خرد. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). خرد و کوچک. (غیاث اللغات). کوچک. (مفاتیح العلوم خوارزمی). مقابل کبیر: چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر. منوچهری. بر شاخ نار بشکفۀ سرخ شاخ نار چون از عقیق، نرگس دانی بود صغیر. منوچهری. - صغیرالانسان، نابالغ. خردسال. بمردی نارسیده. کودک. خواب نادیده: ای پسر همچو میر میری تو او کبیر است و تو امیر صغیر. ناصرخسرو. ، نوعی از اشتقاق، قسمی از ادغام. (کشاف اصطلاحات الفنون). - نبض صغیر، نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی: و نبض، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - صغیر وکبیر، خرد و بزرگ
خرد. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). خرد و کوچک. (غیاث اللغات). کوچک. (مفاتیح العلوم خوارزمی). مقابل کبیر: چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر. منوچهری. بر شاخ نار بشکفۀ سرخ شاخ نار چون از عقیق، نرگس دانی بود صغیر. منوچهری. - صغیرالانسان، نابالغ. خردسال. بمردی نارسیده. کودک. خواب نادیده: ای پسر همچو میر میری تو او کبیر است و تو امیر صغیر. ناصرخسرو. ، نوعی از اشتقاق، قسمی از ادغام. (کشاف اصطلاحات الفنون). - نبض صغیر، نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی: و نبض، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - صغیر وکبیر، خرد و بزرگ
صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت، در موسیقی نوعی ساز بادی صفیر راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن، برای مثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت، در موسیقی نوعی ساز بادی صفیرِ راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن، برای مِثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
صغرا، کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
صغرا، کوچک، کوچک تر، مقابلِ کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
تأنیث صغیر. رجوع به صغیر شود، گناه خرد. (مهذب الاسماء). مقابل کبیره: اقرار کرده بر گنه خود به سرّ و جهر نی شرم از صغیره و نه از کبیره ننگ. سوزنی. به یک صغیره مرا رهنمای شیطان بود به صد کبیره کنون رهنمای شیطانم. سوزنی. رجوع به کبیره شود
تأنیث صغیر. رجوع به صغیر شود، گناه خرد. (مهذب الاسماء). مقابل کبیره: اقرار کرده بر گنه خود به سرّ و جهر نی شرم از صغیره و نه از کبیره ننگ. سوزنی. به یک صغیره مرا رهنمای شیطان بود به صد کبیره کنون رهنمای شیطانم. سوزنی. رجوع به کبیره شود
خرد گردانیدن چیز یاکسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوچک کردن. (آنندراج). خرد کردن. (دهار). تحقیر. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) ، در تداول علم صرف جاری کردن اسم را بر فعیل و نحوآن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مصغر ساختن کلمه یعنی حرف اول را ضم دادن و دوم را فتح و بعد ازحرف دوم ’یا’ درآوردن چون ’رجیل’ بالضم و الفتح. تصغیر رجل و کلمه مصغر را نیز تصغیر گویند و این نوع در کلام است و در فارسی کاف در آخر آوردن چون مامک تصغیر مام یا جیم و ها در آخر آوردن چون کوهچه و باغچه. (آنندراج). کوچک کردن. خرد کردن. علامت تصغیر کلمه در فارسی ’اک’ است یعنی کاف ماقبل مفتوح و چون در آخر کلمه درآید، نشانۀ کوچکی و خردی است چون پسرک، موشک. و ’هاء’ تصغیر که باز نشانۀ کوچکی است چون پسره و ’چه’ نیز علامت تصغیر است چون باغچه، ایچه، سرایچه، دریچه و بنیچه و ’واو’ مضموم در بعضی از لهجه ها همین معنی دهد: پسرو، دخترو. (یادداشت مرحوم دهخدا). مادر این بچگکان را ندهد شیر همی. منوچهری. شررکهای دود مشعل فکر گهرکهای دانه دانۀ ماست. علی نقی کمره (از آنندراج). ز بس کوچک دلم از خیل طفلان یارکی دارم ز معشوقی و عاشق بیخبر دلدارکی دارم نه شادم می توان گفتن ز شادی نی ز غم غمگین که با سود و زیان ناآشنا غمخوارکی دارم. شهرت (از آنندراج). علامت تصغیر گاهی افادۀ گزیدگی و محبوبیت کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وآنگاه یکی زرگرک زیرک جادو بآژیر بهم بازنهاده لب هر دو. منوچهری. آن غلامک را چو دید اهل ذکا آن دگر را کرد اشارت که بیا. کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست جد چو گوید طفلکم تحقیر نیست. (مثنوی چ خاور ص 92 س 25)
خرد گردانیدن چیز یاکسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوچک کردن. (آنندراج). خرد کردن. (دهار). تحقیر. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) ، در تداول علم صرف جاری کردن اسم را بر فُعَیل و نحوآن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مصغر ساختن کلمه یعنی حرف اول را ضم دادن و دوم را فتح و بعد ازحرف دوم ’یا’ درآوردن چون ’رجیل’ بالضم و الفتح. تصغیر رجل و کلمه مصغر را نیز تصغیر گویند و این نوع در کلام است و در فارسی کاف در آخر آوردن چون مامک تصغیر مام یا جیم و ها در آخر آوردن چون کوهچه و باغچه. (آنندراج). کوچک کردن. خرد کردن. علامت تصغیر کلمه در فارسی ’اک’ است یعنی کاف ماقبل مفتوح و چون در آخر کلمه درآید، نشانۀ کوچکی و خردی است چون پسرک، موشک. و ’هاء’ تصغیر که باز نشانۀ کوچکی است چون پسره و ’چه’ نیز علامت تصغیر است چون باغچه، ایچه، سرایچه، دریچه و بنیچه و ’واو’ مضموم در بعضی از لهجه ها همین معنی دهد: پسرو، دخترو. (یادداشت مرحوم دهخدا). مادر این بچگکان را ندهد شیر همی. منوچهری. شررکهای دود مشعل فکر گهرکهای دانه دانۀ ماست. علی نقی کمره (از آنندراج). ز بس کوچک دلم از خیل طفلان یارکی دارم ز معشوقی و عاشق بیخبر دلدارکی دارم نه شادم می توان گفتن ز شادی نی ز غم غمگین که با سود و زیان ناآشنا غمخوارکی دارم. شهرت (از آنندراج). علامت تصغیر گاهی افادۀ گزیدگی و محبوبیت کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وآنگاه یکی زرگرک زیرک جادو بآژیر بهم بازنهاده لب هر دو. منوچهری. آن غلامک را چو دید اهل ذکا آن دگر را کرد اشارت که بیا. کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست جد چو گوید طفلکم تحقیر نیست. (مثنوی چ خاور ص 92 س 25)
مونث اصغر کوچک، زنک زن کوچک مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است. مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است
مونث اصغر کوچک، زنک زن کوچک مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است. مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است