جدول جو
جدول جو

معنی صعودی - جستجوی لغت در جدول جو

صعودی
فرایاز، افزاینده، فزاینده
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
صعودی
تصاعديٌّ
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به عربی
صعودی
Escalating
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صعودی
croissant
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
صعودی
확대되는
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به کره ای
صعودی
эскалирующий
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به روسی
صعودی
eskalierend
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به آلمانی
صعودی
ескалуючий
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
صعودی
eskalujący
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به لهستانی
صعودی
escalando
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
صعودی
crescente
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
صعودی
escalonado
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
صعودی
बढ़ता हुआ
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به هندی
صعودی
escalerend
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به هلندی
صعودی
מַסְעֵף
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به عبری
صعودی
meningkat
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صعودی
بڑھتا ہوا
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به اردو
صعودی
বৃদ্ধি পায়
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به بنگالی
صعودی
ขยายตัว
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به تایلندی
صعودی
inayoendelea
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
صعودی
エスカレートする
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
صعودی
升级的
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به چینی
صعودی
tırmanan
تصویری از صعودی
تصویر صعودی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صعود
تصویر صعود
بالا رفتن از جایی، کنایه از ترقی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
منسوب به صعو. رجوع به صعو شود
لغت نامه دهخدا
(صُ دی ی)
جمل صعادی، شتر دراز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
محمد بن ابراهیم بن مسلم بطال مکنی به ابوعبدالله. وی به مصیصه فرود آمد و از علی بن مسلم هاشمی و محمد بن عقبه بن علقمه و اسحاق بن وهب علاف و محمد بن حمیدرازی و سمادبن سعید بن خلف حدیث کند. وی بقصد حج به دمشق آمد. از او محمد بن سلیمان ربعی و حمزه بن محمد کنانی حافظ و جز آن دو روایت کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نسبت است به صعده. رجوع به صعده شود
لغت نامه دهخدا
نام او محمد بن هارون عودی است، وی محدث بود و از کثیر بن یحیی بن مالک و حسن بن علی بن راشد و دیگران روایت کرد، احمد بن حسین بصری مشهور به شعبه از وی روایت کرده است، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
رنگی است مشابه به چوب عود، و آن رنگی باشد سیاه مایل به اندک سفیدی و سرخی، (غیاث اللغات)، رنگی است مایل به سیاهی مانند عود، (آنندراج)، به رنگ یا به بوی عود، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به عود شود:
کو خیک دل اندوده به قیر و ز درونش
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مایی،
خاقانی،
عودی خاک آتشین اطلس کنم
زآب و خونی کاین مژه پالود بس،
خاقانی،
صبح دندان چو مطرا کند از سوخته عود
عودی خاک ز دندانش مطرا بینند،
خاقانی،
حجله و بزمه ای به زرکاری
حجله عودی و بزمه گلناری،
نظامی،
، نوعی از جامۀ ابریشمی که رنگش سیاه باشد، (غیاث اللغات) :
پشت رغبت جامۀ عودی بدوش زاغ داد
تا چو مجمر پیچدش بوی طرب در دودمان،
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ دا)
موضعی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
داربویی منسوب به عود برنگ یا به بوی عود: کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل عودی خاک از نبات گشت مهلهل بتاب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعود
تصویر صعود
بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعود
تصویر صعود
((صُ))
بالا رفتن، بالاروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعود
تصویر صعود
اوجگیری، بالا رفتن
فرهنگ واژه فارسی سره