جدول جو
جدول جو

معنی صرصره - جستجوی لغت در جدول جو

صرصره(اِ تِءْ)
بانگ کردن باز. (دهار). بانگ باز. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). سخت بانگ کردن. بانگ کردن ورکاک. بانگ کردن چرغ و مانند آن. (منتهی الارب)
رجوع به صرصره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صرصر
تصویر صرصر
باد تند، شدید و سرد، کنایه از اسب تندرو
فرهنگ فارسی عمید
(صَ رَ)
درهم نقد کرده شده، آنکه در صره بسته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ رَ)
یکی صرر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
دو ده است به بغداد علیا و سفلی و این بزرگتر است از علیا. (منتهی الارب). دو دیه از سواد بغداد است. صرصر علیا و صرصر سفلی و هر دو برکرانۀ نهر عیسی باشند و بسا آن را نهر صرصر خوانندو نهر را به آن دو نسبت داده اند. میان صرصر سفلی و بغداد دو فرسنگ باشد. عبیدالله بن حر گوید:
و یوم لقینا الخثعمی و خیله
صبرنا و جالدنا علی نهر صرصرا
و یوماً ترانی فی رخاء و غبطه
و یوماً ترانی شاحب اللون اغبرا.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
باد سرد. (مهذب الاسماء). باد سخت. (دهار). باد سخت و سرد. (ترجمان جرجانی) (غیاث) ، باد تند. تندباد. (غیاث). باد بلندآواز. (قاموس). باد شدیدآواز. باد سخت آواز. (منتهی الارب) ، باد سخت سرد. (منتهی الارب) :
جمال خواجه را بینم بهار خرم شادی
که بفزاید به آبانها و نگزایدش صرصرها.
منوچهری.
یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر
سیم شیرین تر از شکر، چهارم تلخ چون دفلی.
منوچهری.
هر دم بوزد بعادیان بر
از مضرب حق باد صرصر.
ناصرخسرو.
خشم تو بخیزد همی چو صرصر
احوال مرا پرغبار دارد.
مسعودسعد.
چون بگاه رزم زخم خنجر او برق شد
ساعت حمله عنان رخش او صرصر گرفت.
مسعودسعد.
اندر تک، دورتاز چون صرصر
در جولان گردگرد چون نکبا.
مسعودسعد.
هر پیل که ران تو برانگیخت بحمله
با تازش صرصر شد و با گردش نکبا.
مسعودسعد.
از فزع راه گشته لرزان انجم
وز شغب شب شده گریزان صرصر.
مسعودسعد.
بخواست جست ز من عقل و هش چو در من جست
ز چپ و راست چو برق و چو صرصر آتش و آب.
مسعودسعد.
و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. (سندبادنامه ص 58).
کامکاری کی بود در پیش تیغت خصم را
پایداری کی بود در پیش صرصرکاه را.
معزی.
پشه کی جولان کند جایی که باد صرصر است.
معزی.
تو تنها گر بکوشی با سپاهی
چو قوم عاد بر بالای صرصر
چنانشان بازگردانی که از بیم
برادر سبق جوید بر برادر.
ازرقی.
شارشک پیل را بسنان بر زمین زند
لیکن نه مرد پنجه و بازوی صرصر است.
اثیر اخسیکتی.
لنگر شکوه باد کند دفع پس چرا
در چار لنگر است روان باد صرصرش.
خاقانی.
جز تیغ کفرشویش گازر که دیده آتش
جز تیر دیده دوزش درزی که دیده صرصر.
خاقانی.
هود هدایت است شاه، اهل سریر عادیان
صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را.
خاقانی.
بیخ دل را چو ریح صرصر کند
شاخ جان را ریاح بفرستد.
خاقانی.
دوران آفت است چه جوئی سواد دهر
ایام صرصر است، چه سازی سرای خاک ؟
خاقانی.
خواستم کز پی صیدی بپرم باشه مثال
صرصر حادثه نگذاشت که پر باز کنم.
خاقانی.
او هود ملت آمد بر عادیان فتنه
الا سپاه خشمش من صرصری ندارم.
خاقانی.
رخش همام گفت که ما باد صرصریم
مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست.
خاقانی.
بجز صرصر بادپایان شاه
کس این گرد را برندارد زراه.
نظامی.
بشبرنگی رسی شبدیز نامش
که صرصر در نیابد گرد گامش.
نظامی.
در برگ ریز عمر عدو صرصر اجل
نوروز را طبیعت فصل خزان نهاد.
؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 159).
گر بپرد پشه چندانی که هست
کی کمال صرصرش آید بدست.
عطار.
جنگ جستن با ز خودافزون تری ماند بدان
پشه را در سر خیالات نبرد صرصرست.
عطار.
باد صرصر کو درختان می کند
با گیاه پست احسان می کند.
مولوی.
گرچه صرصر بس درختان می کند
با گیاه سبز احسان می کند.
مولوی.
صرصر چو زند ببوستان گام
هم پخته فتد ز شاخ و هم خام.
امیرخسرو دهلوی.
گویند اصل آن از صرر از ریشه صرّ بمعنی سرد باشد که راء وسطی را به جنس فاء الفعل بدل کرده اند چنانکه در جف تجفجف کرده اند. ریح صرصر و صره، سخت سرد. ابن السکیت گفته است: درباره ریح صرصر دو قول باشد: برخی آن را از صریر الباب یا از صرّه بمعنی صدا گرفته اند. (معجم البلدان) : و اماعاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیه. (قرآن 6/69). انا ارسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی یوم نحس مستمر. (قرآن 19/54). فارسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی ایام نحسات. (قرآن 16/41) ، خروس. (منتهی الارب) ، شتران عظیم، نزدیک. ج، صراصر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صُ صُ / صِ صِ)
جانورکی است صرصورنام. (منتهی الارب). سوسک. سوسرک. سمرگ. ج، صراصر. نوعی از حشرات دارای بالهائی که از جلو بهم افتاده و از عقب تا شده در تمام کرۀ ارض منتشر است محل زندگی آنها در حفره هائیست که در زمین حفر کنند. ملخ سیاه که در زمین بانگ کند. (دهار). انطاکی گوید: حیوانی بزرگتر از مگس بلندآواز مخصوصاً در تاریکی در خانه ها یافت شود. خشک و گرم است در دوم، اگر خشک شود و با مثل آن فلفل ساییده شود و بیاشامند بادهای غلیظ و قولنج را بر طرف سازدپس از آنکه از علاج آن ناامید باشند. و اگر در روغن بجوشانند صمم را باز کند. گویند اگر در نی گذارده شود و در زیر متکای کسی که نداند بگذارند خواب را بر طرف سازد. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 228- 229). حیوانیست شبیه به ملخ و بسیار کوچک و در خانه ها شبها صدا بسیار میکند و در اصفهان زنجره و در تنکابن جیک نامند در دوم گرم و خشک و شرب خشک کردۀ او از سه عدد تا ده عدد با هم عدد او فلفل جهت رفع قولنج صعب و ریاح غلیظ مجرب دانسته اند و مشوی او جهت درد مثانه و قطور جوشانیدۀ او در روغن زیتون جهت گرانی سامعه نافع و چون دو سه عدد او را در میان نی و امثال آن گذاشته دهن انبوبه را بموم گرفته در زیر سر نایم گذارند و او نداند مانع خواب او گردد. (تحفۀ حکیم مؤمن). زیز گویند و آن حیوانی است کوچک مانند ملخی کوچک که شب آواز کند و بشیرازی جرواسک گویند. و دیسقوریدوس گوید چون بریان کنند و بخورند درد مثانه را سود دهد. جالینوس گوید بعد از آنکه خشک شود کسی که قولنج داشته باشد یک عدد با یک دانۀ فلفل بخورد. شربتی سه عدد از این حیوان بود یا پنج عدد یا هفت عدد یا مثل وی فلفل در وقت هیجان درد و صعوبت آن نافع بود. و صاحب منهاج گوید چون با زیت پزند و در گوش چکانند درد ساکن گرداند. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
در نسخۀ حبیب السیر چ 1 سنگی تهران آن را از بلاد اقلیم چهارم شمرده است و در چ خیام بشکل خرخیر نوشته شده است و بامقابله ای با معجم البلدان چ مصر ج 1 ص 29 که گوید: یبتداء من ارض الصین و التبت و الختن و ما بینها من المدن... ظاهراً مصحف ’ختن’ باشد. رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران خاتمۀ ص 400 و چ خیام ج 4 ص 634 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
آنکه حج نکرده باشد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مرد حج ناکرده. (دهار) ، مردی که گرد زن نگردد. و قیل الصروره الذی لم یتزوج من الرجال و النساء و قیل هو الذی یدع النکاح متبتلاً و منه الحدیث لاصروره فی الاسلام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ رَ)
تنگ خوی. کوتاه عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
صرّار. پزدک. تزدک. جزد. رجوع به صرار شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
آنکه حج نکرده باشد، آنکه گرد زن نگردد، جمع واژۀ صروره بهمین معنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَرْ را رَ)
النعال الصراره، التی لها صریر. (سمعانی 351)
لغت نامه دهخدا
(صَ صِ رَ)
ترکمانان شام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
جمال الدین ابوزکریا یحیی بن یوسف صرصری ضریر حنبلی متوفی 656 هجری قمری وی دیوانی دارد در زهد و مدایح پیغمبر. (کشف الظنون). زرکلی او را انصاری و اهل دیهی نزدیک بغداد دانسته گوید: دیوان وی مخطوط است. (الاعلام زرکلی، ص 1158). و رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 316 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
منسوب به دیهی در دو فرسنگی بغداد معروف به صرصرالدیر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صراره
تصویر صراره
آله مار خوار از مرغان شکاری آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرصر
تصویر صرصر
باد سخت و سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرصر
تصویر صرصر
((صَ صَ))
باد تند و شدید
فرهنگ فارسی معین
باد، تندباد، سوزباد، جیرجیرک، زنجره، اسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد