جدول جو
جدول جو

معنی صفرقلعه - جستجوی لغت در جدول جو

صفرقلعه
(صَ فَ قَ عَ)
دهی است از دهستان لطف آباد بخش لطف آباد شهرستان دره گز. در 10000گزی جنوب لطف آباد، سرراه اتومبیل رو دره گز. جلگه. معتدل. سکنه آن 338 تن است. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غورْ)
نام محلی است در کنار راه کرمانشاه به نوسود، میان ده لیلی و باغ خلیفه که در صدویک هزارگزی کرمانشاه قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام قلعه ای در جزیره شاها در دریاچۀ ارومیه که بعدها هلاکو را در آنجا به خاک سپردند. رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه محمود عرفان ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان لطف آباد بخش لطف آباد شهرستان دره گز، واقع در 6هزارگزی جنوب باختری لطف آباد با 363 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). نام محلی کنار راه قوچان به لطف آباد میان محمدآباد و لطف آباد در 92هزارگزی قوچان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ عَ)
دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
المقلاع. طرف فلاخن که بانگ کند. (منتهی الارب). طرفه الذی یصوت عند نفضه فی الهواء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ عَ)
شرم انسان. (منتهی الارب). کون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سخت دویدن، پیچیدن گردن کسی را، در هم خمانیدن انگشتان را تا بانگ برآورد از وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تیز دادن. (منتهی الارب). در اقرب الموارد این معنی برای مصدر فرقاع آمده است. رجوع به فرقاع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
در هم خمانیدن انگشتان و بانگ آوردن از وی. (منتهی الارب). انگشت شکستن
لغت نامه دهخدا