خرد. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). خرد و کوچک. (غیاث اللغات). کوچک. (مفاتیح العلوم خوارزمی). مقابل کبیر: چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر. منوچهری. بر شاخ نار بشکفۀ سرخ شاخ نار چون از عقیق، نرگس دانی بود صغیر. منوچهری. - صغیرالانسان، نابالغ. خردسال. بمردی نارسیده. کودک. خواب نادیده: ای پسر همچو میر میری تو او کبیر است و تو امیر صغیر. ناصرخسرو. ، نوعی از اشتقاق، قسمی از ادغام. (کشاف اصطلاحات الفنون). - نبض صغیر، نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی: و نبض، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - صغیر وکبیر، خرد و بزرگ
خرد. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (مهذب الاسماء). خرد و کوچک. (غیاث اللغات). کوچک. (مفاتیح العلوم خوارزمی). مقابل کبیر: چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر. منوچهری. بر شاخ نار بشکفۀ سرخ شاخ نار چون از عقیق، نرگس دانی بود صغیر. منوچهری. - صغیرالانسان، نابالغ. خردسال. بمردی نارسیده. کودک. خواب نادیده: ای پسر همچو میر میری تو او کبیر است و تو امیر صغیر. ناصرخسرو. ، نوعی از اشتقاق، قسمی از ادغام. (کشاف اصطلاحات الفنون). - نبض صغیر، نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی: و نبض، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - صغیر وکبیر، خرد و بزرگ
جمع واژۀ صغیر. (منتهی الارب). مقابل کبار: خلق ندانم بسخن گفتنش در همه گیتی ز صغار و کبار. منوچهری. بدین صفات جهانی بزرگ دیدم و خوب در این جهان دگربیعدد صغار و کبار. ناصرخسرو. همه داده گردن بعلم و شجاعت وضیع و شریف و صغار و کبارش. ناصرخسرو. قیصر رومی بقصر مشرف او در روز مظالم ز بندگان صغار است. ناصرخسرو. جزعی خاست از امیر و وزیر فزعی کوفت بر صغار و کبار. مسعودسعد. اکابر همه عالم نهاده گردن طوع بر آستان جلالش چو بندگان صغار. سعدی
جَمعِ واژۀ صغیر. (منتهی الارب). مقابل کبار: خلق ندانم بسخن گفتنش در همه گیتی ز صغار و کبار. منوچهری. بدین صفات جهانی بزرگ دیدم و خوب در این جهان دگربیعدد صغار و کبار. ناصرخسرو. همه داده گردن بعلم و شجاعت وضیع و شریف و صغار و کبارش. ناصرخسرو. قیصر رومی بقصر مشرف او در روز مظالم ز بندگان صغار است. ناصرخسرو. جزعی خاست از امیر و وزیر فزعی کوفت بر صغار و کبار. مسعودسعد. اکابر همه عالم نهاده گردن طوع بر آستان جلالش چو بندگان صغار. سعدی
تغایر زوجان، یکدیگر را همسر دیگر خواستن یعنی به شک آوردن دیگری را. (از اقرب الموارد) ، تغایر اشیاء، اختلاف آنها. (از اقرب الموارد). غیر همدیگر شدن. (آنندراج)
تغایر زوجان، یکدیگر را همسر دیگر خواستن یعنی به شک آوردن دیگری را. (از اقرب الموارد) ، تغایر اشیاء، اختلاف آنها. (از اقرب الموارد). غیر همدیگر شدن. (آنندراج)