جدول جو
جدول جو

معنی صفاگرای - جستجوی لغت در جدول جو

صفاگرای
(صَ گِ)
یکی از خانهای کریمه و پسر نورالدین صفاگرای و از سلامتگرای زاده هاست. وی پس از وفات پدر متولد شد و عموی او بهادرگرای تربیت او را بعهده گرفت. در دورۀ اول خانی حاجی سلیم گرای سمت نورالدینی یافت. سپس معزول شد و در قضای قرین آباد اقامت کرد و به سال 3 هجری قمری بعد از سعادت گرایخان به خانی کریمه رسیده و با صدر اعظم حاجی علی پاشا بسفر نمسا مأمور شد و با جمعی از عساکر تاتار به برکوکی رفت اما لشکر وی گریختند و از طرفی هم اهالی کریمه به طلب سلیم گرای اصرار داشتند و صفاگرای معزول و به رودوس تبعید شد. سپس آزاد گردید وبه سال 1115 در قرین آباد درگذشت وی شصت سال زندگی کرد و تنها ده سال خان بود. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

صف آراینده. مرتب کننده صف. آرایندۀ صف. آنکه در شجاعت زیب و زیور صف باشد: به تیر قهر یلان صف آرای و گرز گران سنگ گردان قلعه گشای... (حبیب السیر جزء سیم از ج سوم ص 123)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
صفا دادن. جلا دادن. زدودن از:
هست هر آینه را صیقل دیگر صائب
جز به خاکستر تن نیست صفاکاری دل.
صائب (از آنندراج).
رجوع به صفا دادن شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
آنکه رأی او صائب باشد. درست فکر. راست فکر. درست اندیشه. بخرد. با خرد:
گویند مرا صوابرایان بهوش
چون دست نمیرسد بخرسندی کوش.
سعدی.
رجوع به صوابرائی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ سَ)
ناقص یایی، اسیر گرفتن. (اقرب الموارد) ، حمل کردن خمر از شهری بشهری. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) ، دل بردن معشوق از عاشق. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَفْ فا)
خلف بن احمد بن علی بن لیث صفار. وی به سال 350 پس از ضعف کار سامانیان ولایت سیستان یافت و از عهدۀ ادارۀ آن نیک برآمد و کرمان را از آل بویه بگرفت و ضمیمۀ ولایت خود کرد، و آل بویه دیگر بار آن ولایت را از وی بازستدند و خلف تا به سال 390 در امارت ببود، سپس کار را به پسر خود طاهر واگذارد و در حدود سال 392 درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 293). و رجوع به خلف بن احمد صفار شود
لغت نامه دهخدا