جدول جو
جدول جو

معنی صرمیه - جستجوی لغت در جدول جو

صرمیه
(صَ می یَ)
معرب سرمایۀ فارسی. (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمیه
تصویر خرمیه
خرم دین، هر یک از پیروان بابک خرّمی رهبر ایرانی خرم دینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد، آنکه به محرّمات دینی بی اعتقاد یا بی توجه باشد، اباحتی
فرهنگ فارسی عمید
(صَ یَ)
حنظل ذره شده. (مهذب الاسماء). حنظل و آب آن. (منتهی الارب). ج، صرای. حنظلی است که مایل بزردی شده باشد
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
پدر است مر صرمه را که پدر پدر هاشم بن حرمله است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
کفش. (ذیل قوامیس دزی). کفش ساغری. (دزی) ، گلۀ گوسفند. (دزی) ، گلۀ اشتر از ده تا چهل. (مهذب الاسماء). گلۀشتران مابین بیست عدد تا سی یا پنجاه یا چهل یا مابین ده تا چهل یا مابین ده تا چهارده پانزده. (منتهی الارب) ، پاره ای از ابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ می یَ)
شکاربه تیر افکنده، و منه الحدیث: یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه، یعنی در دین درآمدند و زود ازآن برون شدند و اثری از دین ندارند چنانکه تیر در صید نشست و صاف از آن بیرون رفت و به چیزی از آن صید آلوده نگشت. (منتهی الارب). شکار به تیر افکنده خواه نر باشد خواه ماده، و یقال: ’بئس الرمیه الارنب’، ای بئس الصید مما یرمی الارانب. ج، رمایا. (از اقرب الموارد) ، زیادت. فزونی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ یَ)
یک بار انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک بارتیر انداختن. (ناظم الاطباء) ، یک پرتاب تیر و مانند آن، و قولهم: رمیه من غیر رام، در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). رب ّ رمیه من غیر رام، ای رب ّ رمیه مصیبه من رام مخطی ٔ، و این مثلی است در مورد کسی که کاری را درست انجام دهد و حال آنکه عادت وی خطا کردن باشد. (از اقرب الموارد) : اعیان درگاه را این حدیث سخیف نمود و لکن رمیه من غیر رام افتاد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ ی یَ)
تأنیث مرمی ّ که نعت مفعولی است از مصدر رمی و رمایه. رجوع به مرمی ّ و رمی و رمایه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. 37 هزارگزی شمال خاوری شادگان. کنار رود خانه جراحی و راه خلف آباد به شادگان. دشت. گرمسیر مالاریائی. سکنه 150 تن. آب آن ازرود خانه جراحی. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت وحشم داری، صنایع دستی ایشان عبابافی است. در تابستان راه اتومبیل رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صِ یَ)
کفش. (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا
یا صرویّه (شکافته یامجروح) خواهر داود و مادر ایوب بود. (اول سموئیل 26: 6 و اول تواریخ ایام 2: 16). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
وادی میان مدینه و خیبر است. رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 جزء 3 ص 131 شود. این کلمه در چ خیام ج 1 ص 276 ’حرضه’ نوشته شده است
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ می یَ)
غوره وا. آش غوره. (دهار). گورک وا. (مهذب الاسماء). غوره با. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است. (منتهی الارب). قریه ای است از اعمال موصل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ می یَ)
گره اصل حلقۀ بینی شتر که از موی و غیر آن سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قرامی ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ ی یَ)
طایفه ای از اهل تناسخ و اباحت که گویند ابومسلم خراسانی هنوز زنده است. (منتهی الارب). محمّره. مبیّضه اصحاب تناسخ و اباحه. خرم دینان. (یادداشت بخط مؤلف). این گروه اصحاب تناسخ و اباحه اند و همان فرقۀ سبعیه اند. (از کشاف اصطلاحات فنون). رجوع به سبعیه شود. امام ابوجعفر احمد بن علی المقری البیهقی در تاج المصادر در ذیل کلمه تخرّم گوید: الخرمیه، اصحاب التناسخ و الاباحه. (یادداشت بخط مؤلف). ابن الندیم خرمیه را چنین شرح می دهد: خرمیه بر دو صنفند یکی خرمیۀ قدیم که آنان را محمره نیز می گویند و در نواحی جبال میان آذربایجان و ارمینیه و شهرهای دیلم و همدان و اصفهان و بلاد اهواز پراگنده اند و اینان در اصل مجوس بوده سپس دین نو گرفته اند و هم این طایفه اند که نام لقطه دارند و رئیس آنان مزدک مشهور است و این مزدک بروزگار قبادبن فیروز بودو انوشیروان او و پیروان او را بکشت و اخبار او را بلخی در کتاب عیون المسائل و الجوابات شرح داده است. صنف دوم خرمیه معروف به خرمیۀ بابکیه اند و رئیس آنان بابک خرمی است و پیروان او، او را خدا می دانستند و او در مذاهب خرمیه قتل و غصب و جنگ و مثله اندرآورد در صورتی که خرمیۀ قدیم این امور نمی شناختند. (الفهرست ابن الندیم). رجوع به بابک خرمی شود. عباس اقبال درباره آنها چنین می آورد: خرمیه یا خرم دینان یا بابکیه یا محمره اصلاً نام اصحاب بابک خرمی است که در عصر مأمون خروج کرد و بدست افشین سردار معتصم دستگیر و مقتول شد. چون بعضی از مقالات بومسلمیه و اسماعیلیه و غلاه بمعتقدات این فرقه شبیه بوده ایشان را هم مخالفین به این اسم می خوانند. (خاندان نوبختی ص 254). برای اطلاع بیشتر به ملل ونحل شهرستانی ص 113 و 132 و تبصرۀ ص 432 و الفرق بین الفرق ص 32 و تلبیس ابلیس ص 109 و 112 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آرمیرو. قصبه ای است در جهت جنوب شرقی تسالیا ومغرب خلیج غلوس بمسافت یک ساعته راه از ساحل دریا. هوای لطیف و آبهای فراوان و خوش دارد. در زمان عثمانیان این قصبه مرکز قضا بود و قریب 2500 نفوس و 5 جامعو 2 مدرسه و یک سرباز خانه مستحکم داشت. در این اواخر قصبۀ مزبور بیونان داده شد و از این رو اکثر مسلمانان به ترکیه مهاجرت کردند در نتیجه قصبه و قضای آن از حیث نفوس و آبادی رو بتنزل گذاشت. مقبرۀ شیخ علی سمرقندی در این قصبه است و آن از طرف باربروس خیرالدین پاشای مشهور بنا شده بود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ رمی ّ. ابرهای بزرگ قطرۀ سخت بار و ابرپاره های کوچک. (آنندراج) ، ابن ابی اصیبعه ارمینوس را در زمرۀ ملوک و ابناء ملوکی که نزد ارسطو تلمذ کرده اند، یاد کند. (عیون الانباء ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
اورمیه. ارومیه. شهری بزرگ و قدیم در آذربایجان، بین آن و دریاچۀ ارمیه قریب سه یا چهار میل است وچنانکه گمان برده اند این شهر، شهر زرادشت پیامبر مجوس است. یاقوت گوید من آنرا به سال 617 هجری قمری دیدم و آن شهری است نیکو، بسیارخیر، با میوه های فراوان وبستان ها و هوای سالم و آب کثیر، ولی سلطان آنجا، ازبک بن پهلوان بن الدگز ضعیف است و توجهی بدان ندارد. بین ارمیه و تبریز سه روزه و بین آن و اربل هفت روزه راه است و نسبت بدان ارموی و ارمی ّ است. (معجم البلدان). ارمیه در مغرب دریاچۀ تلاست و قلعۀ تلا بر روی کوهی است که آن کوه در جزیره ای است که در همین دریاچه است. هلاکوخان بجهت حصانت این قلعه اموال خود را درآن نهاده بود. مهلبی گفته سلماس که آخر حد آذربایجان است از جهت غرب در شانزده فرسخی آن واقع است. موصل در سمت غربی ارمیه در چهل فرسنگی آن میباشد. بعضی علماء گفته اند ارمیه شهری است صاحب بارو واقع در وسط معمور در آخر جبال و اول خاک مسطح در پشت جبال عجم در طرف شمال و غرب دریاچۀ تلا در یکمنزلی آن. (تقویم البلدان). ارمیه از اقلیم چهارم است و شهری است بزرگ، و دورش دوازده هزار قدم، کنار دریاچۀ چیچست واقع، هوایش گرم، آبش از عیون آن جبال برمیخیزد و به بحیرۀچیچست میریزد. باغستانش بسیار، از میوه ها انگور حلوقی و امرود و آلوی پیغمبری و آلوزرد نهایت خوب میشودو بدین سبب تبارزه (تبریزیان) اگر صاحب حسنی را در لباس ناسزا یابند گویند انگور حلوقی است در سبد دریده. صدوبیست پاره دیه از توابع آن است و ضیاعش ارتفاع تمام دارد. حقوق دیوانیش هفتادوچهار هزار دینار است. (نزهه القلوب). دریاچۀ ارمیه را در قدیم تلا مینامیده اند. از شهر ارمیه تا تبریز سی ودو فرسخ است. قدیم این شهر را ((طبارما)) میخوانده اند. در غربی تبریز واقع است. مدارس ارمیه بسیار و توتون آن بهترین توتون ایران است. آقامحمدشاه قاجار در سنۀ 1210 هجری قمریدر ارمیه تاج سلطنت بر سر نهاد. (مرآت البلدان). ولایت ارمیه در مغرب دریاچۀ ارمیه واقع شده و دارای قرای متعدد حاصل خیز و باغهای میوۀ فراوان و جلگۀ آن قریب 70 هزارگز طول و 30 هزارگز عرض دارد، زراعت عمده آن غلات و پنبه و توتون و برنج است، مرکز آن شهر ارمیه میباشد، عرض شمالی آن 37 درجه و 34 دقیقه و طول شرقی 45 درجه و 4 دقیقه و فاصله آن از تبریز قریب 125 هزارگز است. این شهر قبل از جنگ بین المللی قریب 45000 تن جمعیت داشته، ولی در موقع جنگ بین الملل مزبور مکرر بتوسط قشون اجانب خراب و غارت شده و سکنۀ آنرا قتل عام کرده و بقیه بخارج متواری شده اند بطوری که اکنون با وجود اقداماتی که دولت برای مراجعت سکنه کرده است بیش از 23000 تن جمعیت ندارد. محل جغرافیائی این شهر بسیار مهم است. زیرا که در محل رابطۀ آذربایجان و قفقاز و کردستان و ارمنستان و بین النهرین واقع شده. تقسیمات آن از این قرار است: الف - ساوجبلاغ، دارای 36 قریه، مرکز آن ساوجبلاغ. ب - احندحی، دارای 97 قریه. ج - ایل تیمور، دارای 44 قریه. د - سهی، دارای 63 قریه. ه - میطوش والان. و - تورجان، دارای 37 قریه، مرکز آن تورجان. ز - شهر ویران، دارای 68 قریه. ح - قره لر، دارای 17 قریه. رجوع به فهرست جغرافیای سیاسی تألیف کیهان و رجوع به فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی و المعرب جوالیقی ص 33 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
آنکه خشم او زود نرود. یقال: هو صرمه من الصرمات، ای بطی ٔ الرجوع من غضبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمیه
تصویر رمیه
فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمیه
تصویر مرمیه
مونث مرمی جمع مرمیات
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگیدن (قصد کردن)، آهنگ (قصد)، توده ریگ، پاسی از شب عزیمت بر کاری و نیک دل نهادن بر آن، قطع کردن کاری، عزیمت
فرهنگ لغت هوشیار
خرم دینان پیروان بابک خرمدین که شاخه بازمانده از مزدکیان پس از اسلام به شمار می روند آنان را سرخ جامگان نیز خوانده اند به تازی: (محمره) (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار