جدول جو
جدول جو

معنی صغاد - جستجوی لغت در جدول جو

صغاد
(صُ)
یکی از دهستانهای دوازده گانه بخش مرکزی شهرستان آباده. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است: از شمال کوه بیدعلم و مادوان، از باختر ارتفاعات خاروه، از جنوب کوه کمرچناران و کل یک، از خاورجلگۀ آباده. این دهستان تقریباً در شمال بخش واقع، هوای آن معتدل مایل به سردسیری، آب مشروب و زراعتی آن از قنات و چشمه و نهر اهروان تأمین میشود. محصولات عبارتند از: غلات، کشمش، بادام، حبوبات. شغل اهالی زراعت و باغبانی. صنعت دستی معموله قالی و پارچه بافی. از 9 آبادی تشکیل شده نفوس آن در حدود 4300 تن و قراء مهم آن عبارتند از: صغاد، بهمن، شورجستان. در قسمت جنوب و باختر این دهستان، طوایف شش بلوکی از ایل قشقائی ییلاق میکنند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده مرکز دهستان صغاد بخش مرکزی شهرستان آباده. 12000گزی باختر آباده کنار راه فرعی آباده به صغاد. جلگه، معتدل، سکنۀ آن 500 تن، آب آن از قنات، محصول آن غلات، تریاک، انگور است. شغل اهالی زراعت، باغبانی و صنعت دستی قالی و گیوه بافی است. دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شغاد
تصویر شغاد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زال و برادر رستم پهلوان شاهنامه که رستم را با حیله و نیرنگ به قتل رساند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
(پسرانه)
شکارچی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صغار
تصویر صغار
صغیرها، خردها، کوچک ها، خردسال ها، در فقه پسرانی که هنوز به حد بلوغ نرسیده اند، جمع واژۀ صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صغار
تصویر صغار
خوار شدن، خواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صیدبند، نخجیرگر، شکارگر، نخجیرگیر، نخجیرگان، قانص، متصیّد، نخجیروال، حابل، نخجیرزن، صیدگر، صیدافکن، صیّاد
کنایه از آنکه چیزی را به دست می آورد
تسخیر کننده
فرهنگ فارسی عمید
(صُرْ را)
ابر تنک بی آب و باران. (منتهی الارب). ابر تنک بی آب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نعت فاعلی است از صرد. (معجم البلدان). رجوع به صرد شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
موضعی است در نزدیکی رحرحان، بنی ثعلبه بن سعد بن ذبیان را. (معجم البلدان)
نصر گوید: هضبه ای است به حریز حوأب در دیار کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ابن صرد، مکنی به ابونعیم. تابعی است. تابعی عنوانی است که در تاریخ اسلامی به مسلمانان نسل دوم داده می شود، کسانی که پیامبر اسلام را ندیدند اما با صحابه معاشرت داشتند. تابعین از نظر علمی، دینی و اخلاقی در مرتبه بالایی قرار داشتند و بسیاری از آنان شاگرد مستقیم بزرگان صحابه بودند. نقش آن ها در تدوین احادیث، احکام فقهی و تفاسیر قرآنی غیرقابل انکار است و آثارشان تا به امروز مورد استفاده قرار می گیرد.
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دوال. (منتهی الارب) ، بند یا زنجیر که به آن اسیر را ببندند. ج، اصفاد. (منتهی الارب). بند. (مهذب الاسماء). پای بند
لغت نامه دهخدا
(صَلْ لا)
عود صلاد، چوب که آتش نگیرد. (منتهی الارب). لا ینقدح منه نار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مباح و حلال وهر چیز که در مذهب و دین روا بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صغیر. (منتهی الارب). مقابل کبار:
خلق ندانم بسخن گفتنش
در همه گیتی ز صغار و کبار.
منوچهری.
بدین صفات جهانی بزرگ دیدم و خوب
در این جهان دگربیعدد صغار و کبار.
ناصرخسرو.
همه داده گردن بعلم و شجاعت
وضیع و شریف و صغار و کبارش.
ناصرخسرو.
قیصر رومی بقصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صغار است.
ناصرخسرو.
جزعی خاست از امیر و وزیر
فزعی کوفت بر صغار و کبار.
مسعودسعد.
اکابر همه عالم نهاده گردن طوع
بر آستان جلالش چو بندگان صغار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(صُ)
خرد. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). صغیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
بیضه های شپش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صمد. رجوع به صمد شود، سربند شیشه یا پوست پاره که سر شیشه بدان بندند. (منتهی الارب). غلاف شیشه. (مهذب الاسماء) ، خرقه یا مندیل که مردم بر سر پیچند جز عمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
نام برادر رستم. (ناظم الاطباء). نام برادر رستم زال بود که رستم را با رخش در چاه انداخت و خود هم به یک تبر رستم کشته شد. (برهان) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج) :
بجز کام و آرام و خوبی مباد
ورا نام کردش سپهبد شغاد.
فردوسی.
نه رستم که پایان روزی بخورد
شغاد از نهادش برآورد گرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از قرای بلوک کام فیروز فارس است. طول جلگۀ این بلوک از مشرق بمغرب شش فرسخ و عرض آن سه فرسخ میباشد. زراعتش از رود خانه کر مشروب میشود و شلتوک کاری زیادی دارد. و این بلوک دارای چهار پنج حمام وچهار پنج مسجد است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 250)
لغت نامه دهخدا
(زَغْ غا)
نهر زغاد، جوی بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُدْ دا)
مار. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، کلاکموش. (منتهی الارب). دویبه من جنس الجرذان. (قطر المحیط) ، جانورکی است یا کربسه است. (منتهی الارب). سام ابرس. جنسی است از کرباسک. (مهذب الاسماء) ، راه سوی آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
پرده و مانند آن. (منتهی الارب). ستر
لغت نامه دهخدا
(صُ دِ)
دهی از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم. 3000 گزی جنوب باب انار، 2000 گزی شوسۀ شیراز به خفر و جهرم. جلگه، گرمسیر و مالاریائی و سکنۀ آن 231 تن است. آب آن از قنات و رود خانه قره آغاج و محصول آن بادام، مرکبات، انار، تریاک و جزئی غلات و شغل اهالی باغبانی و زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(ثَب ب)
به شمشیر زدن یکدیگر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
شکاری، شکارگر، جمع صیادان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صمد، جاهای سخت جاهای بلند در پوش چوب پنبه، دستار تو پر، جمع صمده، تخته سنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداد
تصویر صداد
چادر چادر زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراد
تصویر صراد
ابر تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغار
تصویر صغار
خوار شدن کوچک، خرد، جمع صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاد
تصویر صفاد
دستبند که دست بندی یا گرفتار را با آن می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاد
تصویر زغاد
رود پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغار
تصویر صغار
((ص))
جمع صغیر، خردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
((صَ یّ))
شکارچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیاد
تصویر صیاد
ماهیگیر، ماهیگیر
فرهنگ واژه فارسی سره