جدول جو
جدول جو

معنی صغیر - جستجوی لغت در جدول جو

صغیر
خرد، کوچک، خردسال، در فقه پسری که هنوز به حد بلوغ نرسیده، در علوم ادبی در علم عروض بحری بر وزن مستفعلن فاعلات مستفعلن
تصویری از صغیر
تصویر صغیر
فرهنگ فارسی عمید
صغیر(صَ)
خرد. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). خرد و کوچک. (غیاث اللغات). کوچک. (مفاتیح العلوم خوارزمی). مقابل کبیر:
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
بر شاخ نار بشکفۀ سرخ شاخ نار
چون از عقیق، نرگس دانی بود صغیر.
منوچهری.
- صغیرالانسان، نابالغ. خردسال. بمردی نارسیده. کودک. خواب نادیده:
ای پسر همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر.
ناصرخسرو.
، نوعی از اشتقاق، قسمی از ادغام. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- نبض صغیر، نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی: و نبض، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- صغیر وکبیر، خرد و بزرگ
لغت نامه دهخدا
صغیر(صُ غَیْ یِ)
تصغیر صغیر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صغیر
خرد و کوچک
تصویری از صغیر
تصویر صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
صغیر((صَ))
کوچک، فرد، مقابل کبیر، جمع صغار
تصویری از صغیر
تصویر صغیر
فرهنگ فارسی معین
صغیر
بچه، خرد، خردسال، کوچک، نابالغ، نوباوه
متضاد: کبیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صغری
تصویر صغری
(دخترانه)
مؤنث اصغر، زن کوچک تر و هر شیء مؤنث که کوچک باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صریر
تصویر صریر
صدایی که از قلم نی به وقت نوشتن برمی آید، کنایه از آواز، صدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفیر
تصویر صفیر
صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت،
در موسیقی نوعی ساز بادی
صفیر راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن، برای مثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغری
تصویر صغری
صغرا، کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
از حالی به حالی برگشته، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
بی ثبات و ناپایدار، قابل تغییر، دگرگون شونده
فرهنگ فارسی عمید
در دستور زبان کوچک کردن معنی کلمه با اضافه کردن ادات تصغیر از قبیل «چه»، «ک» و «و» مانند دریاچه، پسرک، دخترو، کوچک کردن، خرد و حقیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغیر
تصویر تغیر
از حال خود برگشتن و حالت دیگر به خود گرفتن، دگرگون شدن، با تندی و خشم سخن گفتن، خشم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغیره
تصویر صغیره
مقابل کبیره، گناه کوچک، صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیر
تصویر مغیر
غارتگر، آنکه مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغایر
تصویر صغایر
صغیرها، خردها، کوچک ها، خردسال ها، در فقه پسرانی که هنوز به حد بلوغ نرسیده، جمع واژۀ صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغار
تصویر صغار
صغیرها، خردها، کوچک ها، خردسال ها، در فقه پسرانی که هنوز به حد بلوغ نرسیده اند، جمع واژۀ صغیر
فرهنگ فارسی عمید
(صَ رَ)
تأنیث صغیر. رجوع به صغیر شود، گناه خرد. (مهذب الاسماء). مقابل کبیره:
اقرار کرده بر گنه خود به سرّ و جهر
نی شرم از صغیره و نه از کبیره ننگ.
سوزنی.
به یک صغیره مرا رهنمای شیطان بود
به صد کبیره کنون رهنمای شیطانم.
سوزنی.
رجوع به کبیره شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
خرد گردانیدن چیز یاکسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوچک کردن. (آنندراج). خرد کردن. (دهار). تحقیر. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) ، در تداول علم صرف جاری کردن اسم را بر فعیل و نحوآن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مصغر ساختن کلمه یعنی حرف اول را ضم دادن و دوم را فتح و بعد ازحرف دوم ’یا’ درآوردن چون ’رجیل’ بالضم و الفتح. تصغیر رجل و کلمه مصغر را نیز تصغیر گویند و این نوع در کلام است و در فارسی کاف در آخر آوردن چون مامک تصغیر مام یا جیم و ها در آخر آوردن چون کوهچه و باغچه. (آنندراج). کوچک کردن. خرد کردن. علامت تصغیر کلمه در فارسی ’اک’ است یعنی کاف ماقبل مفتوح و چون در آخر کلمه درآید، نشانۀ کوچکی و خردی است چون پسرک، موشک. و ’هاء’ تصغیر که باز نشانۀ کوچکی است چون پسره و ’چه’ نیز علامت تصغیر است چون باغچه، ایچه، سرایچه، دریچه و بنیچه و ’واو’ مضموم در بعضی از لهجه ها همین معنی دهد: پسرو، دخترو. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مادر این بچگکان را ندهد شیر همی.
منوچهری.
شررکهای دود مشعل فکر
گهرکهای دانه دانۀ ماست.
علی نقی کمره (از آنندراج).
ز بس کوچک دلم از خیل طفلان یارکی دارم
ز معشوقی و عاشق بیخبر دلدارکی دارم
نه شادم می توان گفتن ز شادی نی ز غم غمگین
که با سود و زیان ناآشنا غمخوارکی دارم.
شهرت (از آنندراج).
علامت تصغیر گاهی افادۀ گزیدگی و محبوبیت کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
وآنگاه یکی زرگرک زیرک جادو
بآژیر بهم بازنهاده لب هر دو.
منوچهری.
آن غلامک را چو دید اهل ذکا
آن دگر را کرد اشارت که بیا.
کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست
جد چو گوید طفلکم تحقیر نیست.
(مثنوی چ خاور ص 92 س 25)
لغت نامه دهخدا
مونث صغیر: حشرات صغیره، گناه خرد مقابل کبیره یا معاصی صغیره. گناهان کوچک صغایر مقابل کبیره کبایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخیر
تصویر صخیر
زغال اخته از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریر
تصویر صریر
فریاد کردن و بانگ کردن، صدای قلم هنگام نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغار
تصویر صغار
خوار شدن کوچک، خرد، جمع صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اصغر کوچک، زنک زن کوچک مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است. مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیر
تصویر صفیر
بانگ و فریاد، سوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغیر
تصویر شغیر
بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغیر
تصویر تغیر
برگردیدن از حال خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغیر
تصویر زغیر
برزک، تخم کتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغیر
تصویر بغیر
باستثنا، بجز، بدون، مگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصغیر
تصویر تصغیر
خرد کردن، کوچک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صغیر و گناه کوچک لغزش گناهک مونث صغیر: حشرات صغیره، گناه خرد مقابل کبیره یا معاصی صغیره. گناهان کوچک صغایر مقابل کبیره کبایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغیر
تصویر اغیر
باغیرت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصغیر
تصویر تصغیر
((تَ))
کوچک کردن، کوچک کردن معنی واژه ای به وسیله ادات تصغیر، مانند «چه» «ک»
فرهنگ فارسی معین
استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچک شماری
متضاد: تعظیم، حقیر کردن، خوار داشتن
متضاد: بزرگ داشتن، کوچک کردن
متضاد: تعظیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد