند آن. (یادداشت مؤلف). ، زبون گردیده. (برهان) (ناظم الاطباء). زبون. (فرهنگ فارسی معین). بیچاره. عاجز. (یادداشت مؤلف) : چو خورد شیر شرزه در بن غار باز افتاده را چه قوت بود. سعدی. افتادۀ تو شددلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد. سعدی. ، گسترده. پهن شده. انداخته شده. - امثال: سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، افتاده هزار عیب، این کنایه است از اینکه کاری را که مرد بکمال نتواند کرد بهتر آنکه آن کار نکند. (از امثال و حکم دهخدا). ، ضدخاسته. (مؤید). پرت شده. زمین خورده. (فرهنگ فارسی معین) : فقیهی بر افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت. سعدی. گرفتم کزافتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا ایستی. سعدی. خبرت نیست که قومی ز غمت بیخبرند حال افتاده نداند که نیفتد باری. سعدی. صید اوفتاد و پای مسافر بگل بماند هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری. سعدی. ره نیکمردان آزاده گیر چه استاده ای دست افتاده گیر. سعدی. - بارافتاده، آنکه بارش بزمین ماند. آنکس که بار او بر مرکب بسته نشده: یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بیوفا یاران که بربستند بار خویش را. سعدی. ، متواضع. (مؤید). فروتن و متواضع. (فرهنگ فارسی معین) : اشباع این که اوفتاده است دلالت تمام است بر ضم یکم. یعنی متواضع. (شرفنامۀ منیری). فروتن. خاضع: کاین دو نفس با چوتو افتاده ای خوش نبود جز بچنان باده ای. نظامی. گر در دولت زنی افتاده شود از گره کار جهان ساده شود. نظامی. اگر زیردستی بیفتد رواست زبردست افتاده مرد خداست. سعدی. ، ساکت و آرام. سر بزیر. (یادداشت مؤلف). بی شرارت وشراست. سرافکنده. (یادداشت مؤلف) : بچۀ افتاده ایست. جوان افتاده ایست. (یادداشت بخط مؤلف) : سعدی افتاده ایست آزاده کس نیاید بجنگ افتاده. سعدی. ، سقطشده. (مؤید) (ناظم الاطباء). ازپادرآمده و سقطشده. (فرهنگ فارسی معین). سقط و خراب شده. (برهان) (ناظم الاطباء) : همان خرد کودک بدان جایگاه شب و روز افتاده بد بی پناه. فردوسی. محمودیان این حدیث ها بشنودند سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. (تاریخ بیهقی ص 235). مردمان زبان فرا بوسهل گشادند که زده و افتاده را توان زد و انداخت، مرد آنست که گفته اند العفو عند القدره، بکار تواند آورد. (تاریخ بیهقی ص 177). گر این صاحب جهان افتادۀ تست شکاری بس شگرف افتادۀ تست. نظامی. مروت نباشد بر افتاده زور برد مرغ دون دانه از پیش مور. سعدی. افتاده که سیل درربودش ز افسوس نظارگی چه سودش. امیرخسرو. برف افتاده. پس افتاده. پیش افتاده. بدافتاده. دل افتاده. دورافتاده. (آنندراج). و رجوع به افتاده شود. ج، افتادگان. (فرهنگ فارسی معین)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را به معنی ’پانه’ فرانسه آورده که ’پانه’ در لغت عرب جزر ابیض است و نفیسی در فرهنگ فرانسه گزر، شقاقل، جزر، خنزاب، هویج صحرائی، زردک معنی کرده است. (دزی ج 1 ص 658)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را به معنی ’پانه’ فرانسه آورده که ’پانه’ در لغت عرب جزر ابیض است و نفیسی در فرهنگ فرانسه گزر، شقاقل، جزر، خنزاب، هویج صحرائی، زردک معنی کرده است. (دزی ج 1 ص 658)
مروانیان. بنی مروان. آل مروان. رجوع به آل مروان شود. - قصعه یا قعبۀ مروانیه، در بیت ذیل از منوچهری ظاهراً مراد کأس ام حکیم است، چه ام حکیم ساقیۀ ولید بن یزید خلیفۀ اموی مروانه نام داشته است. رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری (ص 256) و الاغانی ابوالفرج اصفهانی شود: خشت از سرخم برکند باده ز خم بیرون کند وانگه ورا درافکند در قعبۀ مروانیه. منوچهری
مروانیان. بنی مروان. آل مروان. رجوع به آل مروان شود. - قصعه یا قعبۀ مروانیه، در بیت ذیل از منوچهری ظاهراً مراد کأس ام حکیم است، چه ام حکیم ساقیۀ ولید بن یزید خلیفۀ اموی مروانه نام داشته است. رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری (ص 256) و الاغانی ابوالفرج اصفهانی شود: خشت از سرخم برکند باده ز خم بیرون کند وانگه ورا درافکند در قعبۀ مروانیه. منوچهری
لواء. ایالت دیوانیه، واقع در جنوب عراق مرکزی بر رود حله (شاخه ای از فرات) جمعیت 12000. در سال 1271 ه. ق. تأسیس شد. ساکنین آن عرب و شیعه هستند. (از دایره المعارف فارسی)
لواء. ایالت دیوانیه، واقع در جنوب عراق مرکزی بر رود حله (شاخه ای از فرات) جمعیت 12000. در سال 1271 هَ. ق. تأسیس شد. ساکنین آن عرب و شیعه هستند. (از دایره المعارف فارسی)