جدول جو
جدول جو

معنی صغر - جستجوی لغت در جدول جو

صغر
خردی، کوچکی، کودکی
صغر سنّ: کم سالی، خردسالی
تصویری از صغر
تصویر صغر
فرهنگ فارسی عمید
صغر
(صُ غَ)
جماعت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صغر
(صَ غَ)
کوهی است بین مدینه و سیاله برابر عبود و راه مدینه بین این دو کوه است. (معجم البلدان ذیل عبود و صغر)
لغت نامه دهخدا
صغر
(تَ)
خرد گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صغر
خواری، بیداد ستم خردی کمسالی کوچکی خرد گردیدن، خوار شدن، خردی کوچکی، کمسالی کم سنی مقابل کبر. یا صغر سن. خردی عمر خردسالی. یا صغر سن گرفتن، گرفتن حکم از مراجع رسمی قضائی است مبتنی بر این که شخص را از میزانی که در شناسنامه او قید گردیده به فلان مقدار کمتر است. سپس اداره آمار حکم محکمه را در شناسنامه و سوابق متقاضی ثبت کند. یا صغر نبض. ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
صغر
((صَ غَ))
خرد گردیدن
تصویری از صغر
تصویر صغر
فرهنگ فارسی معین
صغر
((ص غَ))
کوچک شدن، خوار شدن، کم سالی، خردی، کوچکی
تصویری از صغر
تصویر صغر
فرهنگ فارسی معین
صغر
خردسالی، خردی، کم سالی، کوچکی، کودکی
متضاد: کبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صغری
تصویر صغری
(دخترانه)
مؤنث اصغر، زن کوچک تر و هر شیء مؤنث که کوچک باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
(پسرانه)
کوچک تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
صغیرتر، کوچک تر، خردتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغر سن
تصویر صغر سن
کم سالی، خردسالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغرا
تصویر صغرا
کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغری
تصویر صغری
صغرا، کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
در دستور زبان کلمه ای که علامت تصغیر (ک، چه، و) به آن افزوده باشند مانند پسرک، دریاچه، دخترو، تصغیر شده، کوچک شده
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
عمرانی گوید موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خود را به بچگی زدن. (دزی ص 833) ، مانند بچه بازی کردن. (دزی ص 833) ، کودک بوجود آوردن. (دزی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(صُ را وَ کُ را)
دو مقدمۀ قضیه ای که از تألیف آن قولی (نتیجه) بوجود می آید. چون العالم متغیرٌ و کل متغیر حادث ٌ. مقدمۀ نخست را صغری و مقدمۀ دوم را کبری نامند و از ترکیب این دو قضیه نتیجه ای بدست آید که فالعالم حادث. رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
جمع واژۀ صغری. رجوع به صغری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَغْ غَ)
تصغیرشده. کوچک کرده شده. کوچک کرده. خردشده. کوچک شده. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح صرف) به صورت مصغر درآمده. تصغیر شده. کلمه ای که با تغییر حرکات و افزودن حرف یا حروفی به صورت تصغیر درآید مانند حسین که مصغر حسن است و رجیل که مصغر رجل است در عربی، و کوچه و مرغک که مصغر کو و مرغ است در فارسی. (از یادداشت مؤلف). اسم تصغیرشده. (ناظم الاطباء). در زبان عربی اسم های سه حرفی با مضموم شدن حرف اول و مفتوح شدن حرف دوم و افزوده شدن یای ساکن پس از حرف دوم مصغر می شوند چون: بحر، بحیر. رجل، رجیل. در اسمهای چهار حرفی و به بالا علاوه بر تغییرات فوق، حرف بعداز یای تصغیر را کسره می دهند: درهم، دریهم. ثعلب، ثعیلب. محسن، محیسن. در فارسی معمولاً اسمها را با علامت ’ک’ و ’چه’ مصغر می سازند: مرغک، دخترک، پسرک، شهرک، دهک، باغچه، طاقچه، کتابچه، کوچه، دفترچه، دریاچه، سراچه، قالیچه، خوانچه. اما در برخی ازلهجه ها و یا اسمهای مستعمل در دوره های قدیم به جای دو نشانۀ یادشده، واو نیز در آخر اسمهای مصغر دیده می شود مانند: یارو، خواجو، پسرو، گردو. و نیز در برخی از لهجه ها، اسم را با های بیان حرکت (مختفی) مصغر می سازند، مانند: پسره، دختره. و در این حال اگر دو نشانۀ تصغیر (ک، ه) با هم در آخر اسمی بیایند، از آن معنی تحقیر و توهین اراده می شود: مردکه، زنکه. در برخی کلمات به جای ’چه’، ’یچه’ آید، مانند: دریچه
لغت نامه دهخدا
(مُ صَغْ غِ)
خردگرداننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام مرغی است زردرنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ غَ رَ)
جمع واژۀ صاغر. (منتهی الارب). رجوع به صاغر شود
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
کوتاه تر: یقال: انا من صغرتهم، ای اصغرهم و کذا انا من الصغره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ممال صغری ̍:
به تیرماه بهاری شکفت حضرت را
گشاده چهره تر از کارنامۀ مانی
بزرگوارا شهرا که شهر غزنین است
چه شهر عالم کبری به عالم صغری.
ابوالفرج رونی (دیوان ص 119، 120).
رجوع به صغری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صغر سن گرفتن
تصویر صغر سن گرفتن
کم کردن سال در شناسنامه کمسالگی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغر جق
تصویر صغر جق
ترکی سوبدی سار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغر سن
تصویر صغر سن
خرد سالی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اصغر کوچک، زنک زن کوچک مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است. مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
خردتر، کوچکتر، حقیرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
کوچک شده، تصغیر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصغر
تصویر تصغر
کهانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغری
تصویر صغری
((صُ را))
زن کوچک تر، هر چیز کوچک، قضیه اول در منطق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
((مُ صَ غَّ))
تصغیر شده، کوچک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصغر
تصویر اصغر
((اَ غَ))
خردتر، کوچکتر
فرهنگ فارسی معین